حسین مختاری | | جروحين یکشنبه سیاه گروهی از جوانان که انتظامات بیمارستان دکتر مصدق را بعهده دارند 74 يعقوب بصيرت مصطفی محمودیان جوان قزوینی که شش گلوله به بدنش اصابت کرده است www لحظات حادثه حمله و تیراندازی و مجروح شدن خود رابرای اولین بار شرح میدهند
نور بابا حسنی علیرضا صالحی تاکنون گزارشها از خیابانها بوده اما حالا ما شما رارودرروی جوانان شجاعی قرار میدهیم که در روزيك شنبه سیاه گلوله خورده و شاهد و ناظر حوادث بوده اند و خشم فرا گرفت، دود بود و آتش و تفنگ و مسلسل که «یکشنبه» را «سیاه» کرده بود، مثل روزهای سیاه دیگر، مثل «جمعه سیاه» و مثل «پنجشنبه سیاه». ماشه ها چکیده شد، عده ای همچون برگ خزان بزمین افتادند، و جان باختند، اما گروهی دیگر که هنوز گرمانی داشتند و قلبشان می طپید در امبولانسهای سفید راهی بیمارستانها شدند. بقیه در صفحه ۵۰ درباره فاجعه «یکشنبه سیاه» تهران، که بعد از قتل عام از طرفی تا کنون مصاحبه ای از اینگونه مجروحین و حالات انان بیرحمانه هفده شهریور سابقه نداشت، روزنامه ها در طول هفته چاپ نشده و مجله جوانان بهمین گزارشهای زیادی چاپ کردند. مخصوصا درباره تعداد شهداء و انگیزه خبرنگاران خود را بسراغ اساس های گفته این گروه از مبارزان فرستاد و آنان مجروحان، امدادگران و پزشکان بیمارستانها گزارشی تهیه کردند نظامی و مردم در این بارگاه عموما متناقض هم بود ولی هیچیک از نشريات بفكر مجروحین این فاجعه نبود در حالیکه آنها شهود که شما را در جریان جزئیات و چگونگی وقوع رویداد خونین مجروحین و یا اعلامیه ها و اظهار نظرهای دولت و فرمانداری «یکشنبه سیاه» قرار میدهد: هفته پیش بدنبال یک آرامش نسبی، فریادها بلندشد، مشتها به هوا برخاست و باردیگر تهران، جوشید و خروشید، حوالی دانشگاه و چند نقطه دیگر را خصم – آخرین عکسها از یکشنبه سیاه را در صفحات ۵۹٫۵۸ ملاحظه فرمائید بدالله زینلی اسفند یار «ژده عینی و در صف مقدم مبارزان بودند و بهتر از هر کسی میتوانند در مورد چگونگی آغاز کشتار بیرحمانه مردم بیدفاع صحبت کنند
يك مصاحبه اختصاصی و مهم در باره تکات پنهان زندگی و ماجرا ادرتختی میگوید وقت اسرار مرگ پدرش را برای ۱ ا 1159 يك مجسمه ساز مهاجر در آخرین روزهای زندگی «تختی» از اومجسمه ای حالا اتمام مجسمه را از طریق مجله جوان «تختی» یک چمدان شانس داشت که تمامی احکام ـ مدالها ـ کاپ ها و نامه های مردم را درآن جمع کرده و هنگامیکه بابک ۱۸ ساله شد آنرا در اختیارش میگذارم. دوره کودکی تختی و سقوط در حوض آب سفر به مسجد سلیمان در جستجوی کار – تمرین کشتی – دعوت رحیم علی خرم از تختی و پیشنهاد حقوق و چند ماجرای دیگر که در این مصاحبه آنرا میخوانید – * چرا خاموشم * اولین معجزه در زندگی تختی مهدی تختی، برادر جهان پهلوان غلامرضا تختی را در راه پیمانی ۲۸ صفر، و چنین بود که روز بعد من و عکاس از روزیکه پدرم بیکار شد وضع ما که پشت سرعکس بزرگی از جهان پهلوان دیدم مجله، بخانه برادر جهان پهلوان رفتیم و او آنموقع درخانی آبـاد زندگی میکردیم و از وی دوستانه گله کردم که چرا وقتی ما را به اتاق پذیرایی راهنمایی کرد. اتاق با . دستخوش ناراحتی شد. البته من و چهار تلفنی از او خواستم با من بگفتگو بنشیند تمثالهایی از حضرت علی علیه السلام و خواهر و برادرم هنوز به سنی نرسیده بودیم نپذیرفت و اصولا چرا از هر مصاحبه ای عکسهای متعددی از غلامرضا تختی تزئین که از این چیزها سر در بیاوریم. غلامرضا از رویگردان است؟ خنده ای کرد و گفت: شده بود. اولین سئوالم از مهدی درباره علت من کوچکتر و آخرین فرزند خانواده بود، یادم میاید یکروز . که درحیاط بازی سکوتش بود که جواب داد: باشد برای بعد! گفتم: دیر من بخاطر بابک پسرغلامرضا میکردیم غلامرضا که یکی دوسال بیشتر است. ملت ولی امروز هم خیلی نداشت توی حوض بزرگ وسط حیاط افتاد خاموش مانده ام و تصمیم دارم حقایق را ایران سالها دلش میخواست درباره جهان فقط زمانیکه بابک به سن ۱۸ سالگی رسید ما بلافاصله شروع کردیم بداد و بیداد ولی پهلوان گزارش و مصاحبه ای بخواند اما فاش کنم تا برادرزاده ام و تمام افراد ملت کاری از دستمان ساخته نبود. مادرم موفق نمیشد. یعنی نه مطبوعات که شدیدا ایران بدانند چه دستی، گل وجود جهان . لحظه ای به حیاط رسید که غلامرضا دستش تحت فشار و اختناق و سانسور بودند اجازه پهلوان را پرپر کرد و چرا و چگونه؟ روی آب بود و ما هم خیال میکردیم که خفه داشتند در این باره چیزی بنویسند و نه خود * میدان راه آهن مال ماست شده است. مادرم او را بیرون کشید و به شما نزدیکان و بستگان جهان پهلوان از مهدی تختی خواستم درباره زندگی پشت خواباند و شروع به مشت و مال او جهان پهلوان تختی کرد. چند لحظه بعد، غلامرضا بگریه افتاد و برادر حرف بزند و او گفت: میتوانستید حقایق را فاش کنید اما بهرحال امروز فضای مملکت عوض شده و فرصت – من و غلامرضا و خواهران و ما تازه فهمیدیم که زنده است و این واقعا لازم برای افشای حقایق بوجود آمده و مردم برادر بزرگم بچه های «مش رجب یخچالی یک معجزه بود: هستیم کرد و به جستجوی کار پرداخت. او یکروز با بیصبری منتظر شنیدن و خواندن ماجرای که بعضیها او را کربلائی هم صدا * در شرکت نفت مسجد سليمان بخانه آمد و گفت که باتفاق دوستانش که زندگی و مرگ مرموز و باور نکردنی میزدند. پیرم یخچال داشت و به نسبت وضع مالی خانواده ما طوری بود که ما همگی ۱۵-۱۶ ساله هستند میخواهد به خودش دران موقع پولدار محسوب میشد اما مسجدسلیمان برود و در آن شهر ضمن کار به نمیتوانستیم فقط بدنبال تحصیل برویم و مهدی تختی، دستی به پیشانی کشید و دردوره رضاخان پهلوی بزور تمام زمینهای . مجبور بودیم ضمن تحصیل کار هم بکنیم تحصیل هم ادامه دهد. خانواده ما موافقت او را گرفتند و این زمینی که حالا میدان تا چرخ زندگی خانواده بگردد. غلامرضا تا قهرمان محبوب خود هستند. گفت: کردند. وغلامرضا ودوستانش راهی مسجد سلیمان شدند. ۔ تو مرا قانع کردی که مهر از لب راه آهن است در واقع مال پدر من و کلاس ششم دردبستان حکیم نظامی درس بردارم و برای مردم حرف بزنم بسیار خوب، عموهایم بود ولی آنها هرچه شکایت کردند خواند ولی با آنکه دلش میخواست ادامه دهد * شروع تمرین کشتی فردا بیا بخانه ما تا با هم گفتگو کنیم. بجایی نرسید و بالاخره هم از غصه دق کرد. و روزی دکتر بشود اما ناچار ترک تحصیل بعداز چند هفته غلامرضا نامه نوشت جوانان * صفحه ۱۲ * سال ۱۲۰۱ .
مرگ تختی با برادرش و بابک به ۱۸سالگی سیر ملت ایران فاش میکنم مه تمام ساخت که بعد از مرگ تختی آنرا از ترس «ساواک» پنهان کردیم و به مجسمه سازان واگذار میکنیم گمشده … پیدا شده خدمت سرویس اشیاء«گمشده پیدا شده» به مردم ایران شده واطلاع داد که در شرکت نفت مشغول کار نهرمان کشور دروزن هفتم بودم. وضمنا به تحصیلش هم ادامه میدهد اما * یک عمر با نام «علی» پس از چندی تحصیل را بکلی رها کرد غلامرضا از روزیکه پایش روی نشک کشتی رفت و «یاعلی» گفت تا پایان وبعداز سه سال کاردر مسجد سلیمان بتهران برگشت. چند هفته ای گذشت عمر کوتاه اما پرافتخارش همیشه قلبش با وغلامرضا بما اطلاع داد که رفته نظام «علی» بود و یک لحظه از راه سالار لطفا این ستون را بخوانید و اگر اسامی آشنایان وظیفه وخود را معرفی کرده و قرار است در جوانمردان دور نشد. بهرحال فکر میکنم سال سه ماه بعد به سربازی برود. اودرمدتی که شما در میان آنهاست خبرشان کنید. که غلامرضا به سربازی رفت بود بیکار بود تصمیم گرفت تمرین کشتی بکند ودوران خدمتش را در پادگان دژبان تهران هفته گذشته نیز دهها شناسنامه، صاحبان اصلی برای دریافت شینی ومنهم موافقت کردم و او را به باشگاه بردم گذراند وچون در پادگان هم تمرین کشتی گواهینامه و مدارک دیگر از طریق مردم گمشده مراجعه کنند. چون خودم کشتی میگرفتم ودرسال ۱۳۲۵ انساندوست و نیکوکار به سرویس اشیاء * آقای نور محمد کیانی در اهواز بقیه در پیدا شده رسید که با چاپ آن امیدواریم کیف دستی سیاه رنگی در جوالی اداره صفحه ۶۲ بقیه در صفحه ۶۰ * جوانان * صفحه ۱۳ * سال ۱۲۰۱ این مجسمه نیمه تمام تختی است. در این عکس مهدی تختی برادر غلامرضا تختی گرد و غبار زمانه را از روی مجسمه میگیرد چرا که این مجسمه هم سالها از چشم ساواک مخفی نگهداشته شده است. چمدان مشهور که نامه ها و افکار و مدالها و بسیاری از راز های زندگی تختی را در خود نگهداشته است. ۱۳۳۰
خبر اختصاصی مجله جوانان درواقعه آتش سوزیسی شرکت داشتند که سه نفر سوء استفاده از احساسات پاک مردم «الله وردی تیمورخانی»دیگر بین مانیست این نوار بیهویت محصول کدام گروه وردی کرده فرصت طلب است؟ مراسمی با شرکت گروهی از خوانندگان این روزها نواری به بازار آمده منتها سراینده فرصت طلب، روی کرده بود من تنها خواننده ای بودم که که حاوی چندین ترانه و آهنگ آنها دست کاری کرده و چیزهایی در نزدیکی دانشگاه تهران، براثر الله تیمورخانی، همکار قدیمی وصديق موسسه اطلاعات در جریان تظاهرات وحمله ماموران بسوی مردم، براثر سکته قلبی جان سپرد وقلب همکارانش را در اطلاعات داغدار کرد. الله وردی با مشاهده هجوم ویورش ماموران بطرف تظاهر کنندگان در خیابان خیام میخواست بداخل موسسه پناه آورد که حالش منقلب شده از هوش رفت. بلافاصله او را به پزشک رساندند اما الله وردی رمهربان در گذشته بود. ناگهانی ماموران گارد مبتذل ومسخره ای هم بان اضافه مبتذل وحتى اهانت آمیز نسبت به یورش جنبش قهرمانانه ملت ایران است کرده و سازنده آهنگها هم موزیک دانشگاه بشدت مورد ضرب وشتم وچون خود خواننده و سراینده شعرها مسخره تری روی آن گذاشته است! قرار گرفتم و در بیمارستان بستری وسازنده آهنگ ها وحتی موسسه در این ترانه ها متاسفانه نام حضرت شدم. چاپ وتکثیر نوار هم احساس کرده آیت الله العظمی خمینی رهبر بزرگ بهرحال، بازی با احساسات اند که توزیع این نوار در میان مردم جنبش اسلامی ایران وهمچنین پاک ملت وبازیچه قرار دادن نام محقق معروف علی شریعتی نیز رهبران مورد علاقه مردم . آمده وبهمین دلیل، آنها که این نوار کثیفی است ومن صادقانه باینگونه کار با خشم ونفرت عمومی روبرو تهران بود چرا که پیش از وی، الله وردی، انسانی شریف خبرنگار عکاس موسسه اطلاعات میشود از ذکر نام خواننده، سراینده را از روی فرصت طلبی وسودجوئی آدمهای ابن الوقت وفرصت طلب وسازنده ترانه ها وآهنگها وموسسه وزحمتکش بود که بین همکارانش در قزوین نیز براثر حمله بر روی نوار خودداری به بازار عرضه کرده اند از ذکر نام هشدار میدهم که دست از این بازی از احترام ومحبتی عمیق برخوردار وتیراندازی وحشیانه ماموران که تكثير أن الله وردی در واقع نخستین صدها کشته و مجروح برجای | کرده اند ترانه ها عموما از شعارها خودداری کرده اند تا خشم وتنفر خطرناک بردارند وگرنه سیل خشم شهید «موسسه اطلاعات» در جنبش گذاشت شربت شهادت نوشیده بود. عظیم ملت ایران علیه رژیم در روانشان شاد و یادشان گرامی باد. روزها مردم تظاهرات خود میخوانند بود. عمومی وسرودهایی گرفته شده که این عمومی متوجه آنها نشود آنها را چون پر کاهی گفته میشود که خواننده این مرداب کشانده ودفن خواهد کرد ترانه ها شخصی است بنام ایرج ادیبی که میکوشد با تقلید از صدای جواد یساری قهرمان سابق کشتی * بدنبال تحقیق و رسیدگی به اعلام جرم یک وکیل وخواننده مردمی خود را بجای وی جا علیه برادران خیامی برادران خیامی به دادسرا احضار بزند واز بازار اشفته استفاده نماید وپول وشهرتی بدست آورد. جالب آنکه بعضی از کسانیکه به صدای یساری علاقه دارند تلفنی او را مورد عتاب وخطاب قرار داده اند که چرا با خواندن این ترانه های مبتذل انقلاب مقدس ایران را بازیچه روسیله ای برای پر کردن جیب خود قرار داده است؟ – شدند احمدحیاه محمود خیامی جوانان * صفحه ۱۴ * سال ۱۲۰۱ احمد و محمود خیامی در سرمایه دار | معروف و صاحبان کارخانجات جواد یساری که از این بابت اتومبیل سازی ایران ناسیونال و سخت ناراحت است در گفتگویی با فروشگاههای زنجیره ای کوروش و خبرنگار جوانان گفت: مبلیران در هفته گذشته از سوی من از میان مردم فقیر جنوب . بازپرس شعبه اول دادسرای تهران شهر برخاسته ام وطبیعی است که همیشه به اتهام دست بردن در اسناد خرید و کنار مردم بوده وهستم تهیه ارقام مجعول که مبلغ آن به ومخصوصا شما جوانانیها بهتر ۴۰۰ میلیارد ریال میرسد بداسرای میدانید که روز دهم خرداد ماه امسال، که مجله جوانان این روز را بقیه درصفحه ۵۲
مارکس آبادان۴ نفر شان سوختندویک نفر خادم: از فدراسیون دستگیرشد کشتی مردمی تر ی وجودندارد قهرمانان چهارشنبه هفته پیش با دعوت خادم رئیس فدراسیون کشتی، گروه کثیری از مربیان،داوران قهرمانان، مربیان، داوران و دست اندرکاران کشتی در ورزشگاه امجدیه تجمع کردند. ودست منظور از این اجتماع اعلام درباره همبستگی جامعه کشتی ایران به نهضت در اندرکاران کشتی بوده، ابتدا خادم پشت میگرفن قرار گرفت و ضمن ستایش از کشتی گیران که هر کدام در یک اجتماع و انقلاب روی داده اند از کلیه قهرمانان | خانواده سازش که پنج قربانی داده و دهها پرشور، در سرشناس مربیان، داوران و دیگر اعضای نفر از هموطنان عزیز مبالغی پول برای بقیه در صفحه ۵۲ كمك به ايجاد بنای یادبود قربانیان فاجعه تائید نهضت خانواده کشتی خواست تا باهم متحد شده و بست هنرمندان آبادان پرداخت کردند خبرنگاران که در پی وقوع فاجعه دردناک اعتراف کرده که باتفاق سه حوادث شخصا فوق العاده مجله جوانان این هفته نفر دیگر دست به سرزندان سینما سینما رکس آبادان که در آن صدها بطور خصوصی کسب اطلاع کردند زده ولی آن سه نفر خود نیز در جریان زن ومرد و کودک معصوم و بیگناه، عمادرام: من اگر پول و ثروت که دادسرای آبادان شخصی را باتهام حریق طعمه آتش شده وسوخته اند. طعمه حریق شده و در میان شعله های سرکش آتش زنده زنده سوخته شرکت در فاجعه حریق سینما رکس پیگیری ماجرا – میخواستم بجای ساواک کاباره را آبادان توقیف کرده است واین برای یاد آوری توضیح میدهیم بقیه درصفحه ۵۲ بهروز انتخاب میکردم وثوقی: طی یک تماس تلفنی با دفتر مجله جوانان سلی: خانواده من مذهبی است و بهروز وثوقی چهره سرشناس سینمای نموده اند، از قرار معلوم در آن لیست اسم ایران که مدتی است در آمریکا بسر میبرد مرا هم بعنوان مامور ساواک ذکر کرده اند من برای دفاع از خود فقط فیلم هایی را گفت: فیلمهای که در آن بازی کرده ام بشهادت می گیرم و هیچوقت از جاده راستی خارج نشدم. شماعی زاده: ساواک نزدیک بود حرف های چندی قبل یکی از دوستان خبری بمن فیلم های من تماما نموداری از حرف و چندیست برای شرکت در جریان نمایش میگویم اگر من عضو ساواک بودم در فیلم نشانه فیلم کاروانها و تعویض قسمتهایی از آن در . هایی که بدست توقیف و سانثور سپرده شد من آمریکا هستم بازی نمی کردم. کاردستـم دهد حالا مرا ساواکی داد که شدیدا مایه تاسفم شد. این شخص مطلب است ر همین بس که فیلم است گفت در تهران و شهرستانها توسط عده ای «گوزنها»ی من مدت دو سال در توقیف بود ناشناس ليستهانی منتشر شده که طی آن من و و چیزی نمانده بود که برایم درد سرایجاد عده ای را متهم بعضویت در ساواک جوانان * صفحه ۱۵ * سال ۱۲۰۱
دانش روز در خدمت جوانان امروز ترجمه و تنظیم از: محمدرضا خیرخواه آیا در دیگر سیارات منظومه شمسی حیات وجود دارد؟ بنا باظهار دانشمنـدان ۱۰۰/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰ سیاره دارای حیات در کهکشان وجود دارد؛ * زمانی تصور میکردند که زهره یک بهشت گرم سیری است، اما با اکتشافات جدید این توهم زیبا در هم ریخت. * رادیو تلسکوپهایی ساخته شده اند که میتوانند امواج «مایکروویو» را که حتی ۱۰۰ سال نوری در راه باشند، کشف و ثبت کنند! * جوانان * صفحه ۱۶ * سال ۱۲۰۱ آخرین تحقیقات علمی در م حیات در پرتاب شد. بررسی و اکتشاف در مریخ، به فضا فضاپیمای «وایکینگ» که برای «دو چشم بزرگ و سیاه خیره خبره بمن نگاه میکردند. توده ای از آهن که این دو چشم را احاطه میکرد و سر این موجود محسوب میشد، گرد بود و نیز چیزی که شاید بتوان آن را صورت گفت. دهانی زیر چشمهایش بود، دهانی بدون لب که میلرزید، نفس میکشید و بزاق ترشح میکردی از رمان مشهور «جنگ دنیاها» نوشته «اچ. جی. ولز» است که آنرا بسال ۱۸۹۸ بچاپ سپرده است و در آن وصف یک موجود مریخی را بقلم او دیدیم. او این کتاب شرح میداد که چگونه مهاجمين مریخی، که هیولاهایی شبیه اختاپوس و با هوشی مافرق مهاجم مریخی که دولنه در کتابش آنرا شرح میدهد. آیا در دنیاهای دیگر ما چنین موجوداتی روبرو خواهیم. هدا خدا نکندا
ورای هم دنیاهای دیگر هوش بشری هستند، بزودی تمدن انسانی و کره زمین را نابود میکنند. داستان «ولز» با اینکه داستانی خیالی و فانتزی است، با اینوصف هنوز منعکس کننده افکار بسیاری از مردم درباره زندگی های احتمالی در دنیاها و کرات دیگر است. انسان، از زمانهای دور، ستارگان، خورشید، ماه و دیگر سیارات را خانه خدایان و شیاطین میدانست. در افسانه های بسیاری، انسان یا قربانی این موجودات شده و یا بوسیله آنها کمک متمدن شده است. در بعضی افسانه ها موجودات غیر زمینی کاملا انسان حسوب میشوند و حداقل از نظر ر فیزیکی. نمایی از سطح سیاره زهره که در یکی از فیلمها تصویر شده است. * نظر مردم و واقعیت موجود این اعتقادات و باورها در قدیم، باعث بوجود آمدن و احیای علم افسانه پردازی و نیز داستانهای فانتزی و خیالی شامل گزارشهایی از بشقاب های پرنده – در امروز – شده است. بسیاری از مردم باور میکنند که زندگیهای بهتر و متمدن تری در فضای خارج از زمین وجود دارند. از طرف دیگر ، بسیاری از مردم ـ که شامل تعدادی دانشمند نیز میشوند . – به دنیاهای ماورای زمین به چشم دنیاهایی بیجان مینگرند و یا حداکثر معتقدند که در آنها نوعی نیز میشود. زندگی پست وجود دارد مثل زندگی حیاتی را که ما در حال حاضر دیگر که شامل چند فلز از جمله اهن چندین سیاره در فضا قابل * عطارد و زهره، سیارات داغ! باکتری ها، جلبک ها و گلسنگها میشناسیم، نوعی از آنست که در سکونت و زندگی هستند؟ ستاره عطارد که نزدیکترین سیاره به این نظریه نسبت به بقیه درست تر زمین وجود دارد و در شکلهای موضوع بسیار قابل توجه شناسان تخمین میزنند که در فضا خورشید است، کمی بزرگتر از بنظر میرسد و حداقل در محدوده گوناگونی ظاهر میشود که شامل اینست که ستاره شناسان، ارگانهای ۱۰۱۲۰) ـ یعنی یک، جلویش ۲۰ تا «ماه» ما است. مانند ماه دارای کمی منظومه شمسی خودمان. باکتری ها، تک یاخته ایها (که پیچیده ای در فضای خارج از زمین صفر – ستاره وجود دارد. بسیاری از و شاید هیچ ـ اتمسفری است. این و همین بحث ها و نظریه ها بقدری کوچک هستند که فقط با کشف کرده اند که نمونه آنها در اینها احتمالا سیاراتی دارند حقیقت ـ عدم وجود اتمسفر – باضافه درباره دنیای خارج از زمین، خود میکرسکپ میتوان آنها را دید)، زمین نیز هست و این کشف بدورشان میچرخد، مثل خورشید ما. درجه حرارت زیادی که در این علمی مستقل را تشکیل میدهد. در میلیونها نوع حشره، گیاهان، بالنها، بسیاری از دانشمندان را به این و همین ستاره شناسان برآورده بعلت نزدیکی زیاد به این شماره ما چشم اندازی از جانوران و… و بالاخره انسان نتیجه رسانده که اساس زندگی ميكننـد سیاره که زندگی خورشید ـ وجود دارد، احتمال وجود سیاره آب را و نیز مولکولهای شیمیایی را زندگی در ماورای زمین و شرحی میباشد. بدن تمام این موجودات موجودات زنده و عناصر شیمیایی /۱۰۰/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰ از کوشش بشر برای تماس با ارگانها از عناصر شیمیایی تشکیل تشکیل دهنده آن در تمام وجود دارد در بین اینها، بسیاری از از بین میبرد. از نظر ستاره شناسان تمدنهای غیر زمینی بدست شما شده است که مهمترین آنها عبارتند کهکشانهای فضا ـ که زمین هم نظر حیات به زمین شبیه اند و عطارد سیاره ای چندان قابل مطالعه از: کربن، هیدروژن، اکسیژن، جزیی از آنست . یکی است. میتوانند زندگی ای را که در زمین با اشکال و اساس حیات نیتروژن، گوگرد، فسفر و بعضی * سيارات قابل سکونت آن آشنائیم برایمان فراهم کنند. هيم. بقیه در صفحه ۴۶ * جوانان * صفحه ۱۷ * سال ۱۲۰۱ –
محمدبازر شهید«مجاه «محمد» اهل رضائیه بود، در رشته اقتصاد مدر بازرگانی تحصیل میکرد و در سال ٢٦ درجنگ شرکت کرد خانواده محمد بازرگانی میگفتند : وقتی خواستیم جسد بماتحویل دهند گفتند جسد را بدهیم که امامزاده در سه خانواده اش حتی نتوانستند از همین یکدست هم زیاد است، آرامگاه او مطلع شوند و دیگری به زیرا اشخاصی هستند که همین با خواهر این مجاهدین بگفتگو * اعدام بخاطر رسیدگی نشستیم. ابتدا درمورد «بهمن» بطبقه محروم. صحبت کردیم، خانم «با زرگانی» درشهریورماه سال ۱۳۵۰ هردو خواهر «بهمن» میگوید: برادرم به اتفاق گروه زیادی از * یکدست کت و شلوار برای مجاهدین دستگیر شدند دردردادگاه جداگانه محاکمه و «بهمن» درسال ۱۳۲۲ متولد محکوم شدند. در دادگاه اول «بهمن» شده و مهندس راه و ساختمان بود و بخاطر عضویت در گروه مجاهدین و دروزارت اقتصاد کار میکرد او رسیدگی به وضع طبقه فقیر و کارگر ماه سال ۱۳۴۳ محکوم به اعدام شد و حکم .. دربهمـن در کادر رهبری سازمان مجاهدین غیرعادلانه دادگاه بلافاصله اجراء خلق ایران قرار گرفت و شروع به گردید. در دادگاه دوم محمد نیز به فعالیت سیاسی کرد. اعدام محکومیت یافت ولی با تلاش «بهمن» وقتی وارد سازمان و کوششی که در ایران انجام گرفت اهدین خلق شد برادرش «محمد و فعالیتهای دانشجویان خارج از را هم تشویق کرد و او هم کار ایران با یک درجه تخفیف محکوم «بهمن» را دنبال نمود و درسال ابد شد و بعد از انهم ۱۳۴۶ توسط «بهمن» به عضویت درزندان بود تا این اواخر که با کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق آخرین گروه از زندانیان سیاسی به خبرنگار جوانان هنگام گفتگو با خواهر «محمد» مادر «محمد» نیز در عکس دیده می شود درآمد. بهمن زندگیش خیلی ساده آزادی خود را بازیافت. چند هفته ای است که درمجله، با تحمل و بردباری به سرپردند و این هفته هم برای نوشتن بود. یکبار وقتی به رضائیه آمد * مبارزه درفلسطین سرگذشت شهدایی که درسالهای خون خود را بپای نهال آزادی سرگذشت یکی از این شهدا بخانه کت و شلوارش را برای اطرکشی به «محمد» برادرشهیدم درمرداد خانواده «بازرگانی» رفتیم. ما داد دیگر لباس نداشت که بپوشد. خفقان و اختناق عليه ظلم و ریختند چاپ می شود ماه سال ۱۳۲۵. دررضانیه متولد بیدادگری رژیم خودکامه بپاخاستند شهدایی ماننـد حنیف نژادها، بهمن و محمد بازرگانی برادران ما به او گفتیم: بهمن مگر لباس شد. او تاکلاس پنجم دبیرستان و سالها در زندانهای مخوف ساراک رضاییها، هدایتی ها و… جوانان * صفحه ۱۸ * سال ۱۲۰۱ مجاهدی که یکی شهید شده و دیگری نداری؟ گفت: در رضائیه درس خواند و بعد به
گانی مدین خلق» سه عالی فلسطین رای دادگاه نظامی درمورد گروه ۱۱ نفری خرابکاران ۴ نفر باعدام ۷۹ نفریزندان محکوم شدند محمدرا مدت محکومیت خرابکاران ارار٥٠) به ۷ سال زندان از ۱۰ سال تا۳ سال است متهم ردیف ۸ محمود احمدی دادگاه عادی و علنی شماره (بازداشت از ۱۰رار٥٠) به ۸ ك دادرسی ارتش پس از ۱۲ سال زندان ، مصطفی ملایری (بازداشت از تاریخ ارار٥٠) ماعت بحث وشور تصمیم نهائی ت کنید! خود را درباره گروه ۱۱ نفری منهم ردیف ۱۰ به ۵ سال زندان رابکاران ومنهمین علیه امنیت ر محمدغرضی متهم ردیف ۱۱ (بازداشت از تاریخ ٥٠١١٠١٦) استقلال کشور صادر کرد ( به ۳سال زندان محکوم شدند. امات خرابکاران و متهمين محکومین آزرای صادرمتقاضای امنیت کشور که در رای تجدید نظر کردند گاه به آنها اشاره شده متهم در دادگاه گفت : ● ـ «محمد بازرگانی، مجاهد جوانی که در «بیدادگاه» محکوم به کلیشه روزنامـه ولت ۵۰/۱۱/۳۰ که خبر رای اعدام اعدام شد. «محمد» و چند مجاهد دیگر درآن نوشته شده است. مهم پیش نباشه * تهران آمد و دردبیرستان هدف مشغول تحصیل شد. دیپلمش را با است بقرار زیر است : موفقیت گرفت و بعد از شرکت ارکت در توطنه و اقدام علیه کشور – تشکیل دستهای درکنکور دررشته اقتصاد مدرسه مرام و رویه ضد سلطنت دراولین ملاقات آثار شکنجه شبیه به سوختگی ناشی از آتش شکستگی که شخصی از من سوالهایی سیگار درصورت و درمورد سوابقم می کند. ماموران ساواک شش ماه این شخص را توانستیم فقط چند دقیقه با حضور درسر «محمد» دیده می شد. ما عالی بازرگانی به تحصیل پرداخت. وقت هواپیما «محمد» درسال ۱۳۴۶ وارد کادرمرکزی سازمان مجاهدین خلق * «لو» رفتن سازمان تعقیب می کنندو جاهایی را که او ماموران ساواک «محمد» و «بهمن» درسال ۱۳۵۰ «محمد» از درآنجا رفت و آمد داشته تحت نظر را ببینیم. بعد هرروز به زندان عالی بازرگانی میگیرند و اشخاصی را که او با آنها قزل قلعه میرفتیم تا بلکه بتوانیم با شد و بعد از یکسال برای آموزش – خودشان را نسبت به اجتماع زیاد مدرسه باخبر شویم ملک دوره چریکی و کمک و مساعدت کنند. هروقت ساعتی از شب گذشته فارغ التحصیل شد و لیسانسش را در تماس بوده شناسایی می کنند و التماس از حال بچه به برادران فلسطینی که درجنگ با از خواب بیدارمی شدیم، می دیدیم گرفت. درشهریور ماه همان سال در یک روز بخانه ها میریزند و ۷۰ ولی موفق نمیشدیم. حسین پادشاه اردن هاشمی این دو مشغول مطالعه هستند و سازمان مجاهدین توسط شخصی نفر را دستگیر می نمایند. تا اینکه دربهمن ماه سال بودند به اردن رفت و درصف اول کتابهای مختلف تاریخی، مذهبی، بنام «دلفانی» که از عناصر حزب * محکوم به اعدام در ۱۳۵۰ در «بیدادگاه» وین ۱۱ نفر پابپای مبارزان فلسطینی فلسفی، جامعه شناسی و سیاسی را توده بود و سالهایی را درزندان «بیدادگاه» بدنبـال مدافعـات مستـدل و مطالعه میکردند. گذرانده بود، «لو» رفت و در روز اول * مطالعات زیاد و کمک به روزی که ماموران ساواک به کوبنده شان که مشت محکمی استراحت «بهمن» و «محمد» شهریور برادرانم «محمد» و بهمن و خانه ما در تهران حمله کردند. علاوه بردهان رژیم بود محکوم شدند. رای طبقه محروم خیلی کم بود. تمام جمعه ها را یابه همرزمانش: ناصر صادق، مسعود بربرادرانم تمام اثاث خانه را هم دادگاه درمورد «محمد» و ناصر او بعد از چند ماه به ایران کوهنوردی سپری میکردند و یا رجبی، محمود عسگری زاده، علی بردند و یکهفته نیز در منزل ما ماندند صادق، علی میهن دوست و علی رگشت و به ادامه تحصیل مشغول درگشت و صحبت با اهالی میهن دوست، علی و رضا باکری و تا اگر کسی بخانه ما آمد او را هم باکری اعدام بود و درمورد بقیه جنوبی ترین نقاط تهران بودند. فتح الله خامنه ای و گروهی دیگر از دستگیر کنند! مجـاهدین به جسهای مختلف «محمد» و «بهمن» هردوخصائل کمک آنها به مردم به صورت پول اعضای سازمان مجاهدین خلق که بعد از دستگیری محمد و بهمن صادرشد. مشخصی داشتند که زبانزد فامیل نقد نبود زیرا عقیده داشتند اگر پول درحدود ۷۰ نفر بودند دستگیر شدند. تا سه ماه اصلا خبری از آنها بود. دوستی بیش از حد آنها نقددر اختیار کسی بگذارند درمورد چگونگی «لو» رفتن نداشتیم و به هرکجا که مراجعه مخصوصا با طبقه فقیر و کارگر و تن پروری و تنبلی او می شوند. به * نصر من الله و فتح قريب این ۷۰ نفر باید بگویم که، گویا میکردیم می گفتند: ما خبرنداریم! تا دادگاه این عده درانزما: علنی فداکاری درهمه موارد به نفع ضعفا همین خاطر وسایل کسب برای یکی از افراد این گروه بادلفانی آشنا اینکه بعد از سه ماه و مراجعات و بود و تیمسار لاریجانی ریاست و شناخت کاملشان از اجتماع، رفتار اشخاص بیکار و بی بضاعت تهیه و کردار آنها را مشخص میکرد. بود و یکروز از کارها و سوابق او خواهش و تمناهای زیاد توانستیم دادگاه را بعهده داشت. در این دادگاه میکردند تا کار کنندو از طریق درحزب توده میپرسد که موجب «بهمن» و «محمد» با مطالعات شرافتمندانه خرج زندگی خود و شک و سوظن «دلفانی» می شود و «اوین» بگیریم. اجازه ملاقات آنها را درزندان خبرنگاران داخلی و خارجی هم خیلی زیاد سعی میکردند تا شناخت خانواده شان را در بیاورند. دلفانی هم به ساواک اطلاع میدهد * آثار شکنجه بقیه درصفحه ۴۴ * جوانان * صفحه ۱۹ * سال ۱۲۰۱
اختصاصی مجله جوانان از این شماره اسرارمرگ غلامرضا تختی شریعتی ونسل جوان از گروه نشریات اطلاعات دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۵۷. شماره ۶۲۸ چگونه و درچه زمان و بوسیله چه برداشت و بررسی از نویسنده سال ۱۲۰۱ بها ۵۰ ریال کسی فاش می شود؟ سرگذشت شهدا — امروز JLIS بازگشت امام خمینی برای اولین بار یک رپرتاژ خواندنی و محمـد بازرگانی شهیدمجاهدین گفتگوی هیجان انگیز با قهرمانان مجروح خلق و چند شهید دیگر خورده «یکشنبه سیاه» خواندنی ترین گزارشها و نکته ها درباره : ن که رسند جاری و محقق معروف: این علی اکبر کسمائی وجدور A
ایوب شریفی شهید فرهنگی این شهید وصیت کرد که از زادگاه اصلی «دکتر محمد ایوب شریفی فرهنگی ۲۷ ساله سلق، رهبر بزرگ و انقلابی مردم. «آشتیانه برایتان بازگو شهادت مسیر زندگی درخشان میکنیم شهید جوانی که وصیت این بار، قصه شهید جوانی را نمود او را در کنار گور فقیرترین آدم شهر دفن کنند! «ایرب» که در میان دوستان و انقلاب باشند. خانواده این شهید جوان، عظیم آشنایان خود به جوانی متعصب و خانواده ایوب میگویند وی قبل ترین راهپیمایی را در مراسم شب متدین معروف بود با وجودیکه می از آغاز محرم، بکلی از زندگی هفت و چهلم وی بهمت ۱۲ هزار نفر توانست هر رشته ای را دنبال کند دست شسته بودو در حال و هوای از اهالی آشتیان برگزار نمودند و بقول خودش سنگر آموزشی را دیگری بود قطعنامه ۱۸ ماده ای صادر کردند. ترجیح میداد و سرانجام نیز به «ایوب، که چندی قبل با دختر پیش بینی شهید استخدام آموزش و پرورش در آمد دلخواه خود پیمان بسته و او را به «ایوب شریفی، فرهنگی ۷ تا شاگردان وطن پرست و جسور و عقد خود در آورد اخیرا در برگزاری ساله ای که اینروزها از خود نام با ایمان تربیت کند «ایوب، در آغاز مراسم عروسی درنگ میکرد و هر جنبش و انقلاب عظیم مردم، یکی شب از یک پرواز، از یک سفر گذاشته پرافتخاری جانش در زیر خروارها خاک از پیشگامان بود و عقیده داشت که شیرین حرف میزد خوابیده است قبل از شهید شدند در آشتیان، زادگاه اصلی «دکتر خانواده «ایوب، میگویند چیز را پیش بینی کرده بود مصدق» می بایستی همه پرچمدار هیچکس نمیدانست در درون این . مجید احمد زاده عباس مفتا۔ ناصر صادق پیام انسانی خانواده های شهیدان برای نخست وزیر: لااقلگورعزیزان مارا بما نشان بدهید حالا که آقای نخست وزیر هم جنازه های بیشتر آنها به خانواده بخوانند و دسته گلی نثارشان بکنند اعلام داشته است. یاداوری میکنیم ۶ـ عبدالله سعیدی بیدختی خلافکاریهای سفاکانه عوامـل هایشان نیز خودداری کرده است. اما متاسفانه تا کنون د ن هیچ مرجعی که این فهرست شامل تمام شهیدانی ۷۔ فاطمه حسن پوراصیل ساواک را پذیرفته و انحلال جرم بسیاری از این عده فقط و فقط بأنها جواب روشنی نداده است. که یا در جریان درگیریهای خیابانی ۸۔ غفور (ایرج) حسن پور اصیل سلواک را یکی از برنامه های مهم مطالعه کتاب بود، آنهم کتابهای خانواده هایی هستند که گاه دو، سه و و یا در شکنجه گاهها بقتل ۹۔ مصطفی حسن پور اصیل خود اعلام داشته است دادگستری معمولی سیاسی و مذهبی. حتی چهار شهید داده اند بدون اینکه رسیده اند و یا آنها که در دادگاههای ۱۰ شمسی نهانی باید به شکایات ما رسیدگی کند و یعنی کتابهایی نظیر مادر» بدانند مزار شهیدانشان کجاست؟ فرمایشی به اعدام محکوم، و مزار قربانیان ما را پیدا کند تا دانشکده های من، که اصلا اکثر اینها علیه عوامل سفاک تیرباران شده اند نیست و تنها شامل ۱۲- حميد مومن بتوانیم هرشب جمعه اشکی تئوریک نیست و یا کتابهای دکتر «ساراکه شکایاتی بدادگستری اسامی کسانی است که خبرنگاران ۱۳۔ فتحعلی پناهیان رگورشان بریزیم و فاتحه ای نثار علی شریعتی که کاملا مذهبی تسلیم کرده اند که فعلا تحت مجله جوانان یا در گفتگو با خانواده ۱۴۔ حمید اکرامی روح پاکشان بکنیم. های شهداء و یا ضمن تحقیق در ۱۵- حمیدرضا هزارخانی در طول سالهای سیاه گذشته، خانواده های آن گروه از شهداء که مجله جوانان ضمن چاپ اسامی و دادسرای تهران و کانون وکلا و ۱۶۔ فاطمه اندرنیا بسیاری از زندانیان سیاسی، یازیر از محل دفن اجساد قربانیان خود عکس این شهیدان، یادشان را جمعیتهای دفاع از حقوق بشر و ۱۷۔ مسعود پرورش شکنجه های ضد بشری عوامل اطلاعی ندارند بارها بمراجع امنیتی گرامی میدارد و از جانب خانواده آزادی زندانیان سیاسی بدست ۱۸ جهانبخش پایداری ساواک کشته شده اند، یا بعلت و انتظامی و همچنین دادگستری و های آنان از دولت میخواهد که باین آورده اند. ۱۹۔ پرویز معصوم خانی بیماریهای ناشی از شرایط سخت کانون وکلا و سایر مقامات مراجعه خواست طبیعی و ساده آنها جواب * اسامی شهداء است. رسیدگی است ۲۰۔ ناصر شایگان سلولهای تنگ و تاریک و غیر کرده و خواستار آن شده اند که لااقل بدهد مضافا اینکه خود دولت نیز به ۱ـ نزهت السادات روحی آهنگران ۲۱۔ ارژنگ شایگان بهداشتی و عدم انتقال به مراکز جنازه های شهیدان بأنها تحویل داده خلافکاریهای جنایت آمیز عوامل ۲- بهمن روحی آهنگران ۲۲- نسترن آل آقا درمانی جان سپرده اند، و یا شود یا بگویند که آنها را کجا بخاک ساواک اقرار کرده و بهمین دلیل ۳۰ـ اعظم السادات روحی آهنگران ٢٣ـ لادن آل آقا باتهامات واهی اعدام شده اند ولی سپرده اند که شبهای جمعه برمزار تصمیم خود را در مورد انحلال این ۴۰۔ مارتیک گلزاریان متاسفانه ساراک حتی از تحویل عزیزان خود بروند و فاتحهای کانون ضد بشری ضد انسانی ۵ـ پروین فاطمی جوانان * صفحه ۲۰ * سال ۱۲۰۱ ۳۴۔ فاطمه غروی محمود عسکری زاده محمد کفاش تهرانی محمد بخارایی بقیه در صفحه ۲۹
ورا در کنار گور فقیر ترین آدم اهل آشتیان قبل از شهر دفن کنند! خود را کتبا پیش بینی کرده بود جمع ایم است وصیت نامه اینجاب ایوب زیر در جواب مرا بم گریوار کسی با مامانم همینه فول بند کر آنها تعین اور ای مه به سرما به پدر و مادرم . را راحت تر از ۲ بر ۱۲۱۷۱۱۹ کاشت تر و ارش است بر مزارم برسند . سوم : از فرمان با مینی سیری که با روز کتر روانگر سی که ایشان بی نایب اما من * در صف راهپیمایان پرشور واعظ گوش فراداده بودند که ایران ام الا شعر کی دنیا سیر از کل شد که «ایوب» در نیمروز، در میدان ناگهان صدای تیرهای هوایی، همه راق نخواهی سراغ آدم ماه مه جه ترکمینجم کردن من منظار یارم دارن بر سر ایم ایک مارید تا از دور هست این پست کارتان رایانش جوان پرشور و مردم دوست چه می حالت روحانی فرو میرفت. بزرگ شهر آشتیان به صف را وحشت زده و هراسان ساخت. ما مر من نیستان و آشیان می باشد چون از پول (حار گذرد ولی به تاخیر انداختن مراسم روز هفتم ماه محرم، «ایرب» راهپیمایان جوان پیوست و ضمن ناگهان میدان بزرگ شهر در عروسی و بعد هم نوشتن وصیتنامه، چنان حرف میزد که انگار، زمان عزاداری، گاه شعارهای انقلابی ریخت، صدای فریاد مادرها که بچه کم کم اطرافیان را در یک بهت و وداع فرارسیده است پدر و مادر و میدانند و عجیب اینکه «ایوپ» در ها را میخواندند، مردها که حیرت خواهران و همسر آینده خود را گرد پیشاپیش همه، انگار سپری آهنین زده و ناباور به این منظره نگاه ا ما را پون وحشت فرو برد همه در تلاش بودند تا بلکه به هم میاورد و از بی ثباتی دنیا و از بود. میکردند و هر کدام به سوئی این وصیت نامه دست یابند ولی پوچی زندگی حرف میزد و از اینکه آفتـاب نیمرنگ، جمعیت میدویدند. «ایوب، خیلی حساب شده، آنرا تنها خاطره ها و یادها میماند و بس. راهپیما و عزادار را پوشانده بود که ژاندارم ها جمعیت و مسجد و پنهان می نمود تا اینکه ماه محرم از راه رسید. متن وصیتنامه شهید که قبل از «ایوب، شب هشتم محرم، تا ناگهان جیپ ژاندارم ها به میدان آمد حسینیه را به گلوله بستند چند نفر از صبح نخوابید، با خدای خود راز و ژاندارم ها و سربازان پیاده شدند، در عزاداران در صحن مسجد «ایوب، در آغاز ماه محرم، نیازی روحانی داشت و فردا صبح، این لحظه جمعیت راهپیمایان جوان . سختی مجروح بیشتر به عبادت می پرداخت به شاداب تر از همیشه در کوچه های به عزاداری مشغول بودند، مردم بینوایان بیشتر میرسید، در یک شهر راه میرفت. شهر در حسینیه و مسجد به سخنان شهادت نوشته شده است به شده راهپیمایان ر نیز بی نصیب نماندند… جوانها از دورساختند و «ایوب» که بکلی گیج جمله «ایوب» را از معرکه بقیه در صفحه ۴۹ اثنان ما را بر نیر تاب بره ، حر کا وار بر ( وال علم المعالم رقان منزل مره مردم محل، خیابان خود را بنام «کاسب شهید» نامگذاری کردند محمدهنگام تماشای شکنجه گاه ساواک شهید شد اهل محل مغازه «محمد» را گلباران نمودند مشغول کارشد. خود در یک مغازه خواربارفروشی که محمد بمغازه من آمد وگفت سروصدای آنها را شنیدیم در یکی شنیده ام در خیابان بهار خانه ای که از خانه های مجاور پنهان شدیم. محمدبالاتی خامنه ای در تاریخ گفته میشود مربوط به شکنجه گاه مامورین فرمانداری نظامی پس از هیجدهم دیماه هنگام تماشای ساواک است کثیف شده است آنکه آن ناحیه را خلوت کردند دوباره شکنجه گاه سرهنگ زیبایی در بیابانجا برویم. از آنجا هم به بهشت همراه عده ای داخل شکنجه گاه خیابان بهار در حالیکه ۳۵ سال زهرا خواهیم رفت تا در تظاهرات شدیم که بر یک چشم بهمزدن خود را بیشتر نداشت شهیدشد ومحله ای را مردم شرکت کنیم. در محاصره مامورین دیدیم در که درآن کار میکرد در غم واندوه انروز صبح همراه محمد به اینگونه مواقع مشکل است که آدم شکنجه گاه ساواک رفتم. بعداز در فکر کسی باشد بهمین جهت فروبرد رضا بدری یکی از دوستان آنکه یک راهروی مخوف را تماشا هرکدام بسوئی گریختیم، یک محمد ده سال بیشتر نداشت که ابتدا نزدیک محمد که در روز حادثه کردیم تصمیم داشتیم قسمتهای مامور با قنداق تفنگ چنان بکمر من تماشای شکنجه که ساوای پدر و چندی بعد مادرش را از دست همراه وی بوده در مورد چگونگی دیگرخانه را ببینیم که ناگهان زدکه قسمتی از کسرم دچار داد وی در پانزده سالگی از تبریز شهادت او چنین گفت: مامورین فرمانداری نظام شکستگی شد، در حالیکه مامور ای هنگام شهیدشد. بتهران آمد و برای گذراندن زندگی روز دوشنبه هیجدهم دیماه بود سررسیدند. آنکه بقیه در صفحه ۴۹ * جوانان * صفحه ۲۱ * سال ۱۲۰۱
چهارمین قسمت از فصل مربوط به ادبیات از کتاب كتاب ل نمه عجیب ترین الفبای دنیا بوسیله دکتر محمدعلی کردستانی از آذربایجان شود پدر بزرگ چارلز داروین از جمله بدترین شاعرانست که میگوید : يك بوسه با عجیب ترین نامه های کوتاه بین مبادله شد نامه این بود؟ و جواد ی عجیب ترین تاریخ زمینه قلع وقمع کل یک شاعرانگلیسی بخ «هجو»اع خاطر نشان شدن را در این لیست دارند. ممکن است شما آنها را بسیار بالانفس نمیکشد * بدترین شاعر آمریکایی قرن چیز را احاطه کند تا زمانی که روح شما بطریقی همه حقیرتر از «مصیبت» بیابید و در هیچ جوانه ای که از دانه زاده شده با بیستم: «ادگار.ا. گست» که گویا بدترین شاعر آمریکایی: خانم «جوليا.ا.مور» یا بقول نتیجه شایستگی بیشتری برای عشق ماده زندگی نمیکند ترین انتقاد از او در بینی که گرفتن لقب بدترین داشته باشند. نا آشنا با جنسیت نرم تن آبستن ورم گوینده آن ناشناسی است انجام شده تحسین کنندگانش «خواننده شیرین میشیگان» ، نسبت به جنگ و میهن یکی از این دو شاعر «اراسموس میکند. اشعاری بد، پر از غلط دستوری ارزان زورکی و صنایع شعری سست است. او برای هر تخم مرغی که میفروخت با خط شکسته ظریف است: داروین» پدر بزرگ «چارلز درخشانشان را میشناسانی صدفهای رای میدهم در آزمایش مخصوص کلیت خود برداشته و بطور کلی مسحور مرگ و نا خوشی بود اسم پرنده ای را که تخم را گذاشته بود یاد داشت میکرد شاعرانه ای اسیر شگفتیهای طبیعت «رابرت ساتی» که هدف طعنه تا شعرهای «ادگار گست» را بخوانم. در این چند بیت که از شعر «غلام بدترین شعر توسط یک شاعر بچه شجاع» گرفته شده او همه بود و این مساله با انتخاب عناوینی . های «لوئیس کارول» و «الکساندر آثار او بطور مداوم کسل کننده و داروین» معروف است که بطرز درخشانشان را میشناسند. حاملکی رد بدون درنظر گرفتن توانائیهای بیشتر «والت ویتمن» او سراینده قطعه لو بدرستی از قبیل «عشقهای گیاهان» و پاپ» (شعرای معروف قرن نوزدهم بینش او ضعیف و تکراری است. علایقش را بهم آمیخته. بزرگ: «تولد»» مشهود است. مترجم) بود بوجود آورند، بعضی بدترین شعر «گست» انوس غلام بچه جوانترین برادر بود. میتواند شعر خانه او باشد. از اشعار او این علاقه را بخوبی اشعار است که بطرزی استادانه میرسانند. ساخته شده اند! در میان آنها «ندای توده ای زندگی لازم است تا یک پسرهای یک خانواده را پنج کرد تعدادی اشعار متظاهرانه بدون یک بوسه با محبت و بعده و از اینجا «گراندر پیدز» رفت. خانه را خانه کند زودرس، نمونه ای است عالی: پس هنوز بچه وزغ دریچه آبگونه تاکنون چاپ شده، «والتر مرمون در سواره نظام شماره هشـت کنار آن دریاچه ای که در ساحل توده ای از خورشید و سایه و بعضی اوقات گردشی سن او چهارده سال بود. کوچکترین ارتباط منطقی است که میشیگان دراین مورد می نویسد: «انگلیسی فاقد ظرافت و پیش را میشکافد با بالهای مساوی و دم مواج، گرفته اش قبل از آنکه قدر چیزهایی را که این پسر نام نویسی کرده سینه سرخ هرگز چهچهه سر نمیدهد ششهای نو و مفصلها تولد دوم او را جایی که قله بلند و سراشیب است پشت سرگذاشته اید بدانید. زندگی او تقریبا بدون امید بود پا افتاده او نشان دهنده مردیست که اعلام میکنند، به سبب غش های بیشمار. گرسنگی بطریقی در فکر شما هیچگونه احساسی برای لغات ندارد «سنت کوین» جوان بخواب رفت. میانه حال بودن غیر قابل و از بکار بردن دسته و پاشکسته بأنها اشاره میکند. هوای خشک را استنشاق کن و عزم او بآرامی گفت: «اینجا بالاخره» زمین کن. زنها هرگز بستر مرا پیدا نخواهند هیچ فرقی نمیکند که شما چقدر صحبت اشعار خانم «مور» تنها با ترین نوع انگلیسی اباء ندارد: منقد همراه ماهی، مارمولک آب را کرد معاصر «برگهای علف» اثر والای اشعار «نانسی لرکه که در مزرعه ثروتمند شوید. صندلیها یتان و میزهایتان چقدر خود بپرورش مرغ اشتغال داشت و هویتمن، آن را یک «شش وزنی که اره، قدیس کوچک نمیدانست با قلب یک سلولی و با خون سیاهی نیروی جنسی مشتاق چه میتواند پیارزد و چقدر تحمل داشته باشید راجع به آنها شعر میسرود برابری از میان لجن جوشیده است، نام داده میشکافد، آنجا خانه نخواهد بود، هر چند که میکند. اشعار «نانسی لوگه است و «نغمه ای از خودم بکند. وانان * صفحه ۲۲ * سال ۱۲۰۱ بدترین شعری که تا کنون سروده شده: در مجموعه ای که در سال ۱۹۳۰ بنام «جغد پر» توسط فريندهم لوئیس انتشار یافت تعداد زیادی بد یافت میشود که بدترین آنها بطور مطلق می تواند قطعه ای بنام «مصیبت» سروده «کورنلیوس ور» شاعر قرن نوزدهم انگلیسی باشد. منبع الهام دوره برای این ابیات هنرمند جوانی بود که بدون دست متولد شده و از راه نقاشی زندگی سگهای آبی نیم عاقل با نفس خود و والدینش را تأمین میکرد طولانی حبس شده گفت افسوس، افسوس اوه، چه تقدیری پدر ں، افسوسن با قلب سوراخدار درون امواج میخوابد چگونه می توانیم با رحمته حق به مارماهی ها با آبشش ها و شش های حتی حالا هنگامیکه او بارامی چنین موقعیت بدی رهبری شویم؟ در حال تنفس حرکت میکنند. از اعلام خطرهای من تعجب نکن صخره های سخت را می بوسند و کاتلین در روی او دراز میکشد و عزیز دست ندارد می مکند تا آنها موافقت کنند. امیدی ندارم، اعتمادی ندارم نهنگ عظیم الجثه با آبششها او بدون ترس تعقیبش کرده است چشم انداز اطراف دلتنگ است. ششها نفس میکشد. که گریه میکند. تا این نقطه دور افتاده صخره ای چگونه می توانم از عهده چنین و در تند باد ستونهای آبی جوانه و وقتی صبح با چشمان قدیس 9 میزند: مخارج زیاد بر ایم؟ من از کوشش خسته شده ام. و یا این شعر دیگر تو باید، عزیز من، بسادگی ببینی دنبلان باکره! خواهد کرد. این پسر بدون دست مرا خانه خراب دنبلان کوهی تنها در زیر زمین منزل کرد او عبرسانه از بستر بر میخیزد آثار در استاد کار دیگر و تولد گره دار از ریشه های پدرانه و با تکانی خام و آنی ه های پدرانه انگلیسی قرن نوزده نیز شایستگی شلیک کرد. نری صعود نکرده و در ملاقات کرد نگاههای ملایم او هم آنجا بود. اوه، قدیسین شما قلبهای ظالمی دارند. دخترک را از صخره سخت پرت قصر یک شاه باشد،
ن بدترین و عجیب ترین بهترین- نتنا وی به سازمان ملل داده شده است محبت و بعد. پس هنوزبچه وزغ دریچه آبگونه ویکتورهوگووناشرش را میشکافد !… این! کشتن، غرق کردن، قطع سر، دارزین از بین ببرید. * عجیب ترین فرهنگ لغت؛ چه دنیا بوسيله يك نويسنده در لغت شناسان مولز، بیش از ! نوشته شده است پنجاه سال است که سرگرم تدوین یک فرهنگ لغت زبان مولش میباشند. درسال ۱۹۷۰ آنها تازه به عجیب ترین هجـو مشهورترین اثر «ویتمن» حاوی ابیاتی است که مسلما درمیان «علـى محمـد کردستـانی، از بدترین اشعار دنیا جایی خاص آذربایجان شوروی الفبایی جهانی «سرویلیام کالینگبورن» بخاط اختراع کرده که خصوصیات همه سرودن این شعر هجو آمیز کوتاه زبانهای اصلی دنیا (از جمله زبان – اعدام شد. چینی) را دربر دارد. الفبای دکتر موش، گربه و سگی بنام «لاول» – کردستانی هم اکنون درسازمان ملل تحت نظر گراز به انگلستـان متحد و موسسات جهانی دیگر مورد حکومت میکنند. البته او فقط بخاطر نویسندگان مزدور معروف (چنین روزانه دو «پنی، صرف خرید نان و سرودن یک بیت بد اعدام نشد بلکه موسسه ای وجود ندارد، اما بایستی پیاز و یک قطعه کوچک نان کرد مساله سیاست بود که بهانه مرگ و وجود داشته باشد) «جان میتفورد او بقیه پولش را صرف خرید اعدام می جست و این بیت بهانه برترین است. «میتفورد» در سخت مشروب میکرد دارند. . والت ویتمن خوبی شد. ترین دوران برای نویسندگان مزدور * عجیب ترین نامه های دنیا: زندگی کرد (۱۸۳۱-۱۷۸۲) موسسه انتشاراتی «سیمون و دورانی که بهر رنگی درآمدن شوستر» صاحب نامه های کوتاه تعظیم های غراهم کفاف مخارج مبادله شده بین «ویکتور هوگو» و روزانه و ارضای عادت میخوارگی ناشرش میباشد. هوگو برای آنکه از نظر ناشر خود راجع به نسخه خطی «بینوایان» آگاه شود نامه زیر را که دراینجا بطور کامل نقل شده نوشت. عجیب ترین الفبای دنیا: دکتر عرف – اچ – رسیده بودند. اطرسرودن یک بیت دام شد! دی جواب ناشر این بود. « این اختصار هنگامی بیشتر مورد توجه قرار میگیرد که بدانیم «بینوایان» حاوی یکی از طولانی ترین جملات زبان فرانسه است . ۸۳ لغت در یک جمله. * عجیب ترین کتابخانه دنیا: درقرن شانزدهم درنزدیکی دوستفالیاکسل، کتابخانه ای وجود داشت که کتابهای آن صفحه نداشته د… یک تخمک غول پیکر با اشارات دیده شدنی صعود لوله ای تاریکی را که معمولا خود را هنگام درسال ۱۴۸۴ «کتبی»، زاتکلیف، «لاول» سه تن از نزدیکترین ر پیروان ریچارد سوم بردند. «لاول» در آن زمان مانند «نیدو» نامی میاندازد تهدید میکند جدا سازی از روی خام دستی در مطالعه قرار گرفته است. گلوی پیش پا افتادگی وسواس آمیز * عجیب ترین تاریخچه دنیا: متداول برای سگ بود و درنشان را نمیکرد. «جان میتفورد» برای و از چوب ساخته شده بودند. هر رساله ای است ۹۴ صفحه ای که خانوادگی ریچارد سوم همیشه یک ناشران آثار مذهبی و آثار مستجهن کتاب درواقع جعبه ای باندازه یک «ریچارد بدترین مرور ادبی: وقتی درسال ۱۷۳۹ توسط «رافای گراز سفید دیده میشد. در تعدادی از درعین حال چیز می نوشت و از قلم کتاب بود که شیرازه آن از پوست مرتوماس مور، کتاب «مدینه بروکسن، راجع به قلع و قمع ککه نمایشـات فاضله» خود را منتشر کرد هنوز نوشته شده است و جامع ترین اثر شکسپیر زمانیکه یک شخصیت زمان هم ابانداشت هنگامیکه سرگرم چوب صیقل داده شده از همان زدن برای بی ارزش ترین مجلات نوع بخصوصی درخت و جلد آن از اکتشافات بود و بسیاری از تاریخچه ای که تاکنون درادبیات استانه اعدام قرار میگیرد این تدوین اثر فراموش شدنی خود درخت ساخته شده بود. در داخل جعبه متقدین ساده لوح باور کردند که این ککی! تدوین شده است. کتاب کلمات به اصل نمایشنامه اضافه «جانی نیوکام در نیروی دریایی» بود نمونه هایی از برگ، دانه، حضرات اجتماع کمونیست تخیلی «توماس «بروکمن، همچنین حاوی شرح شده است. به او حقوقی پرداخت میشد که خزه و و میره مر مربوط بان درخت وجود مور، یک جزیره واقعی بود یک کامل یک تله عجیب تازه اختراع عجیب ترین نویسنـده احتمالا بالاترین رقم دستمزد او داشت. همه کتابها دارای برچسب بیچاره بنام «بارالوس، آنقدر شده برای از بین بردن کک میباشد. مزدور: یک نویسنده مزدور در تمام زندگیش بود ـ یعنی روزی بوده و اندازه آنها به نسبت اندازه دراین باور خود پیش رفت که این وسیله که بایستی بدورگردن قهرمانی است شبیه «فاست» (فاست یک شیلینگ ـ ميتفورد برای آنکه درختی که عرضه میکردند متفاوت توصیه کرد تا مبلغان مذهبی که آویخته شود خشره را بطور زنده اثر معروف گوته – مترجم)، بتواند بهترین استفاده را از درآمد باین جزیره تازه کشف شده فرستاده دستگیر میکند. نویسنده یادآوری شخصیتی ، پراز پیچیدگیهای خود بکند چهل و سه روزی را که شوند تا اهالی عاقل آنجا را به دین میکند که حشرات دستگیر شده را روانی، شخصی که برای پیشرفت سرگرم کار کردن روی «جانی توانید بطرق مختلف از قبیل دست بهرکاری میزند. درانجمن نیوکام» بود در فضای آزاد خوابید و مسیح هدایت کنند. * عجیب ترین مجموعه یک بقیه درصفحه ۴۲ * جوانان * صفحه ۳ * سال ۱۲۰۱
موج خون موجش از همین جا اعتقاد تو بیعت کنم، تو چه خلافت هستم و نه میخواهم تصمیم غلط تو آرزوی خامی در دل میپرورانی، هیهات یزید است، تو میخواهی من با این پسر مصلحت تو حرف میزنم وگرنه من نه مرد هوسباز بی از شماره گذشته جاست قیام حسینی را بازیباترین و کند آغاز کرده ایم و درشماره از زمانی شروع شد که دشمنی با علی علیه السلام و خان قرار شد «حجربن علی دوستداران آل علی بودند دست آنها دستگیر شدند و در شرایط در دروازه شام با سوارانی تازه و خ سواران فریاد زد: . توقف کنید! بایستید! را برد بر هم بزنم. هیهات، سرگند میخورم که هرگز دست یزید . عبدالله دیگر درنگ نکرد، از جا را نفشارم و با او بیعت نکنم، اما بگذار تا بلند شد و در حالیکه زیر لب زمزمه میکرد مصلحت تو را به تو بگویم، کار مسلمانان از نزد معاویه رفت. را بعد از خود به شورا واگذار همچون خلیفه «وقتی خورشید در آسمان . دوم، این بهترین کار تو در دنیا خواهد بود. «به کسوف افتاد… معاویه با خشم نگاه تندی به عبدالرحمن «تو در صحرا در پناه شترت آرام بگیر کرد و گفت: د وگرنه اسیر طوفان شن خواهی شد. خندید و گفت: معاویه گفت: ای حسین درباره یزید این چنین بی حسین در جواب معاویه که از یزید پروا سخن نگو، او در حق تو هر جا که تعریف میکرد با لحنی منین گفت: سخن می آید جز به احترام سخن نمی گوید گوش کن یا اباعبدالرحمن، در میان حسین با لبخند تلخی گفت: امت محمد (ص) از یزید صالح تر، بهتر، من از خدا بیش از مردم شام میترسم . اما چه حیرت انگیز خواهد بود که و هرگز با یزید تو بیعت نخواهم کرد. یزیدبن معاویه بخواهد درباره من به عبدالرحمن نیز با تلخی و سردی از خانه از من دورشو ای گستاخ، من افكار معاویه مایوس شده بود، خشم در او تو را خوب می شناسم و راه مجازات تر را رنگ میباخت، همه تدبیرهایش باطل شده خوب میدانم. عبدالرحمن خندید، به قهقهه برد، اما هنوز منتظر بود آخرین این چهار نفر از راه میرسید، پسر زبیر یک مرد زیرک، خدای من، از شر تو مرا حفظ خواهد شمشیرزن و پر قدرت بود، او رام یزید نمی شد، این را معاویه میدانست ولی باز هم انتظارش را می کشید، شاید تهدید، شاید تطميع، بالاخره ممکن بود در این هیاهو به قلب آر راهی بتوان یافت وقتی عبدالله بن زبیر از در وارد شد، معاویه زیر لب گفت: پناه بر خدا، این چه روباه بازیگریست، تماشایش کنید. بدون مقدمه گفت: . گوش کن مرد، در سر راه یزید قرار و عبدالله بن عمر . نگیر، سر بی دردت را به دردنیاور، خود را به من نیز با یزید بیعت نمیکنم، مطمئن گرفتاری نینداز. و همه با یزید بیعت از خشم مردم شام بترس، ای پسر ابوبکر به جان خود رحم کن فاضل تر، کریمتر و لایقتر چه از لحاظ شخصیت و چه از لحاظ عظمت پدر و مادر ناشایست سخن بگوید زیرا که به یقین یافت میشود، آیا تو چگونه چنین من فرزند معاویه بیرون رفت، در راه عبدالله بن عمر آنوقت با او نیز با احترام رفتار کرد و شخصیتی را نیافته ای؟ شایسته زمانم، من از پستان پاک زهرا (ع) را دید و از ملاقات و سخنانی که میان او و معاویه با نگاه معنی داری گفت: شیر نوشیده ام و در مکتب فضیلت علی(ع) معاویه رد و بدل شد برای پسر عمر حرف زد گفت: باید گفت. باش ای عبدالرحمن. وقتی معاویه عبدالله بن عمر را که معاویه در حالیکه میکوشید هنوز نرم پارسا بود و زیرک دید در پیش پای او و ملایم باشد گفت: برخاست و او را با احترام در کنار خود یا اباعبدالله، این چنین بی پروا نباش، کرده اند، تو این را میدانی، من از عاقبت کار تو می ترسم، برجان و مال خود ترحم کن، يزيد خلیفه است. تر چه بخواهی چه نخواهی. درسها آموخته ام من آنچه را که از اومیدانم آیا این شخصیت برتر کیست؟ آیا میگویم و او نیز آنچه را که از من میداند خودت را میگوئی؟ میگوید، چرا خودمان را فریب بدهیم، حق را حسین با همان صلابت که چون نگاه پدرش پر شکوه بود گفت: اگر چنین باشد تو قبول نداری؟ معاویه لرزید، از خشم یا از درد؟ از هر چه بود استخوانهایش لرزید و گفت: نشانید و گفت: در اینکه مادر تر از مادر یزید هزار درباره یزید اینطور تند حرف نزن، من وظیفه خود میدانم که بگویم برجان خود بار بهتر است تردید نیست و پدر تو علی بن چگونه ای؟! ابیطالب از نظر سبقت در اسلام و بترس، این مردم شام یزید را بسیار دوست عبدالله با سادگی گفت: مجاهدتهای پر شورش به خاطر اعتلای میدارند، این شامیان چه خونریزند، من آن چنان که میخواهم گوشه عزلت و هر چه بگوئی من باید به تو میترسم این سخنان به گوش آنها برسد و اسلام، از نظر علم و تقوی وفقه از پدر یزید برتر است ولی از من بشنو که یزید از چون دشمن پدر تو هستند با تو با خشونت معاویه با نگاه تحسین آمیزی گفت: بگویم که با این کار خود فتنه ها تر برای خلافت سزاوارتر است او لوازم رفتار کنند، ای پسر پیامبر بر جان خود بترس . این چه کار نیکوئیست، من باید به تو را بیدار کرده ای تو سرزمین ای پسر فاروق، بافتنـه زمـانه عبدالله بن زبیر بی پروا گفت: ای معاویه، تو هر چه باشی بگیرم و تنها به عبادت بگذرانم. خبر بدهم که همه سران قبایل و عشایر حجاز و از این سخنان تند بپرهیز. خلافت را بهتر از تو دارد و مردم نیز او را خواهند. دیگر اعتنایی نکرد، از جای خود بیشتر از تو می برخاست و در حالیکه آخرین کلمات معاویه سیدالشهدا با تلخی حسین ـ أ.. چه تو می گوئی؟ یزید از من در گوشش زنگ میزد «به سلامت باز گرده به خانه اش روانه شد. شایسته تر است؟ تو میگرنی او از من سزاوارتر است که بر منبر پیامبر بنشیند؟ پس از این دیدار نوبت عبدالرحمن بن پسندیده نیست، خلفانی که قبل از تو بودند ابی بکر بود، او وقتی وارد خانه معاویه شد يزيد دائم الخمر، يزيد هوسباز، يزيد قمار پیشه، این آلوده دامن بی فضیلت که سخت مورد تجلیل و احترام او قرار گرفت پیش از آنکه لب به سخن بگشاید عمرش را به باده خواری و سگ بازی میگذراند، این چه کذب آشکاریست ای گفت: معاويه. معاویه با لحن ملایمی گفت: زندرانی * جوانان – صفحه ۲۴ * سال ۱۲۰۱ کرد. – و دمشق و یمن با پسر من يزيد بيعت مسلمانان را به آشوب و غوغا کرده اند آیا تو، نمیخواهی با او بیعت کنی؟! انداخته ای، این تویی که سربی گفت: عبدالله بن عمر ای معاویه، روش تو یک روش دردت را به درد آورده ای، ای مرد، با همه قدرت خود و با اینکه فرزندانی روزگار چرخید و دنیا به کام تو فاضل تر و صالح تر از یزید داشتند هرگز شد. تا خود بر این اسب تیز تک چنین کاری نکردند و مانند تو نخواستند از جمهور امت برای پسرشان بیعت بگیرند و خلافت سواری، بتاز، بخور، میدانم ای معاویه میخواهی با من از بدعت خلافت موروثی را در میان خلق ببخش، فرمان بده، اینجا و آنجا اما چه مقوله ای حرف بزنی، صحبت از بیعت مسلمانان بگذارند، ای معاویه من
بعد از خودکار خلافت را به معاویه از خدا بترس فردای شورای مسلمانان واگذار، ای | نوشته: دکتر صادق جلالی قیامت…. معاویه سخن او را قطع کرد و گفت: ای شیخ برایم افسانه نخوان، تو چه شهرت کلام داری؟ پدرت هرگز مانند تو نبود، من باید به تو هشدار بدهم که از مردم شام برحذر باش، آنها یزید را عاشقانه دوست میدارند و خون تو را هدر خواهند کرد یا بیعت کن و یا خاموش باش. عبدالله گفت: نه بیعت میکنم و نه خاموش می نشینم. معاویه با تندی بر او تاخت موسسه و چه زود است که سرت بر بالای نیزه طرح ازحسین کاشیان ها قرار گیرد. عبدالله بن زبیر با خشم از جا برخاست و در حالیکه می گفت: پدرش بود و فساد برد و جاهلیت شهر بت ها تکذیبم کند. یزید گناهست؟ حرم الهی و خون خلق…؟! نخواهد فشرد. شد. – سرم به بالای نیزه میرود اما دستم گم شد، میدید که کار دین محمد (ص) به همهمه خفیفی در میان حاضرین پیچید، معاویه خاموش بود، رفته رفته رسوایی هرگز دست های یزید را به عنوان خلافت کجا کشیده است که یکباره همه سرنوشتها امام حسین با حیرت به این صحنه مفتضح و را احساس میکرد و این کار او همانگونه که به دست او و خاندانش که بنده و سرسپرده ساختگی و این دروغهای رسوای معاویه حسین (ع) میدانست به ضررش تمام شده از نزد معاویه رفت و معاویه را در بت ها بودند افتاده است. گوش میداد، لبخندی استهزاءآميز و ملامت بود و شاید سکوت امام حسین نیز در این تفکرات تلخش تنها گذاشت، در تفکرات میدید که بت های خانه کعبه درباره بار بر لب داشت، او پی به نقشه های لحظات بهمین علت بود، عاقبت در میان تلخش، در خیالات شیطانیش. جان میگیرند و به او خوش آمد می گویند، شیطانی معاویه برده بود و میدانست که هر موج حادثه معاویه از فراز منبر غرید: این افکار شیطانی کار خودش را کرده دلش راضی میشد، مدتی گذشت، سکوت چه باشد این دروغ پرداز زود رسوا خواهد بس است، شمشیرهایتان را کنار معاویه ناگهان چهره سبع و درنده ای به خود فضای کعبه پر می کشید، همهمه ای بگذارید، شما چه مردمان مفسده جویی گرفت، خون عهد جاهلیت در رگهایش خفیف در گرفت: عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابی هستید، چه مردم خونریزی هستید که از خانه جوشید. او در یک لحظه تصمیم به قتل آن چرا معاویه حرف نمیزند؟!… بکر در بهتی عظیم از این نیرنگ باز فرو شرم نمی کنید، من هرگز اجازه نمیدهم چهار مرد بی گذشت و شجاع عرب گرفته ناگهان در میان این همهمه خفیف رفته بودند ولی عبدالله بن زبیر ناگهان با حرم الهی خون ریخته شود. برد، معاویه در این راه از هیچ چیز پروا معاویه به خودش آمد و آغاز سخن کرد: خشم و خشونت قد برافراشت تا معاویه را انوقت معاویه دستهایش را رو به نداشت او میخواست در یک بلوای عمومی در این روزها، ای مردم مسلمان رسوا کند ولی پیش از او گروهی از آسمان گرفت و گفت: خون بریزد، در پای دیوارهای خانه کعبه تفرقه اندازان که دشمن اتحاد و یگانگی شمشیرزنان تعلیم یافته شام شمشیرهایشان ـ خداوندا، چرا بندگان تر خواهان شر و مسلمانانند هر دم بر آتش اختلاف دامن درحریم کعبه برق زد و عربده کشیدند: فسادند؟ چرا درخونریزی حریصند؟! آنوقت روز دیگر، او با یک مقدمه چینی قبلی میزنند و شهرت داده اند… آه چه شهرت های ـ أي خليفه، ما فدائیان تو هستیم، ما او از منبر فرود آمد و شامیان شمشیرها را در حالیکه تعلیماتی به ضحاک بن قیس دروغی، این آشوب طلبان میگویند که ندانیان جانشین تو یزید هستیم، ما از تو درنیام کردند، اما همان روز و روز دیگر رئیس شحنه گری خود داده بود به سوی خانه «سید جوانان بهشت» حسین بن علی و اجازه میخواهیم تا گردنکشان را به خاک و این رسوایی عالمگیر شد و همه خلق کعبه روانه شد، پسرش در کنارش بود، عبدالرحمن فرزند ابوبکر خواجه نریش و خون بغلطانیم، ای امیرالمومنین فرمان بده تا دانستند که معاویه دروغگوی حیله عبدالله بن عمر فاروق و عبدالله بن زبیر عمه ما بیدرنگ در صحن خانه خدا خون گریست. مسجدالحرام موج میزد، معاویه آهسته از زاده پیامبر با جانشینی فرزند من يزيد سر مخالفین یزید را بر خاک بریزیم بگذار تا از آن روز معاویه دیگر در مکه درنگ میان مردم می گذشت، عبای دستباف نازک مخالفت دارند، یعنی چه؟ این چه تهمت – مادرپای همین منبر، در کنار خانه خدا نکرد و وقتی صبح نمایان شد او از مکه به ملیله دوزی خود را زیر بغل جمع کرده بود و است؟ من تعجب میکنم اینها رجال قریش و سرچشمه اختلاف مسلمانان را خشک کنیم. جانب شام حرکت کرد، همچنان با کبکبه و عقال نخودی زیبانی برداشت، کنار کعبه نجیب زادگان حجازند این چهره های سکوتی مخوف همه جا را فرا گرفت. شکوهی که آمده بود به شام بازگشت. منبر قرار داشت، او از منبر بالا رفت در بوی خون فضا را پر کرده بود، مردم به صحرا زیر سم اسبان مردان شامی آخرین پله نشست و نگاهش را به اطراف و وحدت مسلمانانست من مديون الطاف و یکدیگر می نگریستند و از هم می شد، شتران نفس زنان شنزارها را گرداند، سکوت در میان خلق افتاد، معاویه بزرگواریهای ایشانم زیرا که هر چهار تن پرسیدند: پشت سر می گذاشتند و قلب معاویه در خود موج جمعیت آخرین نگاهش را به در نزد من با یزید بیعت کرده اند. من این این است آن مردی که برجای پیامبر میجوشید، او دنیای اسلام را به تاریکی می کوههای بلند مکه درخت و یکبار دیگر سخنان را در حضور خودشان میگویم تا اگر نشسته و سرهنگانش میخواهند در خانه خدا کشید، قلبش سیاه بود، و نوری برا ر آن نمی گذشته های شهر خودش، شهری که در آن کسی معترض است برخیزد و سخن بگویدر خون مردم را بریزند؟ مگر اجتناب از بیعت بعیه در صفحه ۴۲ خون بریزد. جمعیت در مصفاه و «مروه» در صحن سرشناس و نبیل حجاز حفظ جامعه اسلامی کوبیده می درک جوانان * صفحه ۲۵ * سال ۱۲۰۱ .
درشکوه یک عشق پاک ا } بازگشت ازمرز بدنامی سرگذشت: فرشید ـ ص نگارش: ص. ج شاداب حرفهایش را زد رخاموش ماند رمن دردلم اورا تحسین کردم، اینهمه فداکاری از یک زن باور نکردنی بود اینهمه عشق را نمیشد باور کرد، روزها از هم میگذشت، اما درمن آتشی روشن شده بود. آتش یک عشق، یک دوست داشتن خودم میدانستم که این عشق مقدس نبود ونمی بایست به یک زن شوهردار عاشق بشوم، اما چه میشد کرد من طبعی زیباپسند وهوسباز داشتم، نمیتوانستم از این لعبت فتان بگذرم، وسوسه شده بودم، وقتی نگاهش میکردم. دلم آتش میگرفت، اما او . نگاهش را از من میدزدید. تا اینکه یک روز همه چیز عوض شد هم درمن وهم درار، سرکشی های روحی آغاز باشم واو، او این را متوجه نشد و بالای سرش رفتم داشت کتابی را میخواند و با لحنی هوس آلود گفتم: شاداب، چه کتابیه؟ کتاب را بهم بست، دیدم مزنیق درده بالزاک است همچنان که از شهرت وهوس لبريز بودم پرسیدم کتاب خوبیه اینطور نیست؟ کارهای بالزاک همه اش خوبه.. به بهانه مطالب کتاب روی شانه اش خم شدم، عطرموهایش گیج کننده بود، ولیهایم ، وهوسناک کنارگونه و گردن او منتظر د…. جاده تنهاست و مسافرتنهاست و…. دیپلمه کجا پیدا می شد؟. که جنگلی «من صدای گامهای تو را می شمیگفری يكتب او که غمگین و گرفته بود در برابر یک بوسه بود، یک بوسه ای که همه چیز را من با تلخی گریست و گفت: به آتش بکشد «اما قلبت.. این خالی ازعشق «ترانه بیونانی میخواند. ۔ شاداب باید چه کار بکنیم، شاید من چند لحظه درنگ کردم، لحظاتی که درمقابل تو گناهکار باشم اگر تو با من سراسر شتابزده و پر هوس بود. آهسته دست به درسکوت یک روز زمستانی من تنها شاید اشتباه میکنم بگذارید بگویم شاید یه عروسی نمیکردی با یک مرد دیگر زندگی روی بازوهایش گذاشتم او که این بازوهای هستم و به این ترانه که رنگ زیبائی وغم رنگ معصومیت بود، با همان نگاه جادوئی دارد دلم را خوش کرده ام، به یاد یک روز سلام کرد، لبخند زدرگفت: حالا توباید جور مرا هم بکشی درحالیکه با میکرد، زانوهایم میلرزید و خون در غمگین می افتم که ناگهان طوفانی از راه خود شما هستید آقای دکتر…؟ نمیتوانم جواب محبت های تورا بدهم رگهایم جوش میزد، احساس کردم زیر پنجه گونه های اشک آلودش را بوسیدم و هایم هر لحظه بیشتر از خودش بیخودمیشود رسيد ومرا مثل یک برگ خشک پائیزی . حرفش را قطع کردم و گفتم: درهم پيچيد ومن مثل یک قمار بازی که . آره، دکتر فرشید آخرین سکه هایش را باخته باشد ناگهان دنیا چهره اش پراز شرم لطیفی شد و گفت: آقای دکتر من اگر شما قبول بكنيد را خالی دیدم. . حميده من زن هستم وتر تا آنجا که آرام به آغوش من افتاد. چه حالی داشتم خدا میداند .شهرت در رگهایم موج اینها را یک زن برای من می گفت، هرروز سرساعت توی مطب خواهم بود چشمهای من خیره شد و گفت: میترسی، من همه جابا تو هستم میزد و دلم تند و بی اراده میزد، ارام در حالی که خودم را فراموش کرده بودم در آن زنی که در من عشق را آفریده بود. امیدوارم رضایت شمارو جلب کنم ۔ اگر میشد که به خارج میرفتم… لحظات پر التهاب روی لبهایش خم شدم تا بیرسم، اما ناگهان همه چیز عوض شد و این – اینکاررو خواهم کرد، نترس عزیزم خواب طلاتی و پریشان یک بیداری تلخ به روزهایی بود که من سرشار از جوانی بودم. با نگاه خریداری براندازش کردم و گفتم: بدون درنگ گفتم: یک مردجوان تنها، به عشق می اندیشیدم. تو خیلی خوشگلی جوان بودن وهمیشه به عشق اندیشیدن چه با نگاهی که سرد و بی اعتنا بود گفت: می بینی که دوهزارتومان حقوق میگیرم، با دنبال آورد و او با تندی از جا پرید و از من زیباست، آن روزها من به زن فکر می کردم . زیبایی من مال خودم ولی کارمن مال شما. حداقل آن سرمیکنم وتوبرو، درس بخوان . گریخت و به گوشه دیگر اتاق رفت و سرش اما هیچ زنی طبع مشکل پسند مرا ارضا نمی آنوقت من وار به صحبت نشستیم، آن روز فعالیت کن وبرگرد. وقتی من وتو عاشق را به دیوار گذاشت و اشک در چشمهایش کرد تا اینکه عاقبت درمن یک ستاره طلوع او برای من از خودش حرف زد و گفت: یکدیگریم، باید تا همه جا به هم وفادار موج نی توی این شهر امروز من یک زن تنها باشیم. کرد ستاره ای که با همین ترانه با همین اشک و اشک و اشک. مانند ابر بهار حرفهای غم انگیز مرا از من گرفت وزندگیم هستم، چهارسال پیش با پسرعمویم عروسی این حرفهای من برای او نوید بخش بود گریه میکرد، من دچار حالت جنون آمیزی را به رنگ عشقهای افسانه ای درآورد. راستش او یکی دوسال از من این حرفهای من اورا زنده کرد. امید تری شده بودم. هرس در من مثل یک غروب آن روز وقتی من واو با هم روبرو کوچکتر است، اما خوب قصه دوست داشتن . چشمهایش موج زد رخوشحال بود که دارم زمستانی فروکش کرد. او بدون اراده بطرف شدیم خورشید پائیزی غروب میکرد. بود قصه دل باختن بود فداکاری میکنم، عاقبت داروندارم را در رفت ولی در قفل بود به طرف من برگشت کردم دررنگهای لطیف وزیبا سینه افق را رنگ پسر عمویم تازه تحصیلات متوسطه اش را فروختم و او را به انگلستان فرستادم، پولی و با نگاه ملامت باری گفت: خون میزد ودورمیشد، شاداب از پله های به پایان رسانیده بود، شغلی نداشت، کاری که برای او می فرستم زیاد نیست شاید به تو نمیخواهی بفهمی دکتر که من مطب من بالا آمد قبلا یکی از دوستانم نداشت، ما احتیاج داشتیم که درآمدی داشته اندازه بخورونمیر باشد. اما بالاخره هرچه متعلق به مرد دیگری هستم، خواهش میکنم سفارش او را به من کرده بود و قرار بود که او باشیم، ولی تنها من که صبح ها توی یک هست از هیچ بهتر است. شبها کار میکنم در را باز کن…………. در را باز کن… اداره دولتی کار میکنم حقوقی داشتم، اما ماشین نویسی میکنم گاهی یک وعده غذا نزدیک رفتم در را برویش باز کردم و وقتی با او روبرو شدم، راستش حالی این کافی نبود تنها کفاف کرایه خانه مارا نمیخورم تا آینده بالاخره بروی ما خواستم تا با او حرف بزنم از او معذرت پیدا کردم، یک حالت مرموز، زیباتی او را لبخند بزند وستاره ها بتابند. حالا من انتظار بخواهم و اقرار کنم که کار بدی کرده ام، اما . باور نمیکردم، نگاهش رنگ داشت، مثل حمید این دروان در میزد به دنبال یک شغل میکشم دوسال گذشته است، درسال دیگر او خارج شده بود رنگ چسمانش نبود، مثل رنگ فریب بود، آبرومند بود، اما این شغل برای یک جوان باقیست بالاخره هر طور هست تمام خواهد در گوشه ای با التهاب تب آلودی روی درمطب من کار کند میداد انان – صفحه ۲۶ ۵ سال ۱۲۰۱
صندلی نشستم و سیگاری آتش زدم و به موزیک گوش کردم فایده نداشت، مشروب نشد و پسر بچه ای نامه او را به دستم داد و عشق فرار کنم برایم ممکن نمیشد. آنقدر فکر فرو رفتم، به همه چیز فکر میکردم و خوردم فایده نداشت، به خواندن کتاب با شتاب نامه را باز کردم و خواندم: این دوست داشتن در من تند و آتش رنگ بالاتر از آن میدیدم که همچنان دوستش پرداختم باز هم بی فایده بود «آقای عزیز، آقای دکتر… دارم، اما همه این افکار بیهوده بود، همه جا فردا وقتی که غروب شد، وقتی که «من یک گناهکارم، فداکار نیستم، ایران بن بست بود و هنگامی که شب شد من دیدم آفتاب رنگ پریده زرد دامنش را بر می چید عاجز و ناتوان هستم، آنچنان که توی تنهایی وجودم میخواهم گریه کنم او دیگر نیامد، ولی انتظارم زیاد طولانی هوسها و شهرت های خودم مقاومت نکردم، روز، در صحرای نا امیدی های دلم گل امید بود که تصمیم گرفتم از خودم فرار کنم و از بروم، بروم و در گمنامی ها فراموش بشوم، افق زندگی من تاریک بود اما یک مقابل در نزدیک بود توی دره های بدنامی بغلطم، در جوانه زد، آن روز شاداب به دیدار من آمد. سال نه بیشتر بیست و هشت ماه است که هرگز باورم نمی کردم، هرگز امید نداشتم، این زن درشکوه یک عشق پاک هیچ نفس گرم و ملتهبی روی صورتم او سخت منقلب و ناراحت بود، آن چشمهای ندمیده، هیچ دستی، دست هیچ مردی اندامم زیبا اشک آلود بود و در موج نگاهش غمی را لمس نکرده، در این مدت چنان قدرت به بزرگ را می دیدم، عشق بزرگ من در برابر خرج دادم که همه نگاه های هوس آلود از من من گریه میکرد چرا!؟…………. میگریخت، سوگند خورده بودم روی مبلی نشست و سخن نگفت و من که وفادار رازهای حقیقت را دید. وفاراشناخت وبیوفائی را شناخت پرسیدم: بمانم که پاک بمانم. اما دیروز همه چیز در هم ریخت، پای چرا؟….. چرا گریه میکنی؟. در آتش یک خواهش سوخت. من لغزید، دلم بازیچه شیطون شد و اسیر او به جای جواب پاسخی را به دستم داد و با صدای بغض آلودی گفت: هوسهای جادوئی تو شدم و دیدم که انگیزه اما از این آتش گریخت و…. های طبیعی میل به مرد به همه چیز بر من دکتر….. عشق نه، وفا هم نه…… من غالب می آید، انسان بالاخره امیال و اشتباه میکردم. ازبدنامی به خوش نامی رسید. هوسهایی دارد، انگیزه های طبیعی و توی پاکت یک نامه بود و یک عکس احتیاجات جسمی هیچ زن و یا مردی قابل زن و مردی عاشقانه در چشمان هم خیره شده انکار نیست و من حالا می بینم که در این بودند،، دستهایشان بهم گره خورده بود و من راه ممکن است همه احساس و عظمت زنانه این نامه را خواندم، این نامه را حمید به خودم را از دست بدهم. مادرش نوشته بود: آقای دکتر……. من از خودم میترسم، از ……….مادرم، می بینی که کار من به قلب ضعیف خودم می ترسم در حالیکه کجا کشیده ؟ می بینی که عشق چطور توی شوهرم را دوست دارم، عاشقانه دوست دارم دیار غربت به سراغ من آمده؟ این همان و بهتر است از این ببعد دیگر به سراغ شما ژانت است همان که با موهای بور و بلندش نیایم و با این نامه همه چیز میان من و شما زنجیر به پای دلم انداخته است. پایان یافته تلقی شود.» من و او یکدیگر را تا سر حد پرستش این نامه وداع بیشتر مرا آتش زد، بیشتر دوست میداریم، اما او نمیداند که من زن عاشقم کرد، همه زندگی من او شد، من دارم، این را نمیداند، باورش نمیشود که من دیوانه وار او را میخواستم روز های زیادی با این سن کم ازدواج کرده باشم، انهم زنی انتظار کشیدم و روز های زیادی خودم را بزرگتر از خودم، آه این تقصیر چه کسی ملامت کردم به خودم نهیب زدم و گفتم: بود؟ مرد میخواهی چه کنی ؟ این زن این تقصير من با تو مادر، اما هر چه بود سرنوشت موجود زیبا که این چنین با صراحت دم از این بود من به یک ازدواج اجباری تن وفا به شوهرش میزند به چه درد تو میخورد، دردادم و امروز که تاریکیها رفت و چرا میخواهی شعله ننگ به دامنت بیفتد و خورشید توی آسمان دل من طلوع کرد، من غبار بدنامی ترا در خود گم کند؟ فهمیدم که آن یک عشق نبود، دروغ بود اما دل عاشق من به این چیز ها گوش فریب بود من و شاداب هردرگول دلمان را نمیکرد، اصلا همه زندگیم را رها کرده بودم. خوردیم ببین که این دختر چه زیبا و خوش دیگری چیزی از طب و طبابت سرم نمیشد، اندام است؟ ببین که چه ناز است، مادر جان . رفته رفته مطبم از بیماران خالی میشد، کار من از این حرفها گذشته است من توی عاشق این زن نجیب و مقدس بودم و او با انگلیس خواهم ماند، به شاداب بگو که میان اراده ای از پولاد محکمتر به عهد و وفایش من و او یک دنیا فاصله است، بگو که مرا اندیشید و ثابت میکرد که خیلی از ببخشد، بگو که او زیباست و خوش اندام خدایا چه روز های تلخی را گذراندم، شد ، تو از طرف من وكالت داری به دور بماند. فلسفه های طبیعی باطل است وقتی انسان است میتواند شوهر کند. اراده داشته باشد میتواند از همه بدنامی ها مادر جان همراه این نامه، وکالت نامه هست، طلاق روزی صد بار با عشق شاداب میمردم و با با تعجب به شاداب نگاه کردم لبخند عشق شاداب زنده میشدم عاشقی کارم را به تلخی به لب داشت وقتی سکوت مرا دید رسوائی میکشید، هر بار که به سراغش گفت: میرفتم، او با همان نگاه که دل و جان مرا جاده های تنها، پای رهگذر بر آنها جادو میکرد میگفت: میکوبد، اما باز هم جاده تنها نمی ماند، تو اشتباه میکنی دکتر، تو چرا خمیره امیزاده را با عشق و دروغ میخواهی دامان مرا تنگین کنی، باور کن آمیخته اند، اما من از فداکاری خودم، از من میمیرم، نابود میشوم، از من دور شو، نجابت خودم پشیمان نیستم فقط میخواهم به دور شو تو بگویم که امروز آزادم، دیگر قید و بندی مالک خودم هستم نیست من دیگر برایم همه چیز تمام شده بود عشق شکست خورده و سرکوفته من کارم را به جنون میکشانید، هر چه میخواستم از این بقیه در صفحه ۴۴ * جوانان * صفحه ۷ * سال ۱۲۰۱ ;
L خلاصه ای از جنجال برانگیز ترین کتاب سال ناگهان این خبر روی دستگاه تلکس آمد…موشکهای هسته ای شوروی از پایگاه قزاقستان پرتاب شده است جنگ جهانی سومچگو BRITAIN’S HIROSHIMA 1985 آتش جنگ جهانی سوم یعنی در سال ۱۹۸۴، اعتصابهای دامنه داری، همه کارگران کارخانجات لهستان را در بر گرفت و این موضوع سخت مورد آزردگی شوروی بود. بهمین جهت شوروی نهایت تلاش را بخرج داد تا مانع گسترش اعتصابها از لهستان به سایر کشورهای بلوک شرق بشود دوم – رویدادهای منطقه خاور میانه هم نشانه ای از استقرار سیاسی یا اجتماعی نداشت. زیرا طبق نوشته نویسنده، مناطق مختلفی از خاور میانه از جمله مناطق نفتی عرب درگیر آشوبها و بحرانهای اجتماعی شدند سوم ـ در آفریقا هم اتحادیه ای | بنام اتحادیه ایالات سوسیالیستی جنگ جهانی سوم ـ این عنوان خطرناکترین عنـوان مقالات سوزنده بود چنین بود: رکتابهای جهان بوده وهست «قمرهای تجسسی خبر دادند که ر پیوسته ومدام هم مقالاتی با این چند موشک هسته ای شوروی از انگلیسی این ژنرال را بشرح زیر عنوان منتشر میشود پایگاه قزاقستان پرتاب شده است.» معرفی کرده اند تازه ترین کتابی که در اروپا چند ثانیه همگی بهت زده بهمدیگر ژنرالی است قدیمی وممتاز پیمان آتلانتیک بررسی دقیقی آفریقا در زامبابوي درونزياه روی صحت ودقت اطلاعات منتشر شده و هم اکنون مورد مطالعه نگاه کردند تا اینکه صدای فرمانده و استادی است جستجوگر در تاریخ اغلب طبقات مردم قرار گرفته کتاب مرکز تجسسات آمریکایی بگوش قدیم ونوين ومتخصصی است در وآماری که در کتاب آمده وهم جنگ داد و نفوذ شوروی در تامیبیا تشکیل و علیه جنوب آفریقا اعلام آینده مناقشات بین المللی در های سیاسی وایدئولژی ونظامی جنگ جهانی سوم است که خلاصه رسید که با اندوه فراوان گفت: مطالعات هدفهای توسعه ربررسی پس از رسیدن به استقلال در سال ای از آنرا در اینجا برای شما آقایان.. صبح امروز شهر طلبانه روسیه.» ۱۹۷۸ افزایش یافت میاوریم… با این آرزو که هرگز برمینگهام داغ تر از معمول خواهد صرف نظر از موقعیت مهم نویسنده کتاب «جنگ جهانی… جنگ جهانی سوم بعمل آورده اند. ظرف شش سال باقیمانده به شروع * چهارم – دستگاههای اطلاعاتی جنگ جهانی سوم رخ ندهد. بود. شعله جنگ جهانی سوم در و امنیتی اتحاد شوروی کسب ساعت ده بامداد روز چهارم – آنجا زبانه خواهد کشید…. تمام» سوم خود کتاب هم به دلایل زیر روز ۴ اوت ۱۹۸۵ اطلاع کردند که ممکن است آشوبها اوت ۱۹۸۵ است… فرماندهان * کتاب جنگ جهانی دارای وزنه راهمیت ویژه ایست: در این روز چه اتفاقی افتاد؟ و اغتشاش ها و نهضت های جدائی نظامی انگلیسی در اتاق جنگ کتاب «جنگ جهانی… سوم) ه در نوشتن این کتاب، (البته در زمان آینده) طلبی در بعضی از جمهوریهای یورکشایر، «انگلستان، نشسته اند که از چند روز قبل در انگلستان بگفته هنری استانهوب نویسنده برای پاسخ دادن به این پرسش باید اتحاد شوروی بویژه جمهوری ومراقب اوضاع و گوش بزنگ منتشر ومورد مطالعه انگلیسیها انگلیسی، تنی چند از کارشناسان بعقب برگردیم و باتفاق مؤلف یا اوکراین رخ دهد آخرین تحولات هستند واروپائیان قرار گرفته ولی هنوز در امور نظامی وسیاسی همکاری مؤلفین به انگیزه هاتی برمیخوریم * پنجم – روابط میان آمریکا و همینکه فنجان قهوه ای را که : بازارهای آمریکا عرضه نشده است، کرده اند که اتحاد شوروی را واداشت تا چین از نیمه دوم دهه هفتاد گسترش یک دختر نظامی زیبا اندام برای با جملات بالا آغاز شده است… * نام گروهی از این موشکهایی با کلاهکهای هسته ای پیدا کرد که همین امر باعث آنها آماده کرده بود، نوشیدند این کتاب محصول تصورات کارشناسان در کتاب ذکر شده ولی بسوی شهر پرمنگهام قلب صنایع ناراحتی شوروی شد بویژه پس از «تلکس، اتاق جنگ خبری که و پیش بینی های یک نویسنده و یا گروهی دیگر از آنها بعلت اینکه انگلیس رها کند اینکه عناصر چینی در میان بوسيله مغز الکترونیکی مرکز یک روزنامه نگار نیست، بلکه آنرا هنوز هم در سازمانهای ارتشی قبل از آنروز وحشتناک، یک رشته جمهوریهای اتحاد شوروی بمنظور کلورادو، در ایالات متحده آمریکا یکی از نظامیان برجسته انگلیسی مشغول خدمت هستند از ذکر نام حوادث و اقدامات اشتباه رخ داد که تحریک ملتهای این جمهوریها مخابره کرده بود، دریافت کرد. این بنام ژنرال «سرجون هاکت» برشته خویش امتناع کرده اند بطور خلاصه از نظر میگذرانیم: . . علیه شوروی فعالیت وسیعی انجام که مانند شعله های آتشی تحریر کشیده وروزنامه های * وزارت دفاع وفرماندهی * یکسال قبل از شعله دادند شدن جوانان سال ۱۲۰۱ براثر حمله و اصابت موشکهای اتمی به بیرمنگهام تمام فلزات ساختمانها ذوب شد … موج حرارتی مرکز شهر را تبدیل به ویرانه ای ساخت ـ راهها و جاده ها ناپدید شدند ۳۰۰ هزار نفر کشته و ۲۵۰ هزار نفر زخمی شدند را مورد حمله قرار داد و انگلیس نیز با يك موشك هسته ای شهر «مينسك» ۲۸ ، 22
،شروع و خاتمه یافت؟! * ششم – فاصله ای عمیق از لحاظ بیرمنگهام که موشکهای (۱۷ تکنولژي ميان آمریکا و شوروی اس… اس، حامل کلاهکهای اتمی این عقب افتادگی بطرف آن شلیک شد. شوروی را به آن اندازه رنج داد که در اثر این تهاجم… تصمیم به کردن جنگ * تشعشعات اتمی باعث آب شدن همه فلزات بکار رفته در ساختمان بوجود گرفت. دراثر همین عوامل ششگانه، نشان خانه ها و موسسات شد. های جنگ جهانی درافق هویدا شد: * موج حرارتی و فشار هوای | * ظهور ابرهای تیره جنگ باعث حاصل از انفجار هسته ای مرکز شد تا کشورهای عضو پیمان ورشو شهر را تبدیل به ویرانه ساخت. و پیمان آتلانتیک به نیروهای خود طوفان و گردباد مهیبی که بوجود آمد آماده باش بدهند. شعاع سه کیلومتر که کانون آن * البته شراره اصلی که باعث شد مرکز شهر بود هر چه وجود داشت در چاشنی جنگ را آتش بزند بشرح هم کوبید و از بین برد. زیر زبانه کشید: نیروهای شوروی * راهها و جاده ها از نظرها ناپدید شد و وسائل نقلیه در اثر یوگسلاوی که دوره پس از تیتر را حرارت زیاد آب شد و مراکز میگذرانید حمله کردند. پزشکی و بهداشتی هم بکلی نابود * رئیس جمهوری جدید آمریکا «تامپسون، نیروهای محمول هوانی * و بدین ترتیب بیش از و نیروهای پیاده دریایی آمریکا را سیصد هزار نفر کشته و بیش از اعزام داشت. ۱۵۰ هزار نفر زخمی شدند. و کشته موشکی که روسها آنرا ساخته اند قادر است جنگ سوم جهانی را آغاز کند نیروهای شوروی به ایتالیا شدگان و مجروحان بر بالای ویرانه حمله کردند و ستاد فرماندهی پیاده های شهر روی هم انباشته گشتند. آتلانتیک را در ناپل اشغال و در نخست وزیر سخن میگوید نتیجه اعضای ستاد فرماندهی به دولت انگلستان که مدت سه نخست وزیر انگلستان اعلام نمود سلاح نابود کننده، بکلی درهم اصلی نبوده و آماده است قبل از روز از این حادثه وحشت انگیز در که دولت وی عکس العمل متقابلی کوبیده شد. یعنی با موشکهای گذشت زمان، درهای گفتگو را با اسپانیا قرار کردند. شوروی طی پیامی خطاب به بهت و حیرت فرو رفته بود، اعلام نشان داده و حمله موشکی علیه دارای کلاهکهای هسته ای، البته شرق بگشاید. غرب تاکید کرد که مسکو هدفی جز کرد که نخست وزیر انگلیس بیانیه شوروی انجام گرفته است این خبر ویرانی شهر منسک چندین برابر برقراری صلح و ریشه کن کردن مهمی از رادیو ایراد خواهد کرد. و بدین جهت کنفرانس صلح اولین خبری بود که جهانیان آشفته ویرانی شهر بیرمنگهام بود. هلسینکی در پائیز سال ۱۹۸۵ عناصر خواستار جنگ ندارد. (مولف کتاب اصرار دارد که در باره انتقام غرب از حمله شرق بدنبال این حمله «خط سرخ» تشکیل شد تا بدنبال ویرانیهای سه * نابودی بیرمنگهام در آن موقع خانم مارگرت تاچر شنیدند. تا اینکه روز بیستم ارت فرا نخست وزیر انگلستان میباشد.) میان کاخ سفید و کاخ کرملین بکار هفته ای که «سرهاکیت، آنرا جنگ افتاد تا به رهبران شوروی ابلاغ * درهم کوبیدن یک شهر روسی آنچه مهم میباشد این است که بقیه در صفحه ۴۴ رسید.. یعنی روز دهشتناک شهر روسی رمنسکه با همان شود که در هم م کوبیدن منسک هدف . * جوانان * صفحه ۳۹ * سال ۱۲۰۱
سالروز شهادت حضرت امام حسن عسکری (ع) شیعیان جهان .حضرت امام حسن فردا سه شنبه هشتم ربیع الاول عسکری نیز مانند برخی دیگر از دست داد و شربت شهادت نوشید تا است که همه ما با پیروی از تعالیم هفدهم بهمن ماه مصادف است با ائمه اطهار در راه جهاد با پرچم پر افتخار اسلام همچنان در عالیه اسلام در پیگیری راه رهبران سالروز شهادت امام حسن عسکری حکومتهای طاغوتی و پیروزی حق اهتزاز بماند. مجله جوانان این و پیشوایان عالیقدر مذهبی از بذل عليه السلام یازدهمین پیشوای بر باطل جان گرامی خویش را از رویداد غم انگیز را بعموم هموطنان جان نیز دریغ نورزیم.. شیعه تسلیت میگوید و امیدوار «حسینیه ارشاد» این کانون بزرگ تعلیمات انقلابی اسلامی را باز کنید کسانیکه از این «حسینیه» دیدن کرده اند متوجه شده اند که چه «حسینیه ارشاد» بدون شک در نهضت مذهبی و مردمی این امکانات وسیعی برای تعلیم و تدریس فراهم آمده و چقدر آمادگی کشور . آگاهی انقلابی مردم از واقعیات دین مبین اسلام – در سالن های کنفرانس و سایر کانونهای آن برای جلب توجه جوانان نقشی موثر و کوبنده داشته است و مسلما به همین دلیل وقتی وجود دارد و چگونه «حسینیه» را عاطل و باطل گذاشته اند صدای دکتر شریعتی ها در این کانون اسلامی پیچید، عوامل در هر حال اینک که ملت ایران در نهضت ملی و مذهبی خود «ساواک» به ایلغار وحشیانه خود بر این کانون همقسم شدند و به پیروزیهای عظیمی دست یافته است پیشنهاد میکنیم هر چه سرانجام موفق گردیدند درهای این مسجد بزرگ اسلامی، این زودتر این کانون فرهنگ اسلامی گشوده و رسما مورد استفاده حسینیه عظیم و این دانشگاه بزرگ اسلامی را به بندند. قرار گیرد من اندوهگينـم! من بسيار غمگينم، من تمامی شب را گریستم… گریستم براحوال زنان بدبخت توسری خورده ای که روزگار ـ همین روزگار غدار که ما با آن درانقلاب ملی در سنیز هستیم – آنها را چه بیرحمانه نواخته و ما مردم چه بیرحمانه تر خانه کاشانه شان را آتش زدیم… آنها. آنها را کشتیم، آنها را دردل سیاه شب سیاهترین فضای ناشناخته ها رهایشان کردیم….. من بسیار اندوهگینم! قلب من با شنیدن خبر حمله کسانی که به «شهرنو» حمله کردند تا زنان گناهکار ورانده شده را با «آتش تطهیر» تطهیر کنند از جاکنده شد… اینها، این مردمانی که بیرحمانه درپی خشونتند چه کسانی هستند؟….. اینها نمیتواننـد انقلابیون راستين ملت من باشند، اینها نمیتوانند همان الله اکبرگویان شجاع و پاکباخته باشند که غریر انقلاب شان زیر گنبد گیتی پیچیده و سینه ستند. همکارانشان در موسسه اطلاعات علاوه بر نویسندگان و خبرنگاران و خود را شجاعانه میگشایند و فریاد بخانه دوم خود بازگشت عکاسان، کارمندان و کارگران میزنند: دوستان بازداشتی ما، بی آنکه تانک سرباز بزن!… توپ موسسه اطلاعات و ایران چاپ نیز مورد بازجونی قرار گیرند و یا حتی شرکت داشتند و با آویختن حلقه مسلسل دیگه فایده نداره زیرا که «خشونت» دیگر درقلب انقلاب هراس نمی اندازد. اینها که شبانگاه در باره اتهامشان توضیحی بانها های گل بگردن دوستان بازداشت داده شود سه شبانه روز در بازداشت شده مقدم آنانرا گرامی داشتند. بدین بسر میبردند و در این مدت از طرف ترتیب یکبار دیگر نشان داده شد که برقلب پلاسیده و پژمرده زنان قربانی آیات عظام و جمعیتهای ملی و مطبوعات ایران در پی شکستن و حکومت های خود کامه آتش زدند آن اجتماعی با انتشار اعلامیه های گستن سد و زنجیر استبداد انقلابیونی نیستند که علیه متعدد، ضمن محکوم کردن روش سانسور و اختناق که با اعتصاب «خشونت» برخاستند و علم انقلاب اختناق أميز مأموران فرمانداری پیروز منـدانه دوماهه کلیه افراشتند تا «خشونت» را که زشت نظامی در مورد بازداشت غیرقانونی کارکنان مطبوعات بزرگ کشور و ترین چهره اخلاق بشری است رستان مطبوعاتی، آزادی بی قید و باحمایت همه جانبه ملت بدست آمده محکوم کنند. اینها که درمیان آتش شرط آنان از دولت بختیار خواسته دیگر زیر بار سانسور و فشار دولت فریادهای التماس گونه آن زنان صبح روز سه شنبه گذشته، واحدهای کیهان و آیندگان، باتهام شد و موج عظیمی از همبستگی و نمیرود و قلمهای آزاد همچنان در دربدر شده و قربانیان فنردالها را نعمت ناظری و مهدی بهشتی پور راهی فعالیتهای ضد امنیتی(!) در همدلی از جانب ملت ایران نسبت به کنار مبارزان راه آزادی و مطبوعات شنیدند و میخندیدند و با نیش نویسندگان موسسه اطلاعات که پادگان باغشاه بازداشت شده بودند مطبوعات آزاد بپا خواست. در هم زبان گویای انقلاب عظیم ملت چاقو آزارشان میدادند آن انقلابیون باتفاق سه روزنامه نگار دیگر از در میان استقبال پرشور جریان استقبال از همکاران آزاد شده ایران است. راستین نبودند که بهنگام فرار از برابر حمله «ساواک، حتی حاضر ناظری جواب شورای نمی شدند پیرزنی دراشپزخانه خود انتقاد رنج ترس از هجوم مامورین را حس کند….. بازداشت و آزادی روزنامه نگاران مبارز ثابت کرد که قلمهای آزاد شده دیگر زیر بار سانسور و فشار نمیرود 99 و i انقلاب ما انقلاب ا لا پیشنهاد… ساختمان اداره راهنمایی و رانندگی ورزش خراسان این شهر در حوالی آن قراردارد براستی چرا باید این جامعه ای درپرتو یک انقلاب ملی شکوفا سردبیر محترم مجله جوانان منطقه یک، موضوع مورد بررسی مدتی است که خراب است و به * پاسخ قرار گرفت و نسبت به نظافت و همین دلیل تصادفات زیادی دراین جلوگیری از سدمعبر خیابان آریانا، چهارراه می شود ولی عجیب است عطف بمندرجات شماره ۶۱۴ و عدالت و حقیقت مبارزه می کند باید امروز: شده، چرا جامعه ای که دارد درراه حق شهرداری پایتخت حسین اقدام، آموزشهای لازم جهت که مسئولان این اداره هیچ اقدامی .. تحت عنوان «اعتیاد در قوچان بیداد به اینگونه کجرویها، اینگونه خشونت میکند» اشعار میدارد: ها آلوده شود؟… ما قیام نکرده ایم که طبق قانون سازمان ورزش مانند «ساواک، مردم را شکنجه مجله گرامی جوانان امروز بازگشت به شرح مندرج در شهرداری پایتخت صورتیکه اگر چراغ چهارراه ایران و دستورالعمل های واصله از بدهیم؟ ما قیام نکرده ایم که دیگری خراب شود نورا تعمیر * لزوم تعمیم شماره ۶۱۴ تحت عنوان «به خیابان می کنند. حال نمی دانیم علت اینکار ابتدای سال جاری کلیه اماکن «مخالفین» خود را که روی پشت بام آریانا هم نگاهی بیندازید، اعلام با ما همصدا و هم آراز نشده و «اش اداره راهنمایی ورانندگی شیراز وتاسيسات ورزشی موجود در چراغ راهنما میدارد: برابر گزارش آقای شهردار چهارراه راهنمایی شیراز که هرشهرستان به ادارات آموزش چیست؟ شیراز: محمدرضا جعفرزاده اکبر» نگفته اند آزار بدهیم، ما قیام بقیه در صفحه ۵۳ نکرده ایم که بگوئیم همه باید عضو
خلاصه از شماره های گذشته ٢٦ خلاصه سرگذشت دختر دوم داستان نوشین داستان ما از آنجا آغاز میشود که چهار دختر از ۱۹ تا ۲۳ ساله بترتیب رویا ۱۹ ساله ـ کلی ۲۰ ساله، نوشین ۲۱ ساله و شهر: ۳۳ ساله در یک عشرتکده اشراقی مورد بهره برداری قرار دارند. آنها ضمن اینکه به پوچی و بیهدفی زندگی خود پی فرار از این خانه هستند تصمیم میگیرند هر کدام سر خود را برای دیگران تعریف کنند. شبها دور هم جمع میشوند و هم راههای فرار را جستجو می کنند و هم سرگذشت خود را نقل می «شهره» سرگذشت خود را کاملا تعریف کرد و حالا نوشین ۲۱ ساله است که دارد قصه زندگی خود را بازگو می کند. نوشین میگوید در یک خانواده روستایی در شمال متولد شدم و از سرشانه های جوانان * صفحه ۳۰ * سال ۱۲۰۱ انان از d میرتونه؟ چرا همه تون لال، میکشید گفتید چراکیه مرکتون مادرم . . بغل زده بدر شهره با لحن بی ادبانه ای گفت: من حرف خفه خون! حق حرف زدن هم دریچه ها و راه افتادی و قرار نداشتم از خانه به – نداری گذاشتن با این دختران ثیرهای تشويق بمهاجرت میکرد، بالاخره ما بتهران آمدیم، پدرم دستفروشی میکرد و از آنجا که من کوچکترین دختر خانواده سرش را بلند کرد و گفت: نرق العاده دلم لم حرف بزنی! ، میکرد و مورد توجه مادر بودم او بیشتر از دیگران زیبائی فوق العاده من باعث شده بود که مادر فکر کند از طریق من میتواند داماد ثروتمندی پیدا کند و زندگی را روبراه سازد. من ایستاد و ریزش برف را از پشت تختخر تماشا کرد. دلش همین تاب شیشه ای تماشا بمدرسه میرفتم و در راه مدرسه بود که دختری بنام «راحله» بیست ساله پرسر راهم قرار گرفت و باوسوسه زیاد مرا بی خبر با خود میخواست دخترها را هم پشت پنجره یکشاند. عاشق بشیراز بود سبیدی …. شده بود صدای کلفت ظاهرا – ماسه های ساحل در آن لحظه در کدام نقطه نیمه جان بالا و پائین میروم، . را پشت د من یک اندیشه بود، من کجا از این دنیا نبودم، خود نقطه ای شده . م نمیتوانس عالم ایستاده ام، نه در شرق بودم و در غرب، شاید در آن لحظه درهیچ میروم؟… بسوی مرگ، آدمها آوارگی؟ اصلا دارم چه آرام آرام پنجره زندگی زندگی دستمال قرقرکنان بطرف اتانش رفت، رویا مراحله، مرتبا از بمینت روی دفترچه اش خط به قطع دوستی با او نگاه کنین! چه برف برداشت…. روبا بطرف پنجره روپامات درباره قصه اش را ببیند، اگر خنکای مفرط آب دریا خدایا! چقدر پاک و سپیدها از کرد سپیده کاش بخت ماهم مثل برف بردد درعمق آب مثل یک شهره که با اوقات تلخی خودش میشد، قدرت نفس نداشتم، روح من با آب های نقطه دریا مخلوط و ممزوج میشد و رویا با همان قربان صدقهات نوشین بازا اما خیل رو تار هزار بد یک ه طبقه داشت، یک اتاق سرویس، رفتار او با من مثل 731 ترستاک کونگی۔
نوشته:راعتمادی مهربان درخاك وخس ته برچی مثل یک عاشق و معشوق بود نه مثل یک زن و شوهر، اغلب مدتها خیره خیره همدیگر را نگاه میکردیم یا دو نفری به یک نقطه میشدیم، بعضی وقتها که به کامل میرسیدم با او کرد میکشیدم هیچوقت آن دوره از زندگی را فراموش نمی کنم نه دختر بودم و نه زن! یک موجود خنثی، بی وزن، تنها، ملول که به چوبه زندگی حلق آویز شده بود و نمیمردا از خودم، از مادرم و از پدر پیر و حمتکشم خجالت میکشیدم از اینکه آنها را فریب میدادم مثل سرب سنگین و بیحس میشدم، کم کم تمام لحظه های زندگی ام پر از خستگی، تفاوتی و بیمیلی شده بود یک شب که : متنفر بودم اما مردها را برای ملاقاتهای ، مثل عادت مثل عادت به قمار شبیخون زد آخر ماندن ارتباط من با بقیه در صفحه ۴۲ میکردم مثل عادت تعارفات خانواد جوانان صفحه ۳۱ * سال ۱۲۰۱ شریعتی ونسل جو برداشت و بررسی علی اکبر کسمایی جوانی که تمام سلاحش آگاهی از انتشار یکی از آثار دکتر خودش است و تمام مایه ماندنش احساس مسئولیت فردیش، و در مختلف رنگارنگ قرار گرفته است، در برابر این هجومهای «… چون آینده و نسل حاضر که بشدت مورد هجوم افکار و عقاید شریعتی در دو شماره پیش و در در جهت تمام دنیا نه تنها دشمن و نه تنها فکری، به نیروی مقاومتی عظیم نیازمند است و این نیروی شناسانیدن این متفکر بزرگ ما اینک رقیب بلکه همفکر ظاهریش و هم مقاومت از خود این نسل باید سر زند: نسلی که میتواند خود را تازه ترین برداشت بساز دوتجديد ولادت کند، عادات فکری و قالبهای ذهنی و بتهای کیش اش و هم ملتش و هم ملیت برداشت و بررسی از آثار اعتقادی و تابوهای اخلاقی و بندهای سنتی و شیوه های موروثی عایش هم او را درک نمیکنند و را که اینچنین بر دست و پای اندیشه و احساس ما پیچیده و تعقل دکتر شریعتی را در برابر ذهن نمی فهمند و تنهایش میگذارند و مارا خفه کرده و بینش و جهان بینی و ایمان و منطق ما را فلج کرده است، در درون خود فرو شکند و از خود برزید و آزاد شود و در جستجوگر جوانان میگذاریم ذهنیات خود تجدید نظر کند و استعداد شک، یعنی توانایی خلق «ایمان » را کسب کند و نیروی انتخاب و در نتیجه امکان مقاومت آگاهانه را بدست آورده علی شریعتی در کتاب «امت و امامت» جوانان * صفحه ۳۲ * سال ۱۲۰۱ حتی از پشت به وی خنجر میزنند، وقتیکه در برابر اینهمه یورش راستین حرکتش را آغاز کرده و دائمی، آگاهانه، علمی، فنی، قوی، مدعی شده و بمیدان آمده است خود ریشه کن کننده تا این اندازه تنها را در برابر در خطر تنها احساس میماند، طبیعتا باید احساس آسیب پذیری کند، و احساس خطر و ترس کند. و شریعتی نه تنها با قلم بلکه با قدم در این راه با قدم در این راه میکند زیرا اسلام اکنون در دو نسل امروز میان دو بازیابی اسلام ناب و تشیع پرخاشگر پیکار. جبهه در معرض خطر قرار گرفته جر در برابر ناروایی ها و ستم های زمانه دریا یا دو عدم! جان بر کف نهاده از ایثار همه هستی و عمر است: یکی جبهه قدرتهای ضد اندیشه های شریعتی، چه آن بارقه ها خود درین پیکار مقدس لحظه ای دریغ که در خاطره یاران و پیروانش زنده و نداشت و دمی حتی برای لحظه ای اسودن انسـانی یکی جبهه جاودان است و چه تعلیماتی که شاگردان با فروگذار نمیکرد. از این رو شریعتی در ایدئولوژیهایی که بانسان و به ایمان و وفادارش از او برگرفته اند و در همان حال که با گفته ها و نوشته هایش مجموعه بزرگ سخنرانیها و منظومه نجات و آزادی انسان تکیه میکند شلاق بر نادانیها و نا بکاریها میزد، ذهن سترک آثارش بیادگار مانده است، نه تنها جوانان را بسوی آنچه باید باشند و هدفی که و شعار میدهند و خود را بعنوان زمینه اصلی و پایه نوینی برای اصلاحات باید دنبال کنند باز میکرد، خود و زندگانیش مذهبی و احیای اسلام راستین و نخستین سراپا و سراسر درس و مشق و سرمشق و دعوت و انگیزه و حرکت در برابر علمی در خدمت این ایدئولوژی آئین محمدی بشمار میآید بلکه اثر مستقیم نمونه و الگوی پیکار و ایثار و دانائی و در حرکت جوانان پیکار گرو بپاخاسته فداکاری و انجام وظیفه اجتماعی و استعمار و قدرتهای ضد انسانی قرار میگیرند و هر جا ممنوع امروز داشته و دارد و خواهد داشت زیرا جانبازی در راه حق و حقیقت و رهانی جانبازی در راه حق و حقیقت و رهایی جهان معرفی میکنند. نسل جوان، میشوند از هزار جای دیگر برایشان جامعه از چنگ مظالم و مفاسد بود. خود را در برابر این در خطر تنها شریعتی در همان حال که اسلام خوراک تهیه و بآنها رسانده میشود راستین را و تشیع علوی را همچون دریچه . می بیند زیرا تمام پایگاههای می بیند زیرا تمام پایگاههای و از طرف دیگر این گروه اندک اسلامی قشری را بانان معرفی میکردواز فکری،همه چیز و همه چیز، هر چه کنونی آنرا می پذیرد، اسلام محمدی نه رمانی و روشنایی رستگاری به نسل جوان فکری و اجتماعی و تمام قدرتهای که روی پای خودش و بر اساس نشان میداد و آنرا بزبان علمی امروز و با منطق درخشانی که نسل درس خوانده اقتصادی و سیاسی، جمعی، حزبی، رابطه با ایمان خودش تنها ایستاده است و چند تا نویسنده یا گوینده و یاد آوری دشمنان این اسلام راستین و جبهه در دنیا از معنوی و مادی وجود های خصمی که در کمین رهانی و یا متفکر تنها تر از خودش و بی رستگاری و پیروزی جوانان امروزی دارد،از شعر و هنر و فکر و فلسفه إمكان تر و بی پول تر و بی زورتر نشسته است غافل نبود. شریعتی در گرفته تا پول وزور و اسلحه و «خودسازی انقلابی» میگوید: و بی مقام تر از خودش دارد که «اکنون نسل جوان ما که بر توطئه همه در اختیار قدرتها است همه هستیشان یک گوشه خانه این اساس اسلام و تشیع و با تکیه بر و ابر قدرتها که دست اندر کار همه و آن است و یا چهارتا خودکار، آری آن روح اولیه اسلام و آن انقلاب دولتها هستند. بنابر این نسل همه هستی تمام کسانی که باید از یکطرف ایدئولوژی هائی است که از مسکو تا واشنگتن برایشان خوراک فکری تهیه میشود و استعدادهای بزرگ فلسفی، هنری، ادبی، تاریخی، ● | د برای این نسل و این نهضت تولید فکری کنند (جز این نیست) و این ها را بسادگی میشود خفه کرد بسادگی میشود قلم هایشان را شکست و بسادگی میشود لبانشان را دوخت و منشاء تغذیه فکری این نسل را خشکاند. طبیعی است که این گروه فکری انسانی اسلامی که در چنین زمانی قد برافراشته است خود را تنها و آسیب پذیر و آینده را پر از هراسن حس کند و اگر حس نکند معلوم است که آگاهیش کم و دیدش ضعیف است.» گر چه آن گروه فکری انسانی اسلامی که شریعتی بدان اشاره میکند و از هراس و خانه آسیب پذیری آن نگران است امروز بر اثر با ما هستند نه تنها دستمان را چیزی بیاموزد چه باید بکند؟ توی و یا از رقیب یا از دشمن و با این نمیگیرند ،از هم دردی لفظی هم هیچ چیز وجود ندارد و در خوراکها بچه ما جور دیگری با ما دریغ میورزند بلکه حتی جلوتر از مدرسه هم چیزهایی که وجود دارد مدرسه هم چیزهایی که وجود دارد بیگانه میشود و رابطه اش با ما همین گونه هشدارها و بیدارباش های آن رقیب و آن خصم، پوست خربزه شریعتی و هم اندیشان او خوشبختانه تا لحظه نگارش این سطور نه تنها خود را از آن رقیب و آن خصم، پوست خربزه اصولا ضد اعتقاد من است و ضد قطع میگردد. این فضای داخلی آسیب پذیری مصون و محفوظ نگاهداشته زیر پایمان میگذارند و سیل تهمت انسانیت ها و ایمانی است که من است» بلکه توانسته است عملا در رهایی جامعه و و نفرت و کینه توزی و آشوب بأنها معتقدم و ضد آرزویی که « یا اینکه فرزندمان به کشور راه رستگاری مردمان گام بردارد ولی ذهنی و سیاه انگاری و سم پاشی و ذهنی و سیاه انگاری و سم پاشی و برای انسان شدن و انسانیت دارم و برای انسان شدن و انسانیت دارم و دیگری میرود و در آنجا می بیند همچنانکه شریعتی در دنباله سخن خود اشاره میکند درشرایطی که ما هستیم همواره این خطر در کمین اسلام و گروه این گروه و این امت کوچک روانه میشود و جای دیگری هم که وجود خودسازی پیدا است.اما از همه این امثال اینها را بسوی این نسل و اینهاست چیزهایی که بأنها تلقین دیگری میرود و در که امکانات بیشتری برای «فکری انسانی اسلامی» نشسته و در انتظار فرصت مناسب است. به بینید میکنده شریعتی خود این شرایط را که در زمان او وجود داشت و هنوز هم کم و بیش وجود دارد بقیه درصفحه ۴۶ تجزیه و تحلیل کرده است: وارد یکی از مطرح ترین پرسش های خانواده شریعتی در این سطور بگرفتاریها و کارشکنی ها و بقول خود سیاه انگاریهایی چگونه بیان میکند و در پی آن مسئله و که دشمنان و مخالفان اسلام راستین در میشود می بینیم که چیست. تمام پرسشی را که پیش میآید چگونه مطرح میسازد و بلاتکلیفی نسل جوان امروز را بیکارگری او نسبت باو و گروه جوانان دوران تلاش حقیقت جوئی و حق گوئی و دستگاههای فکری و تبلیغاتی که بقول خودش در میان دو «عدم» چگونه پیرو او کردند ، اشاره میکند و آنگاه بهر حال روح انسان را میسازند در «باری در چنین شرایطی اکنون های امروز این کشور میشود و می پرسد: اختیار دیگران و دیگران و دیگران مسئله ای که طرح است چیست؟ما «من بعنوان جوانی که وابسته است و اگر هم مخفیانه و یواشکی در دنیا نه دارای قدرتیم و نه به این نسلم چه کنم و فرزند من با لیاقت و مسئولیتشان بخواهند صاحب جاهی و پایگاهی و نه بعنوان نوجوانی که میخواهد با من خوراک فکری و انسانی پیدا کنند، سرمایه ای، نه کسی بما کمک راه بیاید (راه ایمان دینی) و دختر باز خوراکهایی که بخوردشان داده میکند و نه یار و هم دردی داریم من که میخواهد از فرهنگ خودش میشود خوراکهای ساخت کارخانه حتی کسانی که هم دین و هم مذهب اسلام خودش و این ایمان خودش دیگری است و با یک مارک دیگر دکتر علی شود انه ކވ دارد خانه و مدرسه است و چیزهایی که در آنجا بایشان عرضه انان * صفحه ۳۳ * سال ۱۲۰۱ آیا از يك خانواده متوسط بودن عشق من پروین، رانجا میخواهداوراازمن بگیر متوسطی هستم باید از امید وارزو وعشق هستید و با خانواده ثروتمند و با نفوذ ما وچندی پیش به خواست پدر ومادرم به سنگ صبور عزیزم که پروین نام داشت.. اما متاسفانه خانواده رغمزده بودم. میخواستم در ابتدا سئوالی را مطرح وخلاصه همسر قانونی خود بگذرم… بله باید خواستگاری دختری از یک خانواده هماهنگی ندارید. کنم… آیا جواب جوانمردی و انسانیت وصفا دست بکشم چون آدم های ثروتمند و با نفوذ ثروتمند رفتم وعجیب اینکه در همان این جواب نه تنها پدر ومادرم بلکه مرا در این دنیای ماشینی اینست؟ آیا از یک میخواهند با قدرت خود مرا نابود کنندا برخورد دلباخته دختر شدم… دختر زیبایی بکلی خورد کرد ومن مدتها گیج ومنگ خانواده متوسط بودن و بقولی ثروتمند و با * از کجا شروع شد نفوذ نبودن، گناه نابخشودنی است؟ شاید جوانی هستم. که در رشته مکانیک پروین روی خوش نشان ندادند وجواب رد با اندوه بزرگ خود زندگی میگذراندم قبول نداشته باشید ولی این. یک حقیقت فوق دیپلم دارم ودر سال است که در یک تحویل مان دادند وپدر ومادرش میگفتند رضمنا دورادور زندگی پروین را زیر نظر تلخ است که چون من در یک خانواده کارخانه بعنوان سرپرست مشغول کارم شما از یک خانواده معمولی ومتوسط داشتم تا روزیکه شنیدم به اصرار خانواده «پروین، میخواهد با جوان ثروتمنـدی ازدواج کند. باور کنید دیوانه شدم نمیدانستم چه باید انجام دهم خود را به در ودیوار میزدم و بیهوده در خیابانها راه میرفتم و با خود فکر میکردم و بعد هم دو سه روزی خود را در خانه حبس نمودم وبه پروین واین عشق از دست رفته اندیشیدم. پدر ومادرم که مرا بسیار اندوهگین رناراحت دیدند دست بالا زدند تا دختری را برایم خواستگاری نمایند ولی من زیر بار نرفتم وخود را تنها با یاد «پروین، دلخوش داشتم. دورادور می شنیدم که پروین ونامزدش «بابک» مقدمات ازدواج خود را همسایه ها خواستگاران ما را فراری میدهند؟ آیا داشتن پدر و مادری پرخاشگر، دلیل بدبختی فرزندان میشود؟ مگر ما چه گناهی کرده ایم که در این خانواده بدنیا آمده ایم؟ : ما سنگ صبورم دراین زمانه که خیلی از همسایه ها به یاری ویرانگر | از مشاور روانی و اجتماعی مجله جوانان – سنگ صبورمن * جوانان : نیایند از بخت صفحه ۳۴ * سال ۱۲۰۱ استگارهایمان را یارویاور یکدیگر شده اند رده از ایمان ومحبت ویاری میزنند همسنایه نصاف ما درست مسیر دیگری را من دختری ۲۴ ساله دم و در کنار 8 , اعت میشود که همیشه کلاه آدم پس معرکه باشد ت دادولی حالا بابک دچون ثروتمنداست فراهم میسازند ولی تنها افسوس میخوردم بزنم با اشتیاق به خواستگاری «پروین ازدواج کنیم… پس بهتره که تو خودت را توست و شاید عشق و علاقه تو و فداکاری و بیشتر در خود فرو میرفتم. کنار بکشی و هر چه زودتر او را طلاق رفتم وقسم خوردم همه عمر عاشق و وفادار ر از خود گذشتگی تو باعث نجات پروین همین روزها ناگهان باخبر شدم که بدهی… حالا برایت دو راه وجود دارد یا او را شده باشد. اگر من جای تو بودم مطلقا زیر پروین ربابک در یک حادثه رانندگی وتنهایی را ببیند طلاق بده و یا اینکه تو را بهر نحوی باشد بار تهدید نمیرفتم و تحت هیچ شرایطی بسختی مجروح شده و در بیمارستان هستند مراسم عقد را با حضور فاميل وآشنايان از بین می برم و در ضمن راجع به این حاضر بگذشت نبودم مگر اینکه پروین ودر این میان پروین صلعه بیشتری دیده در میان اشک وشادی پروین برگزار نمودیم موضوع با هیچکس حرف نزن چون مرکت حاضر به ادامه زندگی نبود در آنصورت رقرار شد یکسال بعدر مراسم عروسی را است، آن شب را تا صبح نخوابیدم و موضوع قابل مطالعه می باشد. تو کاری از دست من بر نمیامد ولی برگزار نموده و پروین را به خانه خودم با خود فکر کردم… راستی چه باید میتوانی از طریق مجاری قانونی بابک را برایش دعا کردم و از خدا خواستم که سلامت بیاورم. میکردم… باید از تهدید بابک می ترسیدم؟ تعقیب و روانه زندان سازی و بزندگی را به پروین عزیز از دست رفته ام باز گرداند البته است. خوب خود با پروی ادامه دهی. فردا صبح که راهی کارخانه بردم ۴ ماه زندگی ما پر از عشق و محبت و سنگ که ناگهان چند ناشناس مرا محاصره کرده و صفا بود و من میدیدم در سه ماهی گذشت تا اینکه روزی در «پروین» چون وحشیانه بیاد کتک گرفتند. پرنده ها بال گشوده و میخواهد پرواز کند خیابان مادر پروین را دیدم چهره اندوهگین پروین یکپارچه امید و شادی برد و چند ساعت بعد در بیمارستان چشم گشودم و پزشکان بعد از مدارا گفتند خدا هیچکس باورش نمیشد که او این چنین واقعا بتو رحم کرده که جان سالم بدر بردی با و بسیار شرمنده ای داشت با مهربانی حالم را پرسید واز من خواست با او به خانه شان عوض شده باشد. رفته وحال پروین را بپرسم با خوشحالی در همین روزها ناگهان یکروز بمن اینحال در سه روزی در بیمارستان بستری پذیرفتم ولی وقتی وارد اطاق شدم «پروین» خبردادند که «پروین» معجزه آسا خوب شده بودم و ماموریت اداری را بهانه کردم و شاد وزیبا را غمگین وتنها بروی صندلی . بدیدن پروین نرفتم و در ضمن از این ماجرا و می تواند راه برود و من پر گشودم چرخدار دیدم. ناگهان دنیا برسرم خراب شد… باورم نمیشد که او فلج شده باشد… بسرعت خود را به پروین رساندم یکدیگر را باز هم تهدیدهای «بابک» ادامه یافت و آغوش کشیدیم و اشک ریختیم و خدا را را نیز برایش نگفتم. مادرش برایم گفت که «پروین» بعد از حادثه رانندگی بارها مورد عمل جراحی قرار گرفت من حالا خود را بر سر دوراهی بزرگی شکر کردیم. می بینم نمیدانم چه کنم… در این میان خوب خانواده پروین می گفتند ما به امام ها وحتی او را به خارج بردیم ولی اثری نداشت متوسل شدیم و از خدا شفا خواستیم میدانم که خانواده پروین با بهبـودی دخترشان دیگر به ازدواج من و او راضی معالجات پزشکان و عشق به زندگی رار از در پا فلج شد واز همه سخت تر اینکه، «بابک» خود را کنار کشید و گفت نمیتواند یک عمر با دختر علیل رفلجی زندگی کند. پروین را نجات داد. من دیگر غصه ای نداشتم و پروین از شادی نمی دانست چه کند و تنها در انتظار مراسم عروسی بودیم. نیستند و ترجیح میدهند که بابک ثروتمند و با نفوذ دامادشان باشد و همه آن ناجوانمردیها را فراموش کرده اند و در این ضمن خودم شدیدا پروین را دوست دارم و او نیز بمن مادر «پروین» بیایم افتاد والتماس کرد که با پروین ازدواج کنم….. دخترم دارد از علاقه دارد و از همه اینها گذشته «بابک» با درست در ماه به موعد عروسی مانده دست میرود. اگر تو چنین جوانمردی را در نفوذ و قدرت و ثروت خود را میخواهد مرا بود که در رفتار خانواده پروین تغییراتی حق او انجام ندهی… دخترم خود را خواهد نابود کند و من نمیدانم واقعا چگونه عمل دیدم ولی زیاد اهمیت ندادم تا اینکه یکروز کشت چون بزرگترین شکست ها را در این جوانی خود را بمن رساند و نامه ای بدستم داد. چند ماهه تحمل کرده است. حرف های مادر پروین را قبول کردم چون فهمیدم که واقعا این دختر در خودکشی قرار دارد. نامه را با کنجکاوی گشود و خواندم: آستانه آقای عزیزا این یک اخطار است… من بابک هستم و همانطور که کنم آیا از تهدید این جوان با نفوذ و مزاحمت های بعدی او نهراسم و به موش دوانی و دخالت پدر و مادر پروین نیز بی اعتنا باشم و یا خود را از این معرکه کنار بکشم و در ظاهر آسوده باشم و در دل بلافاصله مقدمات را فراهم ساختم میدانی «پروین» را عاشقانه دوست داشتم و همیشه بیاد «پروین» عزیزم بمانم؟ نمیدانم وبدون اینکه از حرف های مادرش حرفی دارم و او هم مرا دوست دارد و ما میخواهیم چکنم… شما یاریم کنید… شما سنگ عزیزم… 9 م. ع. ن بدون شک در این معرکه – حق با فرزند عزیزم صبور * جوانان * صفحه ۳۵ * سال ۱۲۰۱۰ I 1 ماه تنها هدف دانشمندان نیست . زهره و مریخ نیز با •• ۳۹ و ۵۵ میلیون کیلومتر فاصله با زمین، هدف آنهاست یک گام کوچکا در تاریخ زندگی ونوس هفتم نماینده زمین عقاب با دو سرنشین از کلمبیا برروی کره زهره فقط ۲۰ جدا شده است تا بر سطح ماه بنشیند. دقیقه حرارت جهنمی این آنوقت یکی از مسئولان این ستاره خوش خط و خال را تحمل کرد سازمان چنین هشدار داد: – ما دل خودمان را به پیروزیهای گذشته خوش کرده ایم. در حالیکه روسها بی سرو صدا کارهای موثری انجام میدهند و چیزی نمانده است که ابتکار عمل از دست ما خارج شود. در واقع روسها برای کاویدن این هفته تمام حقایق ماه از دستگاههای خود کار و درباره عصر فضا کارآمد استفاده میکردند. در سال روز ۲۷ اوت ۱۹۶۲ آمریکا سطح این ستاره ۴۵۰ درجه ۱۹۷۰ لونای شانزدهم در ماه فرود مارینر دوم را که ۲۰۰ کیلوگرم سانتیگراد است. آمد و با نمونه هایی از خاک و وزن داشت به فضا فرستاد. ولی این بعد معلوم شد فشار جو در آنجا بمراتب بیشتر از زمین است و ۹۵ هزار کیلومتری سفینه هم از درصد سنگ آن به زمین باز گشت. در حالیکه برای بدست آوردن این موفقیت جان هیچکس بخطر زهره گذشت. آمریکایی ها چون موشک هایی هوا را گاز کربنیک تشکیل میدهد. نیفتاده بود. در نوامبر ۱۹۷۱ لونای نداشتند بقدرت موشک های روسی ونوس هفتم به آرامی بر سطح زهره هفدهم یک اتومبیل خودکار بنام سفینه خود را با وسائل تجسسی نشست و بمدت ۲۰ دقیقه حرارت وسیله نقلیه که با باتری های . بسیار ظریف مجهز کرده بودند. درباره…» نام دارد آن را تحمل کرد. آنها روز ۲۸ نوامبر ۱۹۶۸ امریکائیها قصد دارند در سال مارینر چهارم ۲۶۰ کیلوگرمی را با ۱۹۷۹ یک وسیله نقلیه خودکار در بیش از یک سال است که میلیونها فرانسوی، بویژه جوانان شنونده برنامه ای در رادیو مونت کارلو هستند که تمام حقایق لوناخود» را در ماه پیاده کرد و این خورشیدی تغذیه میکرد و از زمین در این برنامه آن وقایعی از تاریخ که روی زندگی ملتها تاثیر نهاده اند یا مدتهای دراز مورد بحث بوده اند به شیوه ای دلنشین و هدایت میشد در سطح ماه به یک موفقیت به مریخ فرستادند که بعد از سطح مریخ پیاده کنند. ولی یقین وقتی شب ماه فرارسید «لونا طی ۵۲۰ میلیون کیلومتر راه ظرف است قبل از سال ۱۹۸۶ فضانوردی ۲۳۰ روز از ۱۴ هزار کیلومتری به این ستاره نخواهد رفت. . خود، متوقف شد و ۱۵ روز بعد که وه مریخ گذشت و اطلاعات گرانبهایی باید دانست رفت و برگشت این سفر دوباره روز شد بیدار شد سه ماه طول میکشد و امواج حرکت در آمد. ولی فراموش نکنیم که ماه تنها گردش علمی پرداخت. بدون توجه به تقدم و تأخر زمانی شان بازگو میشوند مجله جوانان که با همکاری تهیه کنندگان این برنامه رادیوتی این مجموعه جالب و مفید را در اختیارتان میگذارد یقین دارد که مجموعه آن برای شما یک دایرة المعارف تاریخی شیرین دکتر منصور مصل به زمین فرستاد. این اطلاعات ثابت کردند که رادیویی بعد از ده دقیقه از مریخ به هدف دانشمندان نبود و نیست. آنها برخلاف تصورهای قبلی در مریخ نه زمین میرسند. در برابر سئوال کسانی که قاره، نه دریا و نه کانال وجود ندارد. به زهره و مریخ نیز کنجکاوانه میپرسند: «چرا اینهمه پول صرف پس امکان زندگی هم در آن نیست. اپولری چهاردهم در فوریه مینگرند. البته فاصله ما با ماه فقط مأموریت آپولوی یازده در واقع برای آمریکا جنبه حیثیتی ۳۸۴ هزار کیلومتر است در حالیکه داشت و با آپولوی دوازدهم (۱۴ سرنشینان آن برای اولین بار ثابت کردند که سطح مریخ شبیه گفت: « یکی از اولین دستاوردهای با زهره ۳۹ و با مریخ ۵۵ میلیون فضا فرستاده شد کاوشهای فضایی میشود؟» باید مارینرهای شش و هفت نیز علوم فضائی بهتر شناختن زمین و نوامبر ۱۹۶۹) بود که عملیات علمی توانستند یکی از دهانه های سطح ماه بیجان است. کیلومتر فاصله داریم. اولین پرتاب های ستاره ای محیط اطراف آنست و نیز بدینوسیله بطور واقعی آغاز شدند. این پرواز اتشفشانی ماه را بازدید کنند ولی اولین تلاش برای رسیدن به کاملا موفقیت آمیز بود و کنراد، این پرواز از نظر تبلیغاتی شوروی تا این حد موفقیت آمیز علوم هواشناسی و ارتباط های دور زهره را روسها در ۱۲ فوریه ۱۹۶۱ نبودند. بهمین جهت هدف و برنامه پیشرفت میکنند.» گوردون و «بین» توانستند انبوهی شکست بود. چون مردم دیگر در انجام دادند و یک سفینه خودکار یک ۱۹۶۷ از اطلاعات به زمین بیاورند. ولی برابر سفر به ماه هیجانی نشان ۶۴۳ کیلوگرمی بنام «ونوس یک» خود را تغییر دادند و منحصرا متوجه سفر به ماه با ستونی این به معنای تسخیر ماه نبود. چون نمیدادند و دانشمندان نیز مدیران را به فضا فرستادند. در آوریل ۱۹۷۰ ماموریت آپولوی . سازمان فضایی آمریکا را سرزنش اما این سفینه بعد از سه ماه چهارم بوزن ۱۱۵۰ کیلوگرم قبل از از آتش شروع شد. سیزدهم با شکست روبرو ر میکردند که فقط به اجرای برنامه سفر و طی ۲۷۰ میلیون کیلومتر راه سرنشینان آن بطور معجزه آسانی های هیجان انگیز میپردازند و چند از فاصله صد هزار کیلومتری هدف بفرستد در سطح زهره خرد شد. ولی یکشنبه توانستند به زمین باز گردند. نفری از آنها از کار کناره گرفتند. گذشت. جوانان * صفحه ۳۶ * سال ۱۲۰۱ Š ۱۹۷۱ 9 در ساعت ۱۸ ۴۷ دقیقه روز و ژوئیه ۱۹۶۹ «لم» فرود به این یقین بدست آمد که حرارت در ظرف ماه را آغاز کرد. درین حال YY ك«عصرفضا»را ی بشرآغاز کرد ۱۵ – اینها مسافران «اپولو – ۱۵» آمریکا هستند. دو تن از آنها ایروین و ارگان ـ با اتومبیل جیپی که در اینجا می بینید بر سطح ماه حرکت کردند. میخائیل کالینز در کابین فرماندهی کلمبيا» نامیده میشد تنها بود و در صورت وقوع حادثه نمیتوانست به یاری دوستانش بشتابد. ولی با آنها و با مرکز فضانی هوستون در ارتباط رادیونی بود. برای او تا ساعت ۲۳ و ۱۱ دقیقه گردش یکنواخت بدور ماه ادامه یافت. درین حال کالینز خود را آماده میکرد بعد از بازگشت دوستانش آنها را بدرون کلمبیا بیاورد اگر «لم» نمیتوانست بمدار کلمبیا بیاید کالینز میبایستی با استفاده از دستگاه هدایت دستی به نجات آنها بشتابد واین تنها در صورتی امکان داشت که سفینه ماه نشین حداکثر ۱۵ کیلومتر پائین تر از کابین فرماندهی قرار میگرفت. حالیکه میلیونها نفر در روی زمین تنها نگران در مسافر ماه بودند کالینز احساس میکرد همه او را از یاد برده اند. از مرکز هوستون پرسید دوستانش چه میکنند؟ به او جواب دادند: روی ۔ شاید تو تنها کسی باشی که آنها را صفحه تلویزیون نمی بینی. کالینز درین اندیشه بود که همه در حقش ناسپاسی میکنند. در ساعت و ۱۸ دقیقه بود که «لم» که «عقاب» لقب گرفته بود از کلمبیا جدا شده بود و از ۱۲ دقیقه پیش از سرعت خود کاسته بود تا به آرامی بر سطح ماه فرود آید. یعنی میبایستی سرعت آن از ۶ هزار کیلومتر به ۴ کیلومتر در ساعت تقلیل یابد. درین هنگام یک دهانه آتشفشانی که به اندازه یک زمین فوتبال بزرگی داشت در برابر دیدگان دو سرنشین آن قرار گرفت و این درست همان محلی بود که میبایستی «عقاب» در آن فرود آید. در ۱۵ کیلومتری سطح ماه ارمسترانگ ناگهان دستگاه هدایت خودکار را از کار انداخت، هدایت سفیه را بدست گرفت و ان را بطرف راست چرخاند. ایری از گرد و غبار برخاست سایه «عقاب» بزرگتر شد. فضانوردان فقط چند ثانیه فرصت داشتند که از نشستن صرفنظر کنند و بطرف کلمبیا برگردند. بقیه درصفحه ۴۳ السيف فضانورد روسی فن براون دانشمند آلمانی مقیم نامش مشهور نیست. ولی در پیشبرد آمریکا در دستیابی انسان بفضا دانش فضائی موثر بوده است. نقش اساسی داشت. جوانان * صفحه ۳۷ * سال ۱۲۰۱ نیمه اول قرن بیستم «عصراتم» بود. آمریکایی ها نخستین بمب اتمی را ساختند و ژاپنی ها برای اولین بار طعم بسیار تلخ را چشیدند. نیمه دوم قرن بیستم – هرچه پیش آید – عصر فضا خواهد بود و این بارهم آمریکایی ها بودند که برای نخستین بار قدم برسطح ماه نهادند. دکتر منصور مصلحی کتاب عظیم شگفتیها حقای پشت پرده تاری رجمه دکتر منصور مصلحی COLALE RT 4 A دوستان ناباب پای مرا به اعتیاد کشاندند، اوایل تریاک و عشق دخترخاله و جوانان * صفحه ۳۸ * سال ۱۲۰۱ من چنان غرق در عشق دختر خاله بودم که با عشق او از عشق دخترخاله سرگردان شدم و اول بار که د زندان افتادم دیدم دیگر راه به شهر خودم ندارم، صف بدکاران در آیم … نگاه رفقا پس از مشروب خوری کارمان بدعوا آنچه که هرگز از خاطرم محو نمیشود و زمانیکه با یکی از زندانیان مصاحبه آخر اینگونه بگوشه زندان میاندازد. کشید و و زدوخورد و دست یکنفر ناقص شد، نخواهد شد، عشقی است که برای ابد در میکنم او را می بینم که در راهرو زندان خواهش میکنم که بنشنید، مثل کودکی این اولین باری بود که بزندان افتادم بمدت سینه دارم. تکیه بدیوار داده و از پنجره بمن میکند، از نگاهش هزاران گفتگو میخوانم و از او سئوال کنم. احساس میکنم که خیلی دلش میخواهد میپرسم: چند وقت است که معتاد شده توانستم بخوی برگردم، زیرا خانواده مرا در آنجا میشناختند و زندانی شدن من باعث من بازگشتم ولی آسوده و معتاد و دیگر سرشکستگی آنها و خودم بود من دیگر کار هم نمی توانستم بکنم. سابقه دار شده بودم و در زندان هم از رفقای ريم: وضع خانواده ات چطور بود؟ از آنها هم کمکی میگرفتی؟ آرام جلو من می نشیند و منتظر میماند که هشت ماه که در رضائیه گذراندم. . من بعد از او دیگر ازدواج نکردم و هیچ وقتی از زندان آزاد شدم دیگر نمی زنی نتوانست توجهم را جلب کند حرف بزند تا عقده هایش را خالی کند وقتی ای؟ مصاحبه ام با زندانی اول بپایان میرسد از میگوید: سه سال است. افسر نگهبان خواهش میکنم که اجازه بدهد میگویم: چرا؟ با او نیز صحبتی داشته باشم، صدایش جواب میدهد: همه ی بلاها را عشق ناباب هزار کار یاد گرفته بودم. میکنند و مشتاقانه داخل میشود، میگویم آقا دختر خاله سرم آورد والا هرگز باین روز بیرون از زندان نیز با رفقایی که در میگوید: پدرم که فوت شده بود و مادر پیرم رضا دلت میخواهد داستان زندگیت را برای نمیافتادم، آنگاه ادامه میدهد: آنجا پیدا کرده بودم باب معاشرت را باز رانیز برادر کوچکترم که بزرگ شده وکار خوانندگان مجله جوانان تعریف کنی؟ من در یک خانواده متوسط در خوی کردم و همانها بودند که مرا بسوی اعتیاد میکرد، نگهداری مینمود، من از آنها میگوید: بله، بان دلیل که آنها بدانند یک بدنیا آمدم تا کلاس ششم بیشتر درس کشاندند، اوایل تریاک می کشیدم و بعد بهیچوجه پولی و کمکی دریافت نمیکردم. میپرسم: پس امورت چگونه میگذشت؟ اشتباه چطور انسان را بدام بلا میاندازد، نخواندم، علاقه ای نداشتم، دنبالش نرفتم، کم کم از حشیش نیز استفاده کردم، دیگر چگونه کارش را بخانه های فساد و دست کسی هم اصراری نکرد پس از مدتی که کمتر کار میکردم زیرا نمی توانستم و اکثرا میگوید؛ یکی از رفقایم بازنی آنچنانی رانندگی را یاد گرفتم، شروع کردم بکار، خمار بودم. وضعم هم نسبتا بد نبود، تا روزیکه تصمیم در اینجا آهی میکشد و میگوید عشق نیز چون باهمه الودگيم باعتیاد از هیکلی چه بلاها که بسر آدم نمیآورد، آنها که عشق درشت برخوردار بودم و قبلا هم ورزش که خانه ی شخصی داشت درست بود و من بازدواج گرفتم. من از بچگی عاشق دختر خاله ام بودم، مرا از دستم گرفتند بلافاصله او را بشوهر میکردم پیوسته در آن خانه بودم و او از من عشق دخترخاله همه زندگی من بود و من بان دادند و آن مرد هم او را به ترکیه برد و آنها تقریبا بصورت محافظ استفاده میکرد. امید کار میکردم بصورت خستگی ناپذیر و صاحب فرزندی هم شدند ولی من نمی آنجا تریاک بحد وفور بود و من هیچ با آرزوی ازدواج با او هر صبح از خواب توانستم قبول کنم و برایم امکان نداشت که اطلاع نداشتم که از کجا میآید، تا آنکه همان بیدار میشدم و هر شب بخواب میرفتم. بهمین سادگی از او بگذرم، این بود که زن کم کم مرا بهروئین معتاد کرد تاهیچوقت آنوقت یکروز تصمیم گرفتم وسائل سفر را فراهم کرده و به ترکیه رفتم نتوانم از آن خانه جدایی بگیرم ولی من برضائیه بروم و با خانواده دختر خاله ام بدون آنکه حتی آدرسی از دختر خاله ام دیگر از این وضع خسته شده بودم، صحبت کنم و همینکار را هم کردم ولی داشته باشم آنجا بهر گوشه و کناری سر بخصوص که از طرف خانواده و فامیلم نیز متأسفانه آنها با من راه نیامدند و در نتیجه زدم، بوی او را احساس میکردم، در هر نفس مرتبا مورد شماتت قرار میگرفتم و آنها کار ما سر نگرفت. و در هر قدم، ولی او را نمی یافتم. میگفتند تو داری خودت را از بین میبری این برای من یک شکست تلخ بود، شما باور نمی کنید ولی خدا شاهد است حیف جوانی تست، الان که مادر غرورم را جریحه دار کرد و از همه چیز که تنها تفریح من در مدتی که آنجا بودم بتواحتیاج دارد شرم نمیکنی که خودت خور متنفر شدم. فقط کاوش برای یافتن او بود و بس. یک زن هستی. برای فراموش کردن این ناراحتی عاقبت خسته نا امید بازگشتم و برای کم کم این سخنان باعث شد که من بمشروب پناه بردم و یکشب با عده ای از همیشه دختر خاله را بامید خدا گذاشتم ولی بفکر بازگشت بیفتم، آنوقت آنها که از رضا ـ همیشه اندوهگین و خسته بر زندگی تلخ گذشته خود افسوس میخورد. بعد هم گرفتار حشیش شدم… قط یک اشتباه! ی پسند روانه ترکیه شدم تا او را در آنجا پیدا کنم پریشانی روحی دعوا کردم و به ند نام شده ام و همین باعث شد که در ابتدائی نے ♡ و برای یکباردرهای زندان بروی ? نویسنده داستانهای وافر انان گشوده میشود مجله گزارش از هما میرافشار کنار همسری مهربان و پاکیزه، زندگی میگویم اشتباهت همینجاست خود کرده می خوبی را شروع کنی، مادرت را هم نزدخوت تواند اشتباهات گذشته اش را جبران کند و بیری ونگذاری این آخر عمری در بدر خانه براه حقیقی زندگی باز گردد های مردم باشد، تو هنوز خیلی جوانی و خیلی راه بپایان داري پس بهتر است از نیمه بازگردی، دنیا که باخر نرسیده. با تأسف سری تکان میدهد و میگوید: افكار من مطلع شده بودند برایم نقشه ای میگویم: حالا حالت چطور است؟ بامید خدا، ولی از قول من درمجله طرح کردند، باینصورت که مقداری هروئین میگوید: می بینید که خوب هستم، بنویسید که جوانان از سرگذشت اشخاصی در جیب من گذاشتند و با چند نفر خیلی بهترم وتصمیم دارم وقتی از اینجا مثل من پند بگیرند و زندگی خودشان را تباه میخوارگی فرستادند. آخر های شب من با بامید خدا آزاد شدم به سرکارم برگردم واز نکنند، من یک جوان ورزشکار و سالم بودم آنها در حالی که بشدت مست بودم بخرابه ای راه شرافتمندانه زندگی مادر پیرم را تأمین و تا حد قهرمانی نیز پیش رفتم ولی در اثر ، رفتیم و در آنجا شروع بکشیدن هروئین یک ندانم کاری و یک اشتباه بچگانه گویم: آیا تصمیم نداری دختر خاله ات را امروز اینجاهستم من میتوانستم سرپرست خرابه دیگری هم دارد که قبلا بمأمورین خبر داده فراموش کنی؟ یک خانواده باشم و اکنون یک زندگی سالم آنها در آن قسمت کمین کرده بودند. میگوید: نه هرگز، نمی توانم أتشب من با ۲/۵ گرم هروئین دستگیر میگویم چطور او ازدواج کرد و یادی هم از مادر پیرم تنها و بی سرپرست در سر پیری داشته باشم، یا لااقل اگر ازدواج هم نمیکردم شدم و اکنون مدت پانزده روز است که در . تو نمیکند؟ کاشن تر هم میتوانستی از باقی نمیماند. زندان هستم معلوم نیست بچه مدت محکوم خیالش دست برداری و با یک ازدواج سالم اکنون خود میدانم که خود کرده راتدبیر راه زندگی شرافتمندانه ای را بیابی و در نیست! شوم. * جوانان * صفحه ۳۹ * سال ۱۲۰۱ مظلومان علیه ظالمین است ما نباید جای ظالمین را بگیریم… خشونت وتعصب ضدانقلابی را محکوم کنیم! · عمال مزدور عده ای از برادران معصوم و بی خبر مسلمان را به تهاجم به قلعه شهرنو واداشته اند و از اینکار چه توطئه جدیدی را علیه جنبش انسانی رهائی بخش و اسلامی مردم برمیدارند معلوم نیست ولی چون بهرحال ساکنین این قلعه از محکومین نظام فاسد استبدادی طولانی این جامعه اند و بهرحال بایستی مصون از هرگونه تعرضی باشند. تم حضرت آیت الله طالقانی ۲۵ سال استبداد هرکدام از ما را بصورت یک خرده مکتب انسانی نبوده است و سیاوش کسرائی شاعر معاصر ایرانی، شعور ایرانی، انسانیت و یک حزب شوند همه باید تسلیم دیده زیر دامن مادرشان پنهان میشوند کردید؟….. بگذارید یک بار دیگر اعدام میسپاریم؟… ما قیام کرده ایم یکنفر شوند وگرنه او را به جوخه و جیغ میکشند و میلرزند هر چه به این تاکید کنم که خشونت و تعصب این که بگوئیم اعدام شکنجه قتل بی انصافها میگویم اگر مدرکی دارید تعقیب، مردم را از خانه آواره کردن نشان بدهید تا خودم را جلو خانه حلق نوپدیده وحشتناک عصر ظلم تم، این قانون نامیمون چنگیز و مستید درآورده است جوانان را بجرم کتاب خواندن، پیران اویز کنم، اگر مدرکی ندارید دست از . نیمور و نرون و نرون ها هرگز و را بجرم اینکه مدح و ثنا نگفته اند سر زن و بچه های من بردارید، با از زندگی محروم کردن، به شکنجه نفرت میگویند. تو را بدرک واصل .. هرگز مورد تائید هیچ عنصر انسانی. گاه کشیدن زشت است، مردود است، میکنیم! جنایتکارانه و ضدبشری است!….. – قهرمانی که بارها پرچم . مهربانی و مردمی ایرانی، در قلب انقلاب ایران دروجه عمومی و توده گیران تاکنون * دختری بمن تلفن زده و کشور و نام وطنش را بلند آوازه ساخته آسیا که همیشه در کانون ایلغار و میگوید: ما یک خانواده ارتشی هستیم، است میگوید: من که مظهر ورزش و خشونت ها و تعصبات وحشت خیز انقلابی آرام و مسالمت آمیز بوده است که اعمال برابر قانون کشور همانطور که هر پاکی و سلامت و افتخار آفرین بوده ام بوده است بیش از هر ملت دیگر این . خشونت را به عنوان وسیله ای برای مبارزه تجویز با یک دروغ کثیف به جنایتکاری فردی شغلی انتخاب میکند پدر من هم شغلی انتخاب کرده و اکنون چند سال تبدیل شده ام که شهر به شهر میگردم و کرده است نکرده است همه قدرت انقلابی این حرکت وسیع ملی مادر انقلاب خود مطلقا در پی تاکنون در این بوده که سینه های آزادگان مردانه و شبهایی که مردم با بانک الله اکبر دارید که ساواکی را تشخیص میدهد است که باز نشسته شده، برادرم قطعه قطعه ام کنند اگر دادگاهی سراغ انتقام کشی نیستیم، خشم ما خشم کینه توزانه نیست خشم ما انقلابی الله اکبر گویان گلوله های ستمگران را پذیرا شوند… اعتراض خود را بیان می کنند او نیز مرا به آن دادگاه بیرید تا سیه روی شود مقدس و متوجه دستگاههای ظالم هر که در او غش باشد……….. است نه فرد و افراد……. منطقه خشونت و تعصب را محکوم لحظه ، میترسم مردم مرا بشناسند و جوانی است مبارز و حق طلب، باقر پرهام نویسنده پشت بام میرود و از ته دل الله اکبر می گوید اما همسایه متعصب ما که همین ماجرای آتش زدن ساکنان محله غم….. مگر این زنان بخداوند قسم نمیدانم چگونه و از چه راهی صاحب یک ساختمان سه طبقه کیستند؟…. آیا مجازاتی بالا تر از این شده اند جلو برادرم را گرفته و گفته اند میشود که یک نفر برای ادامه زندگی انقلاب ما انقلاب مظلومان عليه ظالمین است ما نباید جای ظالمین را بگیریم….. تعصب خشک و کور کورانه چون پدر تو ارتشی بوده حق نداری خود فروشی کند؟ آیا فرق ما با این نسبت به افراد چه چیز را درست می الله اکبر بگونی و اگر ایندفعه روی انقلاب شکوهمند با حکومت های خود کند؟ جز اینکه به دستگاه فرصت پشت بام بروی الله اکبر بگوئی آتشت کامه این نیست که آنها فحشا را رواج بدهیم تا ذهن مردم را کور کند، تا مردم انقلاب بترساند و آنها را بر اشوبد…. میدادند و ما میخواهیم فحشا را از میزنیم مردی تلفن کرده و میگوید ریشه برداریم؟ من یک کارمند ساده و پاک و شریفم مكتب انقلاب ما مكتب ریشه هیچ ایرانی نمیخواهد انقلاب را همسایه ها روی دشمنی شایع کرده اند. پایی است، مکتب سازندگی است، به برادرکشی، به یک جنگ خانگی مکتب خشکانیدن علل فساد است نه تبدیل کند، بیائید همه با هم خشونت و تلفن به خانه مان میشود و رکیک ترین . ماله کشیدن روی فساد و پنهان تعصب را محکوم کنیم. این درشان کردن از نظر جماعت…. آیا فکر جامعه ایرانی نیست. پنج شش ساله فحشها را میدهند، بچه های معصوم کرده اید که با سوزانیدن قلعه فحشا نسته اند که ناگهان سنگی به شیشه را در سراسر شهر پراکنده میخورد و آنها مثل گنجشک عقاب که من ساواکی هستم، هر روز صد ها کنار سفره ر ـ اعتمادی یادداشتهای سردبیر : جوانان * صفحه ۳ * سال ۱۲۰۱ و بوتيك | چگونه لقمه ای که در گلوگیر کرده بیرون بکشید؟ جوانان در این هفته پزشکان برجسته آمریکا روش تازه ای برای نجات آنها که لقمه در. ۲۹۰۰ آمریکایی بر اثرگرفتگی سالانه حدود آنرا برای شما ترجمه و منتشر کرده ایم لقمه در گلو جان خود را از دست میدهند دکتر کندی «گیلچریست» بنیان گزارا این روش میگوید: این روش بسیار عملی و بقدری ساده است که انجامش از عهده هرکسی برمیآید. بکار بردن این روش بیش از ۱۰ تا ۱۵ ثانیه وقت نمیگیرد و یک دختر بچه کوچک بهمان سادگی که یک مرد قوی هیکل میتواند این روش را بکار برد قادر به انجام آن میباشد. مراحل مختلف بکار گرفتن این روش در مواقع فوری و ضروری شامل نکات زیر میباشد. * ابتدا مطمئن شوید که شخص واقعا براثر گیر کردن لقمه در گلو درحال خفگی است. پس از اطمینان از قربانی بخواهید که سرش را بجلو خم کند و زبانش را بیرون آورد. باو بگوئید که میخواهید زبانش را بیرون بکشید. برای بیرون کشیدن زبان از یک دستمال یا یک تکه باند استفاده کنید. دراغلب موارد شخص مبتلا به خفگی قادر است بشما کمک کند. زیرا که قربانی معمولا تا سه دقیقه حواس خود را ازدست نمیدهد. مناسب دختران – مدل میدی * جوانان * صفحه ۴۰ * سال ۱۲۰۱ * سپس با دستمال زبان شخص را به طرف بیرون بکشید. هنگامیکه این عمل آنقدر ادامه پیدا کند که قربانی احساس درد کند دستگاه صوتی او که بصورت یک جعبه است درحدود یک اینچ یا بیشتر بالا میآید و این عمل لقمه را به بیرون پرتاب میکند. شخص دچار سرفه شدید شده و قادر خواهد بود نفس بکشد. دکتر «گیلچریست» کاشف این روش اظهار داشت که برای اولین بار این متد را هنگامیکه همبازی گلف او در یک مهمانی دچار حالت خفگی شده بود بکار برده است. دکتر «جورج اباتسو» رئیس قسمت اورژانس بیمارستان «ریس مایکل» در تایید این روش گفت: . این طریقه درمواردی که شخص باندازه کافی قوی نیست تا از روش قدیمی استفاده کند بسیار موثر است. در روش قدیمی دستها را از پشت و از زیر بازوهای قربانی گذرانده و محکم بر دنده های او فشار میاوردند، ولی این کار مستلزم نيروي زیاد بود و از عهده هرکسی برنمیامد. بهرحال عاقلانه است که پس از بیرون آمدن لقمه بیمار را به پزشک برسانید. دکتر «گیلچریست» گفت: – روش قدیمی احتیاج به مهارت و نیروی بسیار دارد درحالیکه روش جدید بوسیله یک بچه کم سال هم قابل انجام است. طبق گزارش اداره بهداشت سالانه حدود ۲۹۰۰ آمریکایی براثر گفتگی لقمه گلو جان خود را از دست میدهند. دکتر «گیلچریست» امیدوار است که روش جدید در پائین آوردن این رقم نقش پالتو ساده یک پالتو – با استفاده از طرحهای ساده قدیمی موثری ایفا کند. این روش هیچگونه در نمونه لباس مردانه و زنانه برای اواخر بهار و آسیبی به بیمار وارد نیاورده و تاکنون همیشه موثر واقع شده است. تابستان آینده کت و شلوار اسپرت کت و شلوار اسپرت، جیب از رو – یقه باریک خود را بیازمائید آخرین تحقیقات روانشناسان چگونه بر مشکلات زندگی غلبه کنیم؟ بعد می برداشت K زره مانند ه با قدرت الهی برای غلبه . کانی است بدانید هر مشکلی قابل – این بدان معنی نیست که شما ی مشکلات بزرگ روبرو نخواهید شد. اما با قدرت فکر، ایمان، بردباری و کوشش کنند. اگر خواهید توانست که در مبارزه با هرنوع آنها احساس 20 مشکلی که با آن بود که فضانورد وسائل فره های خورشیدی را انداختند. اقامت عقاب در ماه ۷۲ کند. او این کار را برای ساعت و ۳۶ دقیقه و ۴۱ ثانیه طول سور «گیس» استاد دانشگاه کشیده بود. آنوقت عقاب به کمک انجام داد. ماه نوردان در تنها موتورش که فقط ۶ دقیقه و ۴۰ گشت این صفحه را به زمین ثانیه کار میکرد از سطح ماه وردند و به سوئیس فرستادند برخاست تا در یک پرواز عمودی پرفسور «گیس» تئوری ویژه ای در ۱۶۲۰۰ کیلومتر ارتفاع بگیرد. باره باد های خورشیدی وضع کرده آرمسترانگ فریاد زد: «ما مستقیما به آمریکا برمیگردیم.» است. در ساعت ۵ و ۱۵ دقیقه آلدرین کالینز بعد از ۲۴ بار چرخیدن به آئینه لیزر را نصب کرد. دانشمندان ماه عقاب را که به اندازه یک بود. از راه رفتـن رصد خانه «لایک» آمریکا بعد از ستاره درخشان بود در دوردست ها ه عکس میگرفت. ۱۲ روز تلاش توانستند اشعه لیزر دید. چراغ های سفینه ماه نشین عت ۴ و ۵۷ دقیقه الدرین به این صفحه بتابانند و با ثبت چشمک میزدند. عقاب هر لحظه کند. متر از عقاب دور شده بود تا بازتاب آن فاصله زمین و ماه را با بزرگتر میشد. وسائل مختلف را در نقطه مناسبی دقت بی نظیری تعیین کنند. رفت و سه ساعت و نیم بعد از اینکه نصب برگشت اشعه لیزر ۲/۵ ثانیه طول کالینز عقاب را دید، در پی مانور آلدرین خود را به دهانه ای میکشد. های مشکل و دوبار دیگر در اطراف رسانید که نزدیک بود فرود شان را وظيفه آلدرین تمام شده بود و ماه چرخیدن ماه نشین به کلمبیا | با دشواری های جدی روبرو کند. در یک محوطه سی متری «پایگاه پیوست ه بود. لباس در ساعت ۵ و ۶ دقیقه آلدرین آرامش» را مستقر کرده بود. او تبدیل به اپولو شده این مجموعه دوباره بود. * جوانان * صفحه ۴۳ * سال ۱۲۰۱ مشکل بستگی به مشکلی پیروز شوید. کلکسیون مد پائیزی و زمستانی تازه ترین مدلهای کت وشلوار از کلکسیون پائیز، زمستان ۷۸/۷۹ وان گیل که تمامی آنها از پارچه صددرصد پشم خالص نو تهیه گردیده اند. در وسط مدل جدید کاپشن را نشان میدهد که در کلکسیونهای مد امسال مد سازان فراوان دیده شده است. 1 1 یک شاعر… سرشانه های… شب با من حرف نزده بود ایستاد و پرسید: اکبر زاغول هم بد آدمی نیس، با کشید و گفت: مردها کاری نداره، یکی دو تا بچه این همه کار امروز قاسمها داره که او نارامی بره جیب دوتا ساندویچ هم از ساکش اونا جیب میزنن، بعضی شبها یکی بیرون آورد و یکی را خودش بدست گرفت و یکی هم به قاسم داد، سالم و ساده ام هم قطع شد، نام | کتابخانه: نویسنده انگلیسی «دلپیر» جائی داری که بری؟…. درسال ۱۸۶۰ متوجه شد که من عملا در ردیف زنان ولگرد ثبت نه!…… نمیدونم….. رکتابخانه دانشگاه کمبریج نفسه شد و یک رقت دیدم دختر ساده درست جداگانه ای را به آثار نویسندگان | روستایی تبدیل به یک زن ولگرد داشته باشی بیا خونه من!…. مخبط و دیوانه اختصاص داده شله همانطور بهت زده او را افسر کلانتری بابی ادبانه بودند. از اونارا با خودش میاره خونه… – اسم من مهينه! اگه نقر و آلودگی در خانه مهین حتی نپرسید که ما شام خورده ایم یا بیداد میکرد، حتی برای من که از نه؟ مدتی با فرهاد ورق بازی کردند روستا آواره شهر شده بودم اینجور و مهین هم جای همه را انداخت، من ترین جملات مرا به اتاقی که زنان نگاه میکردم «خونه من» «خونه تو زندگی جور مخصوصی دردناک و پشت بدیوار قرار گرفتم و بعد مهین عجیب ترین رمان: «ژان | ولگرد در آنجا جمع شده بودند هول «خونه او» اصلا من «خودم» و «تو» و تمحل ناپذیر بود ولی مگر آدمی که فرهاد، اکبر زاغول و قاسم. . راوی، دیگران را بفراموشی سپرده در سیلاب افتاده باشد میتواند در سه شب اول وضع آن خانه لویی کاستيلجو» نویسنده موج نور داد: بعنوان اعتراض به کتاب «استثمار لفت درچیزی گمشو! حالم از این ادعا بودم، وقتی بخودم آمدم که در خانه اضافه شدن من بر آن جمع سعی که آن را ادبیات | های مضحک بهم میخوره! همه تون مهین بودم، او برایم تعریف کرد که خودش را نجات دهد؟…. مخصوصا روابط اکبر زاغول با مینامیم» درسال ۱۹۶۹ کتابی منتشر نجیب زاده هستین آره ارواح عمه این اتاق را از یک زن دیگر اجاره نیب برهای کوچولوی بدبخت برایم کرده و باتفاق دوست مردش «فرهاد عادی تلقی شد، فرهاد جوان خوش غیر قابل تحمل بوده کرد که بنا بنوشته «تایمز لندن تون….. آنشب تا صبح در اتاقی که خانه و یکی از همکاران فرهاد بنام هیکل و خشنی بود که از باج خوری میکرد مرا باصطلاح خودش صبحها صدها صفحه آن فقط حاوی حرف در اتاقی که خانه و یکی از همکاران فرهاد بنام زنان بیچاره ای مثل مهین سر «کار» میبرد، و شبها باد کرده به زندگی اش را میگذرانید، جور آن خانه وحشتناک برمیگشتم، گاهی مخصوصی مرا برانداز کردو بالحن از خودم می پرسیدم آیا این من اتاق مهین تخت خوابی داش مشدیهای جنوب شهر پرسید: که ناگهان از پشت میز «كاستيلجر» که نقشه نداشت هستم (1) بود. کتاب فروش چندانی | چهار پنج زن ولگرد جمع و جور اکبر زاغول در آنجا زندگی شده بودند گریه کردم، زنان ولگرد کنند. سفارش ترجمه کتاب را بزبانهای | اول با تمسخر مرا برانداز میکردند مختلف کشیده بود این برنامه را | بعد زخم زبان زدن شروع شد، و من نبود گوشه اتاق چند دست نیمه کاره رها کرد. همچنین درسال | دیدم که چه بخواهم چه نخواهم د واهم چه نخواهم در رختخواب رویهم چیده شده بود این «جورج پرس، رمانی بنام | ردیف زنان ولگرد ثبت نام کرده ام اتاق در طبقه دوم یک حیاط بود، در پس کی مواظبته؟…. «ناپیدایی» منتشر کرد که درآن از | من شاگرد مدرسه بدنامان شهر شده پائین هم در اطاق در اجاره دیگران حرف ( ع ) اصلا استفاده نکرده | بودم و دیگر آب که از سر بود، مهین چراغ خوراکپزی اش را تازه کاره…. هیچکی نداره! بود حرف ( ٥ ) در زبانهای فرانسه | چه یک نی چه صد نی….. – رفیق شخصی داری یا نه؟…. سرم را تکان دادم. مدرسه بچنین مزبله ای افتاده ام یا موجود دیگری را دارم از نزدیک تماشا میکنم؟ باور کنید من تمامی حواس پنجگانه ام را از دست داده بری چیزی میفهمیدم نه مهین بجای من جواب داد: گذشت و انگلیسی بیش از هر حرف دیگری بعد از بیست و چهار ساعت من به بین نوشی! زندگی ما شانه های پهش را بالا انداخت زیری و نرمی و نه گرما و سرما…. بکار میرود. کوشش قدیمی تری | آزاد شدم. جلو در کلانتری مثل بدبختها همینه! خيال نكنى من قصر درنوشتن یک رمان بدون ( ع ) مجسمه گچی ایستاده بودم و ر گفت: فقط زنده بودم، راه میرفتم و مثل خوب! اگه کسی اذیتت کرد چوبی که از درخت بریده شده باشد درسال ۱۹۳۹ توسط «ارنست | نمیدانستم باید بکجا بروم، من دنیای چهار نفری میخوابیم حالا که تو دارم توی این اتاق ما اغلب شبها بگو رفیق شخصی منی! اینجوری هر روز خشک تر میشدم وینسنت رایت» نویسنده انگلیسی | بیست و چهار ساعت پیش خودم را اومدی میشیم پنج نفر، توالت اینجا کسی جرئت نمیکنه اذیتت بکنه؟ روز هفتم بود که بالاخره بر بی کتاب «گلسبی» انجام گرفته است. | گم کرده بودم حتی مادر بیچاره ام از طبقه پائینه! باید از میون مردای نیمساعت بعد اکبر زاغول با تفاوتی خودم مسلط شدم و تصمیم این مخلوق عجیب دنیای ادبیات | قلبم گریخته بود….. پائین رد بشی! اغلب بی چاک و یک پسر بچه چهارده پانزده ساله سر گرفتم از آن خانه بروم، ظهر بود من حاوی بیش از ۵۰/۰۰۰ کلمه است زنهای ولگرد که مثل من آزاد رهنن! ولی از فرهادخان رفيق من رسید سلامی انداخت و با عجله به خانه بر میگشتم تا بر و در کمال تعجب نثر کتاب بسیار شده بودند هر کدام متلکی پراندند میترسن تا اون هست جرات چیک غره ای هم بمن رفت و بعد ساکش را غیاب مهین ساک کوچکی که باز کرد، به دسته اسکناس بیرون داشتم بردارم و قرار کنم، ساک در روان و سلیس است. و رفتند اما یکی از آنها که تمام زین ندارند…. ۱۹۹ 2 و 3 موج خون… آمد، از آنجا دور شد، تنها رفت. نزدیک دیدارش به شام آمد و وقتی وارد شد معاویه تونه مسموم کردم؟ آیا جز این میباشد – اشک میریخت، مروان در کنار او زانو زد. خیمه اش چاه آبی بود، کنار چاه نشست، سیاهکارم؟. اندکی روی چاه خم شد، بخار تندی از سرش را روی پای معاویه گذاشت و گفت: من مجربن عدی، این انسان پاک و درون چاه نفس او را بند آورد. سرش را کنار ای امیرالمومنین، چه می بینم آیا این زاهد را با آن قساوت و تنها به خاطر اینکه تابید، تنها آواز شتر داران کاروانش بود که کشید، اما ناگهان لرزه بر اندامش افتاده تویی که اشک میریزی؟! باور نمی کنم، متدار علی برد کشتم. آخر ای مروان چرا؟ لرزید و لرزید و دچار لقوه شد. بند بند این بیماری تو یک عارضه کوچکی است. جهنم را می بینم که دهان بروی من گاهی او را از – میدا کرد و او هراسان از مرگ، یکی بر روی دلش افتاده بود معاویه تکانی خورد و بریده بریده است. . این آخرین کار من، این عشق ت، با زحمت فراوان فریاد تر هستی ای مروان؟ تو با من حرف دیگر چه بود؟ عشق این پسر اتشم از این فریاد او هراسان یزید نبود امروز دوست و دشمن بره دیدند. ای مروان، خواب از : بستر بردند. اکنون میزنی؟. مروان بن حکم گفته و نیرنگ و ناپاکی در ای امیرالمومنین، این «مروان، است از هشتاد یا معاویه با نگاهی پر از درد پر از خواب میروم، خون می بینم، زنجیر می بینم و وقتی هم که برای چند سیاهش می هراس، پر از مرگ به مروان خیره شد على (. مستلزم نیرو هرکسی برنمیام سال ۱۲۰۱ پزشک برسانید. از بیرون امنش چه فسادها که برانگیختم. چه آشوبها که به پاکردم، همه عمرم در نیرنگ و دروغ دکتر «گیلچریسته ؟ شد تو نمیدانی که این گذشته های سپری – روش قدیمی احتیا تاریک من با من چه ها می کند؟ ای وای بر نیروی بسیار دارد درحالیه بوسیله یک بچه کم سال هم قاین که چه کارهای نیک میتوانستم بکنم و . این عاقبت تباهکاریهای توست، این پالتو ساده گلو جان خود را ازدست میدهند. دکتر «گیلچریست» امیدوار است که روش جدید در پائین آوردن این رقم نقش است. طبق گزارش اداره بهداشت سالانه چه کارهای بد که میتوانستم نکنم و جنون سياه نتیجه اعمال توست. معاویه حدود ۲۹۰۰ آمریکایی براثر گفتگی لقمه جها، این ندامت ها مرا به گریه لرزید و لرزید و خاموش شد و مروان از این بیماری زشت اتاق بیرون رفت تا او را ارام بگذارد اما ارامش برای معاویه هرگز وجود نداشت و هر دقیقه حالت او بدتر می شد و وضع دهانم مانند دهان یک پالتو – با استفاده از طرحهای ساده قدیمی موثری ایفا کند. این روش هیچگونه آسیبی به بیمار وارد نیاورده و تاکنون روحیش وخیم تر می گشت. مناسب دختران ـ مدل میدی جوانان – همیشه موثر واقع شده است. «ناتمام می بینم، محمدبن اباتر را می بینم یاسر را می را از چشم من بیرون می تریاد صلابت علی (ع) را می شنوم او گرفتم؟ آیا ی (ع) را با یک گام …. بعد به کنترل دستگاه ها پرداختند تا برای یک برخاست فوری و اجباری که مشتمل بود آماده باشند. گذشته ولی آنها چنین نکردند و اولین وقتی آرمسترانگ دریچه سفینه سرنشین دار در ساعت ۲۱ و «عقاب» را گشود ۶ ساعت و ۳۹ ۱۷ دقیقه و ۴۲ ثانیه بر سطح ماه دقیقه از زمان فردرشان در ماه برد در فضا نورد غذا آرمسترانگ در حالیکه لبخند خوردند و بعد به کم کردن فشار رضایت داشت، خطاب به زمین داخل سفینه پرداختند و پیش از آن اعلام کرد: «اینجا پایگاه آرامش! لباس مخصوص مقابله با کاهش عقاب بر سطح ماه نشست.» فشار را بر تن کرده بودند. دو فضانورد بمدت هفت دقیقه در همه دنیا ده ها میلیون نفر در از شدت هیجان ساکت بودند. چون برابر تلویزیون هایشان نشسته بودند آنچه در برابر دیدگانشان قرار گرفته و منتظر لحظه راه پیمایی بودند: ود، مسحورشـان کرده بود درین حال دوربین عقاب به کار رمسترانگ از دریچه سمت چپ افتاد و دریک زمینه تاریک که چندین دهانه آتشفشانی و در فاصله تضاد عجیبی با نور خیره کننده صد متری یک تپه کوتاه خورشید داشت متوجه نردبان فرود شد. 4 ساعت برقی شبخواب در تاریکی هنگام استراحت وقت صحیح را با نور بـه سقف اطاق خواب شما منعکس میکند پس با پنجه پا خاک ماه را لمس کرد. سخت و محکم بود و بعد از شل…. دستم بود و بطرف در حیاط میرفتم | یک لحظه سکوت گفت: «راه که فرهاد جلوم سبز میروم. هیچ اشکالی برای راه رفتن کجا میری نوشی؟…. وجود ندارد. همه چیز در اطراف من دارم میرم…… صاف و مسطع است. خدایا چقدر مگه میشه؟….. زیباست.» 820 میدید. در برابر دیدگان -آلدرین در برای اولین بار انسان در سمت راست زمین پوشیده از قلوه معرض قوه جاذبه ماه که شش بار سنگ قرار گرفته بود. در فضانورد کمتر از قوه جاذبه زمین است قرار آسمان سیاه رنگ بالای سرشان میگرفت. آرمسترانگ هر حرکتی را نگاه کردند و فریاد زدند: «ما از که میبایستی اینک انجام دهد قبلا قیمت فقط۲۹۹ تومان ینجا زمین را خیلی زیبا می بینیم.» صدها بار روی زمین تکرار کرده ساعت شبخواب بیصدا و دارای زنگ آلارم میباشد ساعـت بـرقی شبخواب ساخـت امـریکا مستقیما با دستور تلفنی شمـا بـرای شما ارسال میگردد. هم الآن بـا تـلفنهای ۸۳۱۷۹۰- ۸۳۲٧٧٦- ۸۲۹۸۷۸ تماس بگیرید تا فورا ساعت برای شما فرستاده شود 9 S هر چی پول دارم مال تو!…. ساعت چهار صبح بود که اولین از شهرستانها نماینده فعال و معتبر پذیرفته میشود یک زلزله سنج فوق العاده حساس آخرین نگاه را به این پایگاه که به ماه نورد جمله تاریخیش را بر زبان شان ۱۵ لایه بود تا از تغییر های را که با باتری های خورشیدی کار کمک آرمسترانگ برپا شده بود شدید درجه حرارت آسیب نبینند و میکرد روی ماه نصب کرد. این انداخت در حالیکه ۳۵ دقیقه کمتر موضوع این حرفها نيس! تازه من آورد: خاطر خوات شدم، میخواهم برات به ناق بگیرم… ولی من باید برم….. کوچکی است که بر میدارم ولی برداشتن نمونه هایی از خاک و . این برای یک انسان قدم همین باعث شده بود که نتواند برای دستگاه که میتواند سرمای شب ماه از آرمسترانگ در ماه راه رفته بود را تحمل کند کوچکترین لرزش های و حالا میبایستی به «عقاب» برگردد. آخه چرا؟… کی میتونی پیداکنی برای بشریت گام بسیار بلندی است. سنگ ماه به راحتی خم شوند و آنها ه از بهتر باشه؟ بیست دقیقه بعد از آرمسترانگ را با ابزار های مخصوص آن را به کره زمین مخابره میکند. آرمسترانگ آخرین عکس را از برمیداشتند. ولی اینجا حالم از آدمها بهم اولین اقدام الدرين نصب یک ماه پیمایی آلدرین برداشت. در بخوره! من نمیتونم این زاغولو با اون | نوبت آلدرین رسید که از پله صفحه آلومينيومي بود که فضانورد وسائل اضافی شان را دور اولین وظیفه آنها این بود که میبایستی ذره های خورشیدی را انداختند. اقامت عقاب در ماه ۲۱ چه ها تحمل بکنم. «عقاب» پائین بیاید او با استفاده از پرچم آمریکا را در سطح ماه نصب جذب کند. او این کار را برای ساعت و ۳۶ دقیقه و ۴۱ ثانیه طول ناگهان از پشت سر ضربه تجربه همکارش خیلی کمتر احتیاج کند حکمی به گردنم خورد بطوریکه روی | به احتیاط داشت. درسی سانتیمتری پروفسور «گیس» استاد دانشگاه کشیده بود. آنوقت عقاب به کمک در ساعت ۴ و ۳۳ دقیقه روز زمین به آخرین پله رسید. وزن ۱۶ برن انجام داد. ماه نوردان در تنها موتورش که فقط ۶ دقیقه و ۴۰ مین خم شدم، چشمانم سیاهی رفت دوشنبه ۲۱ ژوئیه ۱۹۶۹ پرچم بازگشت این صفحه را به زمین ی صدای فرهاد را شنیدم که گفت: ثانیه کار میکرد از سطح ماه تنی عقاب آن را فقط ۳ سانتیمتر در آمریکا در خاک ماه نصب شد آوردند و به سوئیس فرستادند برخاست تا – زاغول! نامرد چرا زدیش مکه یک پرواز عمودی صبح بهت نگفتم که میخوامش!…. خاک ماه که سخت تر از پیش بینی آرمسترانگ در برابر آن بحالت پرفسور «گیس» تئوری ویژه ای در ۱۶۲۰۰ کیلومتر ارتفاع بگیرد. ولی اون داشت پشت سرم آلدرین با هر دو پا برروی ماه چار میگفت. داشتند در آنها احساس جست زد. ولی بلافاصله بالا جهید و بود و بر سر بوضع شگفت انگیزی کمی قوه – خوب بگه…. انزوا بوجود آورده بود. اکبر و فرهاد بجان هم افتادند و جاذبه ماه را تجربه کرد. بار که من میخواستم از در خانه ارج شوم هر دو نفر مرا میگرفتند و قرار گرفتند یک دوربین در زدند، هر دو نفر قلدر و سنگین | مستقر کردند. دند. مشت های آنها مثل سندان بسر ها بود، فرو برده بود احترام ایستاد باره باد های خورشیدی وضع کرده آرمسترانگ فریاد زد: «ما مستقیما کلاه مخصوصی که زره مانند است. دو فضانورد وقتی روی ماه · آلدرین بر سطح ماه عکس میگرفت. ۱۲ روز تلاش توانستند اشعه لیزر آن سی متر از عقاب به آمریکا برمیگردیم.» در ساعت ۵ و ۱۵ دقیقه آلدرین کالینز بعد از ۲۴ بار چرخیدن به آئینه لیزر را نصب کرد. دانشمندان ماه عقاب را که به اندازه یک آرمسترانگ از راه رفتـن رصد خانه «لایک» آمریکا بعد از ستاره درخشان بود در دوردست ها دید. چراغ های سفینه ماه نشین در ساعت ۴ و و ۵۷ دقیقه الدرین به این صفحه بتابانند و با ثبت چشمک میزدند. عقاب هر لحظه شده بود تا بازتاب آن فاصله زمین و ماه را با بزرگتر میشد. لباس مخصوصشان در روی وسائل مختلف را در نقطه مناسبی دقت بی نظیری تعیین کنند. رفت و سه ساعت و نیم بعد از اینکه صورتم میخورد اما همینکه چشمانم | زمین ۸۰ کیلوگرم وزن داشت ولی نصب کند میشد بطرف در میدویدم و باز در اینجا احساس سبکبالی میکردند برگشت اشعه لیزر ۲/۵ ثانیه طول کالینز عقاب را دید، در پی مانور آلدرین خود را به دهانهای میکشد. های مشکل و دربار دیگر در اطراف ربه ای دیگر، ضربه ای دیگر!…….. | غنا، اکسیژن و فرستنده رادیوئی رسانید که نزدیک بود فرود شان را وظيفه الدرين تمام ؛ بود و ماه چرخیدن ماه نشین به کلمبیا «ناتمام» | برای ارتباط با زمین و با یکدیگر بر با دشواری های جدی روبرو کند بر یک محوطه سی متری «پایگاه وست این مجموعه درباره پشت شان جای داده شده بود. لباس در ساعت ۵ و ۶ دقیقه آلدرین آرامش» را مستقر کرده بود. او تبدیل به آپولو شده بود. * جوانان * صفحه ۴۳ * سال ۱۲۰۱ ر بکوفردا چه خواهد شد؟ شکنجه بودیم و نتوانستیم محمد بازرگانی کنیم ولی در عوضی حالا روزه جریان را گفتیم ولی با آنکه هرگز برانانی دلیر و پاک تراز من برون جنگ سوم.. گرفته ایم که این وظیفه شرعی دراین پسر نره ای ضعف ندیده بردیم، آنچنان شروع به گریه کرد که همی در انتظار روز موعودم جهانی سوم نامیده است اختلافات حضورداشتند تا بقول دولت جریاز خودمان را انجام بدهیم!…. * می خواهید امامزاده بشوند؟ ما انتظارش را نداشتیم و بعد گفت: همی در انتظار روز موعودم طرفهای متخاصم را برطرف سازد. محاکمه را بی کم و کاست بنویسند. ژنرال در کتاب خود میگوید ولی هر روز که ماروزنامه ها را می وبالاخره درسی ام فروردین ماه شما چقدر ظالمید که پیرزن را تنها کنفرانس هلسینکی یک خریدیم و می خواندیم، نوشته ها ۱۳۵۱ هرچهار نفر محکوم به اعدام به رضائیه روانه کردید…… ومشت آهنین بر پیکر لرزان شب | هیئت نمایندگی واحد روسی شرکت مخالف حرفهای آنها بود و اظهارات وتیرباران شدند. درحالیکه همانروز هرچه سعی کردیم به او کوبند نکرد، بلکه هفده هیئت بنمایندگی مجاهدین برعکس درروزنامه ها به ما اجازه ملاقات داده بودند ولی بقبولانیم که خودش اینطور ونون من زيشمن بازبستانند هنده جمهوری روسیه که هر یک چاپ شده بود و خود ما هم تعجب ما خبر تیرباران آنها را در روزنامه میخواست و ما هم با پول زیاد او را وآنکه سریلندم من که برعهدم وفا | خواهان استقلال بودند در کنفرانس چراغ دیگری درراه روشن می نماید خلق که در ها خواندیم. به رضائیه. فرستادیم که تا مدتی مثلا از «محمد» پرسیده بودند میکردیم! هرچه سعی کردیم تا جنازه زندگیش تامین باشد، «محم که آیا درمورد اسلحه با عراق تماس «محمد» را تحویل بگیریم و با عصبانی جواب داد: هرگز! ولی در روزنامه ها نوشته شده نکردند و حتی تیمساری که اسم او بستری میکردیم و بعداز خوب و مردم شادمان گردند و پرچمها | شوروی کوچکتر شد و تعداد افراد گرفته اید یا نه؟ و او گفته بود: قبرش را به ما نشان بدهند. اینکار را . ما باید او را در بیمارستان کردم خون ما كنـد ویرانه کاخ در انموقع پیمان ورشو منحل نیروهای مسلح اتحاد حضور یافتند گردید هرتبهکاری آن بوسیله نیروهای کشورهای مجاهدین را ندارند و دستگاه بدین ترتیب بود که ما فهمیدیم «می خواهید امامزاده بشوند؟ همان میبردیم و زندگی او را تا آخر درون سلولم در انتظار روز موعودم بزرگ از جمله چین کمتر گردید. بود: بله! و خیلی مسائل دیگر و را دقیقا بخاطر ندارم به ما گفت: شدن، خودمان او را بخانه اش که تیری درسحرگاهی درون سینه در اثر این تحول بود که صلح خبرنگاران اجازه انتشار حرفهای بهتر که ندانید کجا دفن شده اند و عمرش تامین میکردیم…. ام را باز بشکافد بویژه در اروپا برقرار شد و جنگ مادیگر نتوانستیم اثری از او بدست دوستهای صمیمی محمد وخونم را روان سازد جهانی سوم بپایان رسید. ساواک خودش چیزی مینویسد و به بیاوریم فقط چند شیشه دوای نصفه اکثرا رفتگر محل، بقال محل و مرا از هرگناهی پاک گرداند روزنامه میدهد که عینا چاپ کنند. او را که شربت سینه و شربت شخصی که نان به خانه ما میاورد وآنگه خوب می بینم وقتی رای دادگاه درمورد اسهال بود به ما دادند! بودند و تا مدتها بعداز تیرباران هریازده نفر خوانده شد آنها شادی چند نفراز دوستان بهمن» و ر بعد از تبریک و به شدت متاثر و اندوهگین که چون موجی بپا خیزد محمله به ما گفتند که آنها خیلی بودند، بطوریکه ما خودمان به آنها ومشت آهنین برپیکر لرزان شب خروش خشم فردا را میکردند کوبد ولی «محمد» شهید شده مانند ر روبوسی شعار: «نصر من الله و مقاوم بودند و بارها بخاطر دلداری میدادیم…. فتح قریب» را میخواندند. مقاومتشان درزیر شکنجه بیهوش * شعری از محمد * با هرقطره خون ما هزار شدند اما نه ناله میکردند و نه حالا «بهمن» از زندان آزاد شده گله ای داشتند. است و به جمع خانواده ما پیوسته بعد از تمام شدن جریان دادگاه * خاطره ای از «محمد» تا فروردین ۵۱ که «محمد» و مسئله ای که مابعـداز دیگر شهدای راه حق و آنهایی که گروهی از مجاهدین تیرباران شدند، . دستگیری آنها فهمیدیم این بود که ساواک جسدشان را سربه نیست هروقت به ملاقات «محمد و آنها با داروخانه ها و پزشکان قرار کرده جسد او هم از بین رفته است. «بهمن» میرفتیم با وجود زجر زیادی داد بسته و پول داده بودند تا افراد البته باید قبول کرد که از بین رفتن که می دیدند لبخند به لب داشتند. طبقه فقیر را که به نزد آنها می اجساد شهدا، و زندانی شدن دیگر یکبار ما به آنها گفتیم: جایتان فرستادند مجانا معالجه کنند آزادیخواهان موجب شده که به راحت هست؟ گفتند: ما که به هتل داروی مورد نیاز آنها را بطور سپیدهوم «آزادی» برسیم و این باعث نیامده ایم. برای خلق باید خون داد، رایگان بدهند که البته اینهم یکی از افتخار ماست که خانواده ما هم سهم فداکاری کرد، تا به پیروزی رسید! علل محکومیت آنها بود! کوچکی درطلـوع این «آزادی» اواخر فروردین یعنی یک هفته قبل از دستگیری محمد مازن دارند. قبل از اعدام بهمن ما برای آخرین کارگر پیری از رضائیه آورده بودیم «محمد، گاهی وقت شعر هم می بار او را ملاقات کردیم. بهمن مدام تا در کارهای خانه به ما کمک کند. گفت و من نمونه ای از آن را می خندید و شوخی میکرد و به ما یک روز این زن گریه کرد و در اختیار شما می گذارم. این شعر دلداری میداد که ناراحت نباشید. او گفت: میترسم که دراینجا درشهر را «محمد» درزندان اوین سروده گفت: «با هر قطره خون ما هزار غريب بمیرم، مرا به شهرم بفرستید. نفردیگر علیه ظلم و ستم بپا می ما مقداری پول به او دادیم و با درون سلولم درانتظار روز اتوبوس او را به رضائیه فرستادیم. موعودم «محمد» همچنین گفت: شب وقتی «محمد» از دانشگاه به دلم پس تنگ گشته است و ـ ما در ماه رمضان یکهفته درزیر خانه برگشت چون آن زن را «مادر» زخودپرسم: خیزند.» در شکوه … ویک باردگر اثبات میگردد سرانجام نبرد توده ها اینست: رانکه سربلندم من که برعهدم وفا پیروزی، پیروزی، پیروزی! بدون شرح! . . عشق چه میفهمی… تو از وفا چه بونی هرگز افسوس نمیخورم، بر عکس چه امتحان تو سرافراز بیرون آمدم، بگذار همه برده ای، تو که وجدان نداری و اسیر خوشحالم که در کنار مردی دیگر پاکدل و چیز فراموش بشود، ما جاده را از نو آغاز می هوسهای خودت هستی، تو نمیدانستی که مهربان، تحصیلکرده، و خوب با یک بهار من چه روزهایی را با یاد تو و با عشق تو در نه، با هزار بهار در آمیخته ام، تو و عشق با یک بوسه دهانش را بستم. . یکبار دیگر اشک در او جوشید دیده مانند تنهایی ها، درنگاههای هوس آلود گذراندم و زیبای لندنی تر، و من و مرد آرزوهایم و از هیجان میلرزد، با مهربانی در کنارش شاخه باران خورده یاس در آغوش من لغزيد خدا میداند که توی این قمار که اسمش شرینی بوسه های او…… نشستم و گفتم: و دریای طوفانی دل من آرام شد. در روز قمار عشق بود تو اگر پیمان وفا را نمی امروز، حالا توی این آفتاب که تازه ـ نه شاداب، تو پاکی، تو همیشه پاک بعد او یک نامه دیگر به دستم داد و شکستی همیشه برنده بودی. روی تهران ریخته است من و او از تهران و پاکدامن خواهی بود، برای من تو یک بخوان. حمید… چه شد که تو در تهران آنهمه دم خارج میشویم، در کنار هم و با عشق بزرگ ستاره ای، این بزرگترین موهبت الهی بود این نامه دیگر بردنامه ای که شاداب به از عشق و وفا میزدی و مرا زیباترین زنان با در قلب، با در پیوند، ما به شمال میرویم پسر عمویش نوشته بود: عالم میدانستی، اما امروز زیباترین زن را به دریا و سبزیوجنگل سفر می کنیم، ما به لندن پیدا کرده ای؟… ماه عسل خواهم رفت و بوسه هایی به گفت: که تو مال من باشی. زدو گفت: حمید… ترا چه بنامم؟ به تو چه بگویم که بابیرحمی عشق را زیر پای خود انداختی . من از فداکاری های خودم شرمگین و شیرینی عسل نثار یکدیگر خواهیم کرد ـ ذكتر. من خوشحالم، خوشحالم که از . و دروغ و زشتی را خریدار شدی… تو از پشیمان نیستم، از وفا و پاکدامنی خودم پایان * جوانان * صفحه ۴۴ * سال ۱۲۰۱ شاداب خندید، لبخندی معصوم و ملایم 1000 پارکینک جوک تصدی پارکینگ صفر خواجری راد Es راهی برای خروج نے شغل خوب معلم: پرویز تو دلت میخواست مثل من معلم بودي؟ پرویز: نخیر آقا؛ معلم: چرا؟ پرویز: آخر خوشم نمیاد کسی ادامو در بیاره! بدون شرح! خیل هم برای «آدم بازیچه شده است! شوید، اگر موفق شدید آدم بسیار پر دقتی هستید و ضمنا یک سرگرمی جالب هم داشته اید و اگر موفق نشدید به صفحه ۴۶۰ »مراجعه کنید. ما بشما در دقیقه و نیم وقت میدهیم تا بتوانید از محلی که فلش و علامت ورود گذاشته ایم وارد و از نقطه ای که فلش گذاشته ایم خارج تومن انعام به مستخدم می دهید و | فراوانی کرده است. مثلا همین دویست و پنجاه تومن هم می دهید | ناراحتی «کبد» را که قبلا تصور می نمره می گیرید و اونوقت یکساعت | کردند از خرابی دندان ناشی می شود و نیم توی سالن انتظار می نشینید | حالا فهمیده اند که علتش نامعلوم خیلی متشکرم… یک راست تا نوبت بشما برسه! راه راست آگهی توریع نفس زنان به جلوی ساختمان | میرم بهشت زهرا، مثل اینکه من و ما؛ در این موقع که اینجانب «نور | چند طبقه رسید و از مامور راهنما | راحتتره!؟ چشم الملک» بعد از ۲ ماه دوری از | پرسید: مبلغ «ارزی» که بخارج فرستاده : ببخشید بنده مرض قلبی بودم عازم دریافت آن از بانکهای | دارم. ممکنه بفرمایین تری این ببین فاطی، ما در اینجا به کسی «تو» نمی گوئیم. مثلا اگر یک وقت تلفن زنگ زد نمی پرسیم: تو کی شما کی هستی؟ بلکه می پرسیم هستید؟ فردا «فاطی» برای خرید نان از پیشرفت علم پزشکی برای این خانواده از ده کلفتی آقای استاد در مورد پیشرفت در رشته بیماریهای آورده بودند که طبعا آداب معاشرت | خانه بیرون رفته بود و در برگشتن خارج هستم بدینوسیله از کلیه ساختمان مطب دکتر ها در کدام | مندان صحبت می کرد و دادسخن | بلد نبود و با وجود اینکه کارش تمیز | وقتی (اف ـ اف) خانه را بصدا در دوستان و آشنایان خداحافظی کرده | طبقه قرار دارد؟ و مرتب بود به میهمانان آقا و خانم، | آورد خانم پرسید: شما کی هستید؟ و امیدوارم که در آنجا هم به من مامور ـ از پله ها میرید بالا تا | می داد باید باطلاع شما برسانم که علم | «تو» خطاب می کرد؟ طبقه هشتم، می پیچید دست راست، ساله طب در این از اتاق چهارم رد میشید. اونجا ۵ بیماریهای دندان و دهان پیشرفت خوش بگذرد؛ امضاء ـ نور چشم الملک رشته ما و فاطی جواب داد: هستیم، از ناتوانی ها می آییم، ما فاطی ها هستیم! بالاخره یک روز خانم او را و گفت: صدا کرد و – بدون شرح! * جوانان * صفحه ۴۵ * سال ۱۲۰۱ انجام گرفت، این تصویر تقريبا تحمل برای موجود بشری ست. و در جذاب و زیبا را (از زهره) درهم مورد گرمای آن فقط کافی است ریخت. از نقطه نظر فضا شناسان، بگوئیم که برای ذوب کردن فلز زهره محلی واقعا ترسناک و غیر ، آمادگی کامل دارد! (۹۰۰ تا درجه فارنهایت) و فشار ایده آل است. آتمسفرش بسیار زمانی، داستان نویسان و زهره، دومین ستاره نزدیک به بعضی ستاره شناسان، زهره را یک متفاوت با آتمسفر زمین است و هوای آن ۶۰ تا ۱۰۰ برابر فشار در خورشید از توجه و علاقه بیشتری بهشت گرمسیر تصور میکردند که دارای ابرهای غلیظی ست که سطح سطح زمین است! که همه اینها در بین ستاره شناسان برخوردار دارای جنگلها و مردابهایی که پر سیاره را از دید پنهان کرده است و دست بدست هم داده و از وجود آب و است. این سیاره از نظر اندازه و نیز از خزندگان عجیب وغریب و نیز در نتیجه ما درباره سطح زهره ارگانهای پیچیده شیمیایی، اطلاعات زیادی نداریم. ولی جلوگیری میکنند. غلظت هوا، بسیار شبیه زمین است، موجودات دوزیست میباشد. اما میدانیم که بهر حال درجه حرارت و * مریخ، خانه ای برای زندگی!؟ اما بخاطر نزدیکتر بودنش به رادیو تلسکوپها و کاوشها و خورشید، از سیاره ما گرمتر است. اکتشافاتی که داخل سيارات فشار هوا در سطح آن غیر قابل بقیه درصفحه ۴۸ جواب راهی حیات در دماهای… برای خروج در مقایسه با دیگر سیارات – * بهشت گرمسیر! نیست. نباید درس بخواند و یک مهندس یا شلوار می خواهی برایت میفرستیم شریعتی و … دکتر بشود و بجامعه اش برگردد اما کتاب فکر؟ نمیدانیم چه بفرستیم! و پاگیر نیز بوده است. ششم طبیعی درس خواندم ولی با وجود امکانات نیروهای دست اندرکار و که اگر هم برنگردد با پول میشود از گاهی چیزی هم اگر تک و توک تلاش فراوان، امروز کارگر ساده ای هستم خوراک ساز و انسان ساز دیگر هر جای دیگر دنیا دکتر و مهندس فرستاده میشود در برابر آن هجومها با اینحال بخاطر رفاه خانواده وگذران استفاده میکنند زیرا در آنجا نیز باندازه کافی خرید و آورد و و سیلها قطره ای است. مگر چه زندگی دم نمیزنم وشب وروز زحمت می همسایه ها… از بخت بدم، پدرم که از اوان جوانی لاقید خوراکی را (برای روح خود) جز آن جانشین این آقا کرد. پس میداند که قدرت مقاومتی میتواند داشته ویی مسئولیت بوده اینروزها به پیرمرد معتاد گیر نمی آورد که دیگران و این هم کافی نیست و رسالت و این هم کافی نیست و رسالت و باشد؟ خوب، بقرآن و نهج البلاغه… و گوشه گیر و مادرم به زنی پرخاشگر | ایدئولوژیهای دیگر، کانونهای مسئولیت انسانی و خودسازی و برگرد. اما یک جوان دیپلمه که از وتندخو مبدل شده و هر روزوشب با هم درگیر فکری و فرهنگی دیگر برایش هستند وارامش کوتاه شبانه را نیز از ما جهت فکری (و روش و منش ایران با این فرهنگ بانجا رفته گرفته اند. میسازد. طبعا فرزند ما که به معنوی) میخواهد و بعد میخواهد است، اگر قرآن را هم باز کند و نهج من، دختر بزرگ خانواده هستم و چند خواهر دم بخت وچند برادر دارم که البته با کمک آمریکا، فرانسه، انگلیس و یا آلمان به بیند که این جهت فکری و البلاغه را باز کند چه چیز گیرش در برادر کوچکتر از خود چرخ این زندگی | رفته است میداند که مثلا به پیگال (روش و منش معنوی) را از کجا میاید؟ (رچه استفاده ای با اندک را می گردانیم. بضاعت علمی خود میتواند در برابر هستیم. صديقه خواهرانم زیبا وشاداب ولی خودم لاغر رفتن و به مولن روژ رفتن به باید بسازد؟ اصلا با فیلم ها و از آنها بکند) وافسرده وناامید هستم و البته همه در انتظار (سوهو) رفتن خوب نیست و سینماها و رادیو و تلویزیون و آن همه مسائل که از اطراف برایش یک شوهر خوب وساده زندگی معمولی بنابراین نمی رود و هم میداند فقط کانونهای فکری و معنوی اروپا مطرح میشود و مطرح میکنند، با در این میان خواستگارانی – که نه چندان هم بیگانه است و اصلا آنها را ریشه بهترین قلم، با بهترین هنر، و با جالب هستند به خانه ما میایند ولی از شانس بد، همسایه ها بلافاصله دست بکار کن کننده میداند و بنابراین خودش بهترین سلاح علمی و عالی ترین شده ومشغول سمپاشی میگردند درآغاز بردباری وپشتکار تورا می را در برابرشان محفوظ نگه میدارد و عمیق ترین مسائل فلسفی روز، ستایم واز اینکه چون مردی استوار در برابر وبهر طریقی آنها را فراری میدهند. از جمله، به خواستگاران میگویند دور مشکلات ایستاده ای وزندگی خانواده و میرود سراغ ایدئولوژی ها ـ از وی چه جور میتواند پادزهر آنها را این دختران را خط بکشید چون مادرشان پرجمعیت خود را می چرخانی بتو صمیمانه کولی صفت وپدرشان معتاد است ومسلما درود می فرستم ولی متاسفانه در مورد چپ و راست ـ و اینجاست که می از قرآن و نهج البلاغه در بیاورد؟ دخترها هم بعداز ازدواج قرار می کنند باور همسایه های شما نمیدانم چه بگویم.. نمی بیند هر کتابی را که راجع به علمایی که پنجاه یا شصت سال کنید هرگاه در کوچه ما وميان آشنایان توان باور کرد در این جامعه، هنوز هم چنین دختر عزیزم دختری عروس میشود بیش از همه، ما انسانهایی وجود داشته باشند.. آدم هایی که | ایدئولوژی در دنیا خواسته باشد با توی حوزه کار کرده اند و تحصیل خوشحال میشویم و برایشان دعا کنیم با دخالت های بیجای خود زندگی ما را درهم ساده ترین وجه مانند خریدن یک کرده اند و خوب هم تدریس کرده و ولی می بینم که این همسایه ها، همه امید میریزند وآینده وامید دختران معصوم چون وارزوهای مارا برباد میدهند وساده ترین شما را نابود وخاک میسازند دخترم! نمیدانم | ساندویچ میتواند بخرد و بخواند و خوب هم شکفته اند و خوب هم خواستگاران را فراری می نمایند. جز تاسف واندوه، چه بگویم، بازهم برایت اما نه،وی میخواهد از فرهنگ عالم و جامع و مجتهد شده اند، نمی آیا گناه پدر و مادری پیر ویا بقولی معتاد بردباری آرزو می کنم و درضمن امیدوارم داشتن اینست که من وخواهرانم تا پایان آن همسایه های بی انصاف تو، با خواندن | خودش ، اسلام خودش، ایمـان توانند چنین کنند، چطور از یک عمر بدبخت وآواره بمانيم؟.. أيا خوبی این مطالب بخود آیند و از این دخالت های بی خودش، چیزی بیاموزد در دیپلمه، یک لیسانسیه، یک فرداز ونجابت وتحصيلات من وخواهرانم دراین مورد دست بکشند وروزی درخانه شما هم، میانه تاثیری ندارد و ما یک عمر باید چوب شادی وسعادت سایه اندازد و بر لب های شما اینجاست که فاجعه دامنه خودش را نسل جوان میشود توقع داشت که پدر ومادر لاقید خود را بخوریم واسیر ظلم لبخند امید بشیند. نشان میدهد ـ می پرسد چه بخوانم؟ در اروپا و آمریکا چنین اجتهادی وبدطینتی همسایه های خود باشیم؟ ضمنا بدنیست به خانواده خود مقصودم پدر سنگ صبور عزیز.. بگو ما چکنیم. باورکن ومادر هستند تذکر بدهید که رفتار واعمال ولی جوابی از مخاطب های خودش بکند.»» همه در آستانه خودکشی هستیم.. همه دست خودرا بخاطر خوشبختی فرزندان خویش نمی شنود. از اینجا پسته میخواهی تصحیح کنند و گمان میکنم این حق شماست از زندگی شسته چند استان که از آنها بخواهید رفتارشان را تصحیح برایت می فرستیم، روغن زرد بدیهی است که اشاره شریعتی باکثریت آن میخواهی برایت می فرستیم، کت و ایم و از این همه تبعیض ونیرنگ وستم به تنگ آمدیم صبورم بگو ماچه راهی برویم و به کنند. بقیه در صفحه ۲۸. سنگ کی پناه آوریم؟ جوانان – سنگ صبور صفحه ۴۶ ۵ سال ۱۲۰۱ جدول جوانان هارلمزودیاک به پنج نفر از کسانیکه این جدول را صحیح حل کنند پنج عددساعت از انواع (هارلم ـ زودياك) جایزه داده میشود ا. مصرع دوم این بیت: عدل در دنیا نکو نامت کند ۲- بدون حرف اول گوشت بریان شده در روی آتش است . جانه – کاه و کاغذ را بخود جذب میکند ۳۔ خوراکی از یادنجان با کشک با ماست – حرف افسوس ـ جدا شدن از هم ۴۔ درکوچ کردن برمی بندند . پارچه – راز نهفته – گرام ناقص هـ از رودهای ایران – میله فلزی ارتجاعی دارد – یک چهارم – نام سردار معروف ایرانی ۶ـ محتاج است – از وسایل آشپزخانه ـ عمل تعیین بها. با ٤ ارد درست میکند . برای تقویت اعضاء بدن لازم است – حرف استثناء هـ نیمه ۵ عالی – از تقسیمات کشوری ـ ضمير وزنی ۹۔ نمک درهم ـ بهشت است ـ در . اصطلاح به آدم پولپرست می گویند – درست خودمانی و اصطلاحی ۱۰. پسته ای که دهان آن باز باشد پرتوشناسی ۱۱- برای عزیزان دور از دیار می نویسند ـ نمی شنود شبه گوجه و زرد رنگ ـ رشت حیوان ـ ایستاده ۱۲۔ هنرمند دارد . انسان دربند میکند . از ۱۰ پا درست شده ـ اشرف مخلوقات ۱۳۔ کمال مطلوب ـ برآمدگی پشت شتر سی ۱۴۔ دروغ آذربایجانی یک حرف ۲ وات و سه حرف از آسمان میبارد۱۵- شور و غوغا ـ گودال زیر شیر آب انبار – تلخ ۱۳ ۱۰ – جدول شماره ۱۲ Y ١٤ ۱۵ ت م ارسال فرمائید نامه .. ۴. طرح جدول از: ابراهیم خورشیدی & ان عمودی ۱۔ شجاعانه ـ پایتخت دانمارک ۲۔ قهرمان آزادیخواه – کار نیک و مردمی ۳۔ چند تا نیرومند برتر – باغیان ۴۔ همان اول است ـ میکریش از راه زخم وارد بدن میشود . تکرار یک حرف – درمانده و سرگشته هـ بدون حرف اول ٤ ٥ ٦ ۸٧ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ ۱۷ ۱۸ ۱۹ کودک است ـ هنوز منع نشده – در کاسه ی سر جای دارد . اجناس تجارتی ۶ـ کره تسخیر شده ـ تکتیک . برای تقویت چشم میزنند . حرف نمی زند ۷ گرمای بیش از حد بدن – برای راهنمایی و هدایت میدهند هـ خورشید است . باز خودمانی – به ماشین میزنند ۱- فرزند جنایتکار معاویه از سوختن به وجود می آید . از درختان خوش قد و قامت با یک حرف اضافه ۱۰۔ حشره چسبنده ـ یک کلاه ـ گاهی از سر می پرد ۱۱۔ نازیدن ـ دور شکم و پشت – از کشورهای اروپای شرقی ۱۲۔ میوه هندی ـ بنده و شما ـ از رودهای اروپائی ۱۳ـ وارونه کج شده ـ لهجه و طرز تکلم ملی ۱۴- مهمتر و ضروری تر ـ تکرارش را دراز گوش میزند . همصحبت ـ جاهل به برادر میگوید ۱۵- در آسایش و رفاه – یا نگاه متعجب ـ ضمير انگلیسی ـ وسیله دم کردن چای ۱۶ـ هنوز تباه نشده – حرف مجهول انگلیسی – برای حرف زدن میگشایند . از پرندگان حلال گوشت ۱۷۔ چند تا کارگر ـ منسوب به دوربین است ۱۸۔ نزدیک است . کسی که گرفتار برآمدگی پشت کمر و شانه است ۱۹۔ وسیله و بهانه . چند تا سیاره } ا HUBUSINE ما www.m كا واما ان كان برندگان جدول شماره ۳۴ حل جدول را به آدرس تهران – خیابان خیام – ساختمان اطلاعات و «مجله جوانان امروز، مربوط به … – Z 2 یا XX قرعه کشی جدول با آغاز کارپست انجام میشود قرعه کشی جدول وارسال جوایز آن بعلت اعتصاب کارکنان پست تاکنـون میسرنشده وبمحض شروع کارپست هم قرعه کشی جدول انجام میشود وهم ارسال همه جوایز. Zodiac 1 ۱۱۷ ۱۱ ۱۰ ۱۴ ۱۳ ۱۲ ۱۱ ۱۰ داد اس ادا ارد PPPOE 176
تا زمین، معرفی کرد که دارای حیات در دهانه های برجسته و چالداری بود که سالها، سیاره های ژوپیتـر پیامها و امواج رادیویی به فضا زحل، ارانوس و نپتون، خانه هایی پلوتر، دورترین سیاره منظ ادامه میدهند و حتی برای اینکار شیمیایی باشد. * پلوتر، دورترین سیاره خورش سطح آنرا پوشانده بود از طرفی، بدلیل نازک بودن مناسب برای زندگی فرض میشدند! شمسی کمتر مورد توجه ستاره پروژه های عظیم و پرخرجی نیز قشر هوا در مریخ، اشعه های ماوراء و اگر ما حقایقی را در مورد این شناسان بوده و اطلاعاتی مخت تدارک دیده اند. در یکی از این مریخ چهارمین سیاره نزدیک بنفش موجود در فضا (که برای مواد سيارات بررسی کنیم، این نظریه درباره آن در دست است و بنظر پروژه ها، رادیو تلسکوپهایی وجود به خورشید است. قطر این کره فقط حیاتی و زنده مضر است) باسانی به چندان هم تعجب انگیز نخواهد بود. میآید که جسمی کوچک، جامد و دارند که میتوانند حتی امـواج نصف قطر کره زمین است، اما سطح مریخ میرسد. آب بمقدار این سیارات بواسطه فاصله خیلی سرد باشد و اگر اتمسفری هم «مایکروویو» را که امواجی بسیار بسیاری از اشکال زندگی در آن چندان قابل توجهی در سطح مریخ زیادشان از خورشید، بمراتب سردتر داشته باشد دائما در حال انجماد بسر بسیار ریز هستند و اگر از شبیه به زمین است و همین موضوع ود ندارد و کلاهکها هستند و دانشمندان فضایی احتمال سیاره های متمدنی با فاصله ۱۰۰ سال نوری از زمین فرستاده شوند ستاره شناسان را به امکان وجود برجستگی های سفیدی که در وجود گازها و مایعات منجمد و نیز تمدن در ماورای زمین زندگی در مریخ امیدوار کرده است. قطب هایش دیده میشوند باحتمال فلزات و شاید صخره ها را، انکار تا این اواخر که رادیو نیز جذب کرده و ثبت کند. حتی برخی ستاره شناسان عقیده قوی برفها یا یخهای «کربن دی نمی کنند. تلسکوپهای قوی بوجود نیامده بود. که در ژوپیتر، همیشه جدا از بقیه و بسیاری بخیال وجود موجودات بهر حال بشر امروز بانتظار سیاره زندگی میکنند. منجمد شده اند و نه آب یخ بسته. بیشتر مورد توجه بوده است. احتمالا هوشمند در منظومه شمسی، سعی امواج رادیویی که روزی از اما این عقیده بعد از و بدین ترتیب مریخ هم این سیاره یک منبع داخلی از در ارتباط و تماس با آنها داشتند تمدنهای دنیاهای دیگر فرستاده اکتشافاتی که بوسیله وسائل سیاره ای تقریبا غیر قابل سکونت انرژی گرمایی دارد که آنرا گرمتر ولی با اثبات اینکه چنین چیزی شوند. نشسته است و میخواهد باین فضایی ساخته دست بشر، در مریخ محسوب میشود. اما فضا شناسان از آنچه که اگر بتنهایی و فقط حداقل در منظومه شمسی ما وجود ترتیب خود را از انزوا در کهکشان انجام شد و اطلاعاتی که بزمین عقیده دارند که اشکالی از حیات در بوسیله خورشید گرم میشد، میکند. ندارد، این کوششها مسکوت ماند. لایتناهی، بیرون بکشد. درحالیکه ا فرستاده شد، درهم ریخت. این آن وجود دارد و برای حمایت از این ابرهای چندین رنگه که آنرا اما دانشمندان فضایی بامید وجود اینجا . در زمین . از دیگر اکتشافات مریخ را بعنوان سیاره ای عقیده، عواملی را نیز ذکر میکنند. میپوشاند، ممکنست که دارای زندگی و تمدنهای دیگر در همنسلانش بیگانه است! سرد و خشک که بیشتر شبیه ماه بود سیاره های دورتر و حیات مقادیر مختلفی از ترکیبات پیچیده کهکشانها، همچنان به فرستادن تا هفته ای دیگر. آنجا نیز زبانه میکشد و طاغوتیان را در چگونه همینطور که هستیم بمانیم؟ باهم چهار کلمه حرف ندارند که رد شریعتو… شعله خود میکشد. اما شریعتی در دنباله سخن خود راجع برای اینکه مسلمان و شیعه ماندن و بدل کنند. زبانشان کم کم از هم گروه از جوانان نیمه درس خوانده ایران به این گرفتاری و سرگردانی نسل جوان حتی برای آدمهای آگاه و مترقی و دور میشود و احساسشـان و امروز در میان راه و بی راه محیط کلی و است که بدنبال کسب تخصصی برای امرار معاش باروپا و آمریکا میروند و طبعا بر عمومی را که جوانان امروز گرفتار آنند روشن یک مسئولیت و یک دردهایشان، و بعد می بیند که این حسب تربیت خانوادگی و احیانا کم و بیش بخوبی تشریح میکند: بچه هنوز در خانه اوست و تازه بسن بلوغ رسیده است اما از درون فضیلت و معرفت نیز میکشاند. چون میافتد و جوان دیگر که از یک نسل جدید، از جوانان انتظار داشت کوچکترین رابطه خویشاوندی دریافت ها و برداشت های معنوی شخصی که آنان را نه تنها در پی تخصص بلکه در است بدامن دام های استعماری مایه های ادبی و فرهنگی ایرانی و پایه های ایمانی و اعتقادی اسلامی در آنان طی تیپ مسئول خودآگاه سالهای تحصیل در ایران قوت و قدرت انسان است سربدامن ایدئولوژی نیافته است تا بتوانند از سرچشمه های جدی عزیز و که هر روز یک جهاد بکنند.» خویشی انسانی با او ندارد «باید یک بستر فکری،یک «قواانفسكم واهليكم ناراً » (۱) فرهنگ ایرانی و معرفت اسلامی که اتفاقا که بیگانه با ما است می نهد و این زمینه اعتقادی، و یک برنامه الان بیشتر از موقعی که این سخن در کتابخانه های پاریس و لندن و خودسازی وجود داشته باشد تا این گفته شده است دامنه و عمق و نیویورک فراوان یافت میشود استفاده کنند و چه بسا که اصولا چنین ضرورتی و یا است که بین این دو دریا و این جوان، این مسئله برایش مطرح کسیکه دلش میخواهد خودش را سهمگینی و خطر پیدا کرده است: فرصت آنرا بدلایل مادی و دیگر گرفتاریها «دوعدم، چطور خودش را حفظ کند نگهدارد و از مبتذل شدن و پوچ «خودتان را و خانوادتان را از این بدست نیاورند. اما ناگفته نباید گذاشت که و خوان ایرانی مقیم آمریکا و اروپا افرادی این است: راهنمایی و توصیه ای بکند. وی هراس از ابتذال دارد و هم اکنون در میان همین گروه جوانان درس هستند که تنها در پی تخصص علمی نمی روند بلکه در صدد گسترش معرفت ذاتی و که وجود دارد چیست؟ تهذیب نفس و تنقیح وجدان و ضمیر خود چه برنامه ای باین جوان میشود داد ند و تزکیه روح را از طریق تعالیم بلند که در شرایط داخل و خارج لااقل اسلامی چه در ایران و چه در خارج از ایران کم و بیش و گاه در حد کمال از عهده بر براساس آن یک صیانت فکری – میایند . اسلامی که دیرگاهی جز قشور مذهبی ذاتی برای خودش دست و پا کند؟ مطرح نبود، اینک در سایه هشدارها اکنون مسئله بقدری حساس شده راهنمایی های کسانی مانند شریعتی، نه تنها شدن هراس دارد، بداند چه باید آتش حفظ کنیده ایکاش پیغمبر و چکار کنديينظر من مسئله اساسی بکند. وی هراس از ابتذال دارد و می بود و آتش های امروز را می باین مرحله از خود آگاهی رسیده و دید که چگونه بدامن و بدرون ما واقعا هم علاقه و دلبستگی اش پیچیده اند و هیچکس هم نیست که بارزشهای اسلامی، هنوز در مرحله قطره ای ،آب سردی برروی این عشق است. اما از حالا احساس آتش بپاشد تا لااقل نیروی مقاومت خطر کرده که مبادا خودش عوض این نسل را بیافزاید و رنج وی را بشود، خانواده اش تغییر پیدا کند. تخفیف دهد.» خودش را هرجـور باشـد «همه سرمایه ما همین بچه ها همان حوزه های علمیه بحقیقت دین و اسلام راستین توجه کافی است که مسئله چه کردم و چه مبذول میشود بلکه در پرتو تشیع علوی و نکردم تابع مسئله فوری تری است بارودربایستی هم که شده نگه بخصوص آنها هستند که درست میدارد، اما نسل بعدش از دست درهمان جبهه جبهه رویاروی قرار طبیعت پرخاشجو و ستیزه كزوبقول شریعتی «تشیع سرخ» این حوزه ها را که چگونه ماندن است.اکنون باز میتوان کانونهای آتشی دانست که شعله باینجا برگشته ایم که چگونه بمانیم های سوزان پیکار باستم ها و ناروایی ها از میرود سر یک سفره می نشینند، در یک خانه زندگی میکنند، اما بقیه در صفحه ۹ جوانان * صفحه ۲۸ * سال ۱۲۰۱ ضرورت است که هر روز به یک «… جوانی که از یک تیپ لش جهاد نیاز دارد و هرگز نمیشود از
این شهید.. ر شده بود وقتی فهمید چند جوان گروهی زن و مرد در مسجد و حسینیه زخمی شده و حالشان وخیم است دوباره به میدان آمد ژاندارم ها کرد و گفت مرا بکشید… میدان شهر را بگذارید خون من رنگین سازد… بگذارید ما در برابر روح بزرگ رهبر ملت، دکتر مصدق شرمسار نباشیم… مرا بکشید از دیگران دست بردارید… هنوز حرف های ایوب در فضا بود که ژاندارمری روی زانوها گارد گرفت. و سینه ایوب را با گلوله هایی شکافت… «ایوب» آخرین نگاهش را به جمعیت درخت دست های خونین خود را از سینه برداشت و به دیواره مسجد کشید و گفت خوشحالم… چه افتخاری از این بیشتر… در یک شب عزیز…. در شب تاسوعا… خونم را ریختند شاید که عضوی از لشکر شهید حسین باشم… ژاندارم ها رفتند.. خون «ایوب میدان را… جلوی مسجد را رنگین کرد… چند لحظه بعد پدر و مادر و همسر عقد کرده، خواهران و دوستان وب از راه رسیدند… هیچکس نگریست… ساعتی جسد شهید خود را با سرودی پرشکوه در میدان چرخاندند و بعد او را به گورستان بزرگ شهر بردند. . در میان سیل جمعیت، خواسته مادرش، وصیتنامه را آوردند و یکی از آشنایان خواند: * بنام خدا اینست وصیت نامه اینجانب ایوب شریفی. محمد هنگام تماشای مذکور همچنان بکتک زدن خود بعلت خونریزی بیش از حد فوت ادامه میداد از دستش گریختم می کند. . شده است. و درخانه ای پنهان شدم، مدت نیم محمد صادق بنائی یکی از ساعت درآن خانه از درد بخود اعضای حسینیه خامنه ای ها در می پیچیدم که خبر رسید در داخل مورد اینکه چگونه از شهادت محمد منزل سرهنگ زیبایی یک نفر شهید اطلاع یافتیم گفت: بطوریکه اطلاع دارید سینما هیچ تصور نمی کردم این شهید امپریال سابق واقع در خیابان محمد باشد با کمک چند نفر سوار قصرالدشت مدتهاست به حسینیه ماشین شدم وبطرف مغازه محمد تبدیل شده که در حال حاضر حرکت کردم، با خود گفتم حتما محمد مشغول تعمیران هستیم، این را دراینجا خواهم دید، وقتی بأنجا حسینیه با کمک مالی مردم خیرخواه رسیدم از محمد خبری نبود و چون اداره میشود، شهید محمدبالائی کمرم بشدت آسیب دیده بود بپزشک خامنه ای که از دوستان خوب ما بود مراجعه کردم و فردای آنروز با کمال یکهفته قبل از حادثه مبلغ پنجهزار تاسف خبر رسید که محمد شهید تومان به حسینیه کمک نقدی کرد که قبض رسید پول در جیبش بود. شده است. بتهران امـد محمدخیال داشت بعداز ظهر ودر بیمارستان پاسارگاد از روی آنروز باتفاق یکدیگر به بهشت زهرا همین قبض با ما تماس گرفتند وخبر برویم ولی نمیدانست که برای شهادتش را دادند همیشه راهی آنجا خواهد شد محمد از آنجا که محمـد جوان جوان خودساخته ای بود، وی پس از خودساخته و مردم داری بود تمام اهل آنکه پدر ومادرش را از دست داد محل در تشییع جنازه او شرکت در مغازه کردند وخیابان حشمت الدوله را که خواربارفروشی شاگردشد وضمنا با محل کسب او بود بنام خیابان کوشش فراوان موفق باخذ دیپلم از محمدبالائی خامنه ای نامگذاری دبیرستان اسدآبادی شد وی در یکی کردند محمد پدر ومادر وقـوم از کلاسهای کنکور ثبت نام کرده و وخویشی در تهران نداشت ولی خیال داشـت بدانشگاه برود مراسم تشييع وشب هفت او با شکوه وتحصیلات خودرا همچنان دنبال هرچه تمامتر برگزارشد ومغازش را با گلهای اهدایی پوشاندند. نماید. محمدخیلی بناحق کشته شد مشتریان مغازه که هرکدام زیرا گناهی جز مشاهده خانه سالهاست از وی خرید می کنند، سرهنگ زیبایی که گفته میشد یکی گفتند مثل اینکه نزدیکترین عزیز از شکنجه گاههای ساواک بود خودرا از دست داده ایم، او حتی در نداشت بطوریکه شنیدم محمد از مواقعی که قیمت ارزاق بالا رفت. ناحیه گردن و پا مورد اصابت گلوله اجناس را گران نکرد و اعتقاد قرار میگیرد وبکمک چند نفر به کمک و مساعدت مردم یک پزشک به بیمارستان میرسد که داشت. و عجیبی ۱۱۰ – گوران یداللهی ام بهروز عبدی ۰۸۳۳ ۱۳۴ ـ محمد بخارانی ۱۳۵ – محمد کفاش تهرانی ۱۳۶ – محمد حت داد ابراهیم پور رضائی خلیق در ابتدا برایم گریه و زاری نکنید، باز ماندگانم همیشه خوشحال باشند و کسی به آنها تسلیت نگوید بلکه تبریک بگویند خصوصا به پدر و مادرم. دوم: همیشه آنهائیکه مرا دوست دارند آیات سوره توبه از آیه ۱۹ الی ۲۹ را قرائت کنند و اگر ممکن است بر مزارم بنویسند. بخرید بدهید به بچه ها بخوانند. راهپیمایی مردم اشتیان و اطراف سوم: از فرمان امام خميني مولاعلى فرماید: (مرگ خواهی این پست فطرتان در امان باشم. اما از لحاظ مادیات یک . در آشتیان همه را بفروشید کتاب هفتم و چهلم ایوب، بزرگترین سرپیچی نکنید که بخدا روز محشر نخواهی بسراغ آدم خواهد آمد چه روسیاه هستید اگر سرپیچی کنید بهتر که در میدان جهاد باشد) ضمنا: ماشین دارم که بفروشید و شش (والمهزام على من ابتع الهدی) برگزار شد…. حالا جوانهای آشتیان که ایشان بحق نایب امام زمان محل دفن من قبرستان عمومی هزار تومان آنرا به بانک کشاورزی کسی اشک نریخت…. «ایوب» سربلند و سرافرازند چون در این آشتیان باید باشد چون از پول دارها و الباقی را بابت بقیه بدهی به بانک را بنابخواست خودش در کنار گور نهضت اسلامی در این جنبش هستند. چهارم: آنهایی که به تعبیر قرآن و گردن کلفت های مفتخور بیزارم ملی و مقداری اثاثیه در تهران (اناملم الى الارض) مثل کنه به دنیا لذا در کنار قبر عباس محمد رحيم منزل قدیمی ام دارم و یکمقدار هم چسبیده اند از قول من بگوئید که مرا بخاک بسپارید تا از بوی مکتب فقیرترین فرد شهر بخاک سپردندو بزرگ، سهم خود را با شهادت ایوب آنگاه از همانروز بمناسبت سوم. پرداختند. •.1:1 ۱۳ ۱۴۲ صغر بدیع زادگان مشکین قام
گزارش لحظه بلحظه ـ يك تصویر جالب از دیدگاه خبرنگاران جوانان امام آمد.. این گزارش از سوی تمامی خبرنگاران مجله جوانان و از جریان ورود امام خمینی تهیه شده شاید «دیدگاه» خبرنگاران ما از این مراسم با همه ر پرتاژهایی که خوانده اید فرق کند…. امام از هواپیما پیاده میشوند و بسوی سالن تشریفات حرکت می کنند، فرزند امام همه جا، با نگرانی و دلهره مراقب است . این عکس ضما سه نسل از خانواده امام را در کنار هم نشان میدهد. امام خمینی – «حاج سید احمد» پسر امام و در کنار ایشان نوه امام دیده میشود: ضمنا شخص معمم که عینک زده داماد امام است. و این لحظه، یک لحظه فراموش نشدنی است، «امام» پس از پانزده سال دوری از وطن، درحالیکه صدها هزار ایرانی در خیابانهای تهران مشتاق و منتظر صف بسته اند. وارد خاک وطن میشوند.. جوانان صفحه ۴ ۵ سال ۱۲۰۱ لحظه ای که هواپیمای «امام» برفراز میآورند اما کمتر بمعنى ان دقت میکنند حاضرین از ته دل فریاد زدند: . الله اکبر! فرودگاه مهرآباد چرخید، ناگهان۔ ومن در این لحظات حساس بمعنى ومفهوم این کلام خدائی می اندیشم خداوند بزرگتر است وچه کور دل بودند این بدان معنی بود که «خداوند دار ودسته هویداها که نمی دیدند ونمی بزرگ تر است، که هیچ دستی بالای شنیدند این سروش آسمانی… چه جماعت دست خداوند نیست. که هر قدر بشتر کور وکری بودند که نه فریاد غارت بزرگتر فکر کند باز هم خداوند بزرگتر شدگان، شکنجه دیدگان وظلم شوندگان است؛ الله اکبر!… لطفا ورق بزنید . بسیاری از مردم «الله اکبر» را برز بان امام داخل سالن تشریفات مهرآباد میشود، افسران نیروی هوایی همه جا مراقب امام هستند.
مصطفی محمودیان با اینکه ۶ گلوله خورده هنوز زنده است و عزادار مرگ برادر و پسرعموهایش در قزوین می باشد یک خبرنگار ایتالیایی – دو خبرنگار فرانسوی گلوله خوردند که دو نفر راننده آمبولانس زنده و یک خبرنگار فرانسوی کشته شد. ساعتهائی بعد مردم منقلب شدند و سیل آزادی را سر میدهند. جمعیت بسوی بیمارستانها براه افتاد تا بیمارستان هزار تختخوابی از آنروز که ما گروهی از خبرنگاران و بیمارستان مشاهدات از حال عزیزان باخبر شوند، بیمارستان آنجهت که بیشتر تیر خورده های شهدا و عکاسان مجله به ملاقات مصدومین هزار تختخوابی که مردم آنرا بیمارستان مصدومین انقلاب رادرآغوش دارد انقلاب رفته بودیم، مثل روزهای دیگر اینروزها نوعی مرکزیت پیدانموده و مثل دانشگاه، مثل بهشت زهرا و مثل آورده بودند و تلاش داشتند تا به ملاقات تأسف انگیز خود دکتر مصدق نامگذاری کرده اند. اینچنین در محاصره مردم قرار گرفته. گروه زیادی به این بیمارستان هجوم کسانی بروند که هرگز آنها را ندیده و سوای وظائف شخصی در امر دراودرمان مساجد جایگاهی مقدس بحساب میآید که نمیشناختند. تیرخورده دربخشهای جایگاهی برای تجمع است نهضت را اغلب رهبران انقلابی در این مکان برای را بیان می کند. صیقل میدهد و مردم را با انقلاب پیوند مردم سخنرانی میکنند. شاید این بیمارستان تنها بیمارستانی هرکس گمشده خودرا در مختلف این بیمارستان بود و نوریانت میشود که این مصدومین متعلق به افراد بلکه اینان متعلق به همه مردم میهن غلامرضا دینی راننده آمبولانس که او خاص و خانواده ای مخصوص نیستند باشد که اصلا سکون را مراعات اینجامیجوید، اگر جوانی به خانه نیاید نیز درحال انتقال مجروحین به بیمارستان نمیکند. دسته های چند هزار نفری تظاهر خانواده نگران زودتراز همه جا به هدف گلوله قرار گرفته و مجروح شده درست و از خانواده انقلاب شمار میآیند کننده – مداوما بافریادهای انقلابی بیمارستان هزار تختخوابی مراجعه خودداخل بیمارستان میشوند و ندای میکنند و بعد به گورستان شهر. است بقیه در صفحه ۵۸ مجروحین یکشنبه سیاه ولی بزحمت خودم را کنترل کردم و درونم غوغاتی بود. * آغاز دوره مکاتبه شده است. روز بعد مجددا به ساواک سرپرست مرکز پزشکی قانونی روشن نیست پسرم را کشته اند و بعد برای سرهم بندی پرونده اش یک واهی فوت قلایی تهیه کرده اند اما دکتر عالمزاده این و آن و دادن نامه ها به ساواک مقام ساواکی افزود: مراجعه کردم و از ماموران خواستم بلافاصله به آقای دکتر عالمزاده هنگام گفتگو با من یادشان رفته که سابق ساواک بود) سرانجام روز نصیری) از کشته شدن پسر شما چرا کشته شده؟ بدست چه کسی مراجعه کردم و از ایشان خواستم که یک انسان، اول میمیرد و بعد (نامه ها باسم ارتشبد نصیری رئیسر – تیمسار معظم (ارتشبد که بگویند پسرم کجا کشته شده؟ صورت جلسه معاینه جسد پسرم را برایش گواهی فوت صادر میشودنه بمن نشان دهد. آقای دکتر اینکار را آنکه اول گواهی فوت برایش صادر سوم شهریورماه پارسال، یکنفر خیلی ناراحت شده ولی خوب، گفته کشته شده؟ و بالاخره جسدش ناشناس بخانه ما تلفن زد و گفت: که مقصر پسرت بوده. غلامحسین کجاست و چرا بمن تحویل نداده اند؟ من از ساواک با شما صحبت همراه خودش «سیانور» داشته و قبل هیچسکس جوابی بمن نداد شود و بعد بمیردا نکرد ولی من با زحمات زیاد موفق * شکایت علیه شکنجه گران میکنم. شما باید فردا ساعت از دستگیری این سم کشنده را نامه ای به ارتشبد نصیری رئیس شدم که برگ «پروانه دفن» را که با . بهرحال من پس از تحقیقات بعدازظهر باین آدرس: خیابان خورده و مرده. ما زیاد تلاش کردیم سابق ساواک نوشتم که پیجواب مهر و امضای اداره کل پزشکی قانونی صادر شده است بدست زیاد و مراجعه بمراکز مختلف میکده – پلاک…. (شماره پلاک که نجاتش بدهیم و حتی با هواپیما ماند. نامه سفارشی برای دادستانی آورم، وقتی این اسناد و مدارک را فهمیدم که پسرم را زیر شکنجه یادم رفته) بیائید. آنشب تا صبح او را بتهران رساندیم اما فایده ارتش فرستادم و ضمن نخوابیدم و بدون اینکه موضوع را نداشت! هم گذاشتم و حرفهای مقامات کشته اند ولی اینطور بمن شکایت از دادستان خواستم اراک را در مورد تاریخ شهادت که او بهنگام روبرو شدن با بکسی بگویم (چون قرار بود تنها من گفتم. فرزندم بان اضافه کردم دیدم طبق ماموران «سیانور» خورده است. با بروم) روز بعد سرساعت باین ادرس – باور نمیکنم پسرم خودش، ارتش در جواب نامه من نوشت که: اظهارات ماموران ساواک، پسر جود این من نامه ای بدادستان رفتم. وارد این محل که شدم در خودش را کشته باشد. شما را بخدا «بازگشت بدادخواست مورخ ارتش نوشتم و خواهش کردم اقلا روز هجدهم اردیبهشت ماه ـ مثلا . سالتی نشستم. چند مامور، مراقب حقیقتش را بمن بگوئید. آیا پسرم را ۲۵۳۷/۳/۲۸ مقتضی است نسبت سیانور خورده و مرده ـ و باز مثلا گور فرزندم را بمن نشان دهند. بودند. بعد از نیم ساعت انتظار کشته اید؟ پروانه دفن شماره ۴۹۶۶ ماموران ساواک او را با هواپیما دادستان در جوابم نوشت که با در دیدم کسی از من سوالی من خودم از یک مامور مرگ پسرم را روشن کند. دادستان به مورد خواسته خود با توجه به * دروغ مصلحت آمیز بتهران آوردند که نجات بدهند و دست داشتن پروانه دفن بگورستان رسیدم موضوع چیست؟ او گفت: گریان و نالان بخانه برگشتم. بین قانونی مراجعه نمائیده مقام ساواکی جوابی نداد و من ۲۵۳۶/۳/۳۱ به اداره پزشکی دیر شده. خوب این قم حضرت شهر مراجعه کنم. من رفتم و دادستان ارتش: سپهبد بهزادی عباس، اما دم خروس درآنجا کارکنان گورستان، گوری را بمن پیداست که روی برگ پروانه دفن نشان دادند و گفتند پسرت اینجا منتظر باش، خبرت میکنند؛ راه مرتبا باین نکته فکر میکردم که نیم ساعت بعد، یکی از مقامات اگر اعضای خانواده از من پرسیدند معروف ساواک بطرفم آمد وخش چه شده؟ چه بگویم. و سرانجام قانونی مراجعه کردم و طی نامه ای را معرفی کرد و گفت که ارتشید تصمیم گرفتم که بخاطر تسکین درباره چگونگی مرگ پسرم براساس این نامه، به پزشکی خوابیده است. البته ما مجلس است غلامحسین صاحب اختیاری یادبودی برگزار کردیم و یاد این که یک سند رسمی است نوشته شده تاریخ ۳۶/۱/۱۸ بعلت (بعدا عزیز از دست رفته را گرامی نصیری او را فرستاده که با من موقت آنها دروغ بگویم چون توضیح خواستم. پزشکی قانونی هم اعلام خواهد شد) در گذشته است. داشتیم ولی آیا گور فعلی، براستی صحبت کند. او خودش را بابت میترسیدم مادر غلامحسین از دستم نوشت: خوب اگر پسرم روز هجدهم مزار فرزند شجاع و شهيد من هست؟ اینرا دیگر خدای بزرگ و احساس برادری دست بکارهای ۳۷/۴/۴ دادستانی ارتش گواهی فروردین مرده چرا یکماه بعد ب متاسف نشان داد و گفت: دادند؟ و اگر هجدهم فروردین بخشنده میداند و آن ماموران سیه دلی که فرزند ناکام مرا زیر شکنجه دستگیری و بازداشت غلامحسین، برود بچه ها هم از روی جوانی و معطف به نامه ۱۸۴۱۶-۴۰۱ – من نمیخواستم اینطوری شما خطرناکی بزنند که داغ ما را از اینهم میشود بهرحال من مأمورم که یک خیر این تصمیم به اعضای خانواده گفتم شهرت صاحب اختیاری فوت نموده متاثر کننده بشما بدهم! که من غلامحسین را دیدم و حالش و در تاریخ ۳۶/۳/۳۱ بوسیله زیخت و حالت رعشه بمن دست داد حاليكه من قلبا ناراحت بودم و در شماره ۴۹۶۲-۳۶/۳/۳۱ صادر را زیارت کنم ولی خوب ناچارم که هست بیشتر و عمیقتر گردد. با آقای غلامحسین فرزند جواد مرده چرا پروانه دفن او در تاریخ کته اند. بهرحال من شکایتی علیه ۳۶/۳/۳۱ یعنی دو ماه و سیزده بیشتر دقت کردم دیدم ماموران با شنیدن این جمله، دلم فرو خوبست. آنها همه خوشحال شدند در پزشک قانونی معاینه و پروانه دفن ساواک بشکلی که هنوز هم برمن شکنجه گران ساواک تسلیم روز بعد صادر شده است؟ وقتی دادسرای تهران کرده ام که اینکه در شعبه پنجم بازپرسی تحت رسیدگی جوانان * صفحه ۵۰* سال ۱۲۰۱ این رانشجو . .. پرسیدم – چه خبری؟
ملاقات با مشاورین ما مشاور فرهنگی و آموزشی «دبیر ومربی آموزش و پرورش» مهندس احمدی ـ فقط گذرانیدن در کلاس در مدت یک سال دانش آموز عزیز و مستعد، با توجه به مصوبات آئین نامه امتحانات در مورد یک شنبه ها از ساعت ۴ بعدازظهر تا ۶ بعدازظهر تحصیلی، انجام تقاضای شما که در کلاس سوم راهنمایی تحصیلی یعنی در (مقطع تحصیلی) قرار گرفته اید، مقدور نیست مکاتبه ای امکان پذیر است که الته بسال درمجله شماره (۵۸۰ – ۵۶/۱۰/۱۹) * ایرانشهر – آقای ادهم نبات زهی: تحصیلی آینده (۵۹ – ۵۸) موکول می گردد. انشاءالله در دوره دبیرستان پس از گذرانیدن درصفحه (۴۹) ضمن آئین نامه جدید دانش آموز عزیز، دانشگاه پلیس * شاهپور (آذربایجان غربی) آقای سال اول (بدون تجدیدی) و با معدل (۱۴) دبیرستانهای نظری نظام جدید، جهت آگاهی (دانشکده افسری شهربانی) . همه ساله از هر مواد درسی، انجام خواسته شما میسر همگان، انتشار یافته است. درنیمه دوم اردی بهشت ماه آگهی ثبت نام لاچین خادمی: خواهد بود. ادامه تحصیلات شما در خارج از یزدان شناس: * لارستان فارس – آقای مصطفی دانشجویان واجد شرایط را انتشار می دهد. کشور شامل مقررات مصوبه جدید گردیده * رشت ـ دوشیزه فلورا فاضلی: * باتوجه به رکود جریان تحصیلی در سال است و با توجه به تاریخ تولد شما که (۳۷) چالوس – دوشیزه روزيتا ـ ت و سایرین: دانش آموز عزیز، آگهی نام نویسی تحصیلی جاری، پس از انتشار آگهی باشد، ببعد از انجام خدمت سربازی دختر خانم عزیز، در مورد کلاسهای درمؤسسات آموزشی ارتش را مذکور شرایط مشروح آنرا به اطلاع شما و موکول می گردد زیرا با توجه به مهلتی که پنجم (نظام قدیم) همانطوریکه توضیحات همانطوریکه خودتانهم مرقوم داشته اید سایر متقاضیان درستون (مشاور فرهنگی۔ در این مورد تعیین گردیده است قبلا لازم جهت آقای حمید شهابی (از، رضائیه) بارها درصفحه (دوم) مجله ملاحظه کرده آموزشی) بچاپ میرسانیم (رشته تحصیلی درج گردید، در آینده باطلاع شما نیز خواهد اقدامی بعمل نیاورده اید. ضمنا مخارج اید، چنانچه واجد شرایط مندرج در آگهی شما دردانشگاه مزبور بمنظور ادامه تحصیلی هم از هر لحاظ بر عهده خودتان مذکور هستید هروقت بتهران تشریف تحصیل پذیرفته می شود) بیاورید ازر اهنمائیهای لازم دریغ نخواهد * جیرفت ـ دوشیزه فاطمه منوچهری: * أمل – آقای قاسم ابراهیمی: گردید و شمارا کتبا به آموزشگاه مورد دخترخانم عزیز، باتوجه به مطالبی که دانش آموز گرامی، با توجه به رشته دختر خانم عزیز، با توجه به قسمت اول نظرتان جهت نام نویسی و گذرانیدن مراحل درنامه خود مرقوم داشته بودید به پاسخ تحصیلی شما، ادامه تحصیلاتتان در پاسخ مرقومه شما که در مجله شماره استخدام و ادامه تحصیل معرفی خواهیم هر یک توجه فرمائید: دانشکده افسری پس از اخذ دیپلم نظری * 1 – بعلت رکود و تأخیر درسال مقدور نیست مگر اینکه در این مورد به (فرهنگی – آموزشی) درج گردیده است. رسید. باشد. * بندرماه شهر ـ دوشیزه میم – ک: ستون مشـاور کرد. (دانش اجتماعی – جامعه شناسی) بچاپ رسیده است. * شیراز – آقای ص ـ شمینه زادگان تحصیلی جاری، نیمسال دوم تحصیلی رشته (علوم تجربی یا ریاضی فیزیک) در بقیه قسمت دوم آن اشتباها در صفحه مقابل دوست عزیز، بطوریکه خودتا نهم دانشگاهی که همه ساله از بهمن ماه آغاز سال سوم دبیرستان تغییر رشته دهید. درستون (مشاورمجله ـ ستون دوم) با مطلب درجریان امر هستید درسال تحصیلی جاری می گردید، امسال باتوجه به اینکه مراحل * تبریز – دوشیزه معصومه – ج: نیمسال دوم تحصیلی (بهمن ماه) دانشگاهی (نیمسال اول) جریان عادی خودرا طی دختر خانم عزیز، در سال تحصیلی بعلت رکود مراحل تحصیلی، انجام پذیر نکرده است، منتفی می جاری بعلت تاخیر در تحصیلات نیست و بایستی درسال تحصیلی بعدی . ۲ ـ بموجب لایحه ای که از طرف | دانشگاهی، دیگر (نیمسال دوم که معمولا مطالعه نکرده باشید مجددا به پاسخ مذکور توجه فرمائید. موعد آن بهمن ماه می باشد) وجود ندارد و باشد. چنانچه مراتب را دراین ستون اقدام گردد وزیر سابق آموزش و پرورش به مجلس پذیرش دانش آموز در دبیرستان خود همه * رشت ـ دوشیزه فهیمه عسکری: شورایملی تقدیم و هنوز به تصویب نهایی – بعلاوه با توجه به توضیحاتی که مرقوم * تهران ـ خانم نسرین احمدوند: دخترخانم عزیز، دانشگاه شیراز برای نرسیده است، مرحله سپاهی مربوط به داشته اید، آزمون (امتحانات و آزمایش بندرعباس – پایگاه هوانی، خانم….؟ * بروجرد – آقای حسنعلی انجاخون: * نکاء ۔ خدمات اجتماعی زنان در مورد (انجام | عمومی – اختصاصی) خرداد ماه (۵۷) برای ساله دراواخر بهمن ماه، جهت نام نویسی . خدمت نظام وظیفه) لغو گردیده است. سال تحصیلی آینده، اعتباری ندارد. مازندران. آقای اسماعیل رحیمی: * تهران آگهی و شرایط مربوطه را انتشار می دهد – * ۳ـ نشانی سفارت انگلیس در تهران * تهران ـ آقای مصطفی صادقی: چنانچه درسال جاری هم بهمان نحو مراتب (خیابان فردوسی شمالی – مقابل خیابان * ۱ ـ دانش آموز ارجمند، با توجه به اعلام گردد. درهمین ستون چگونگی مراحل منوچهری) است. مطالبی که در نامه خود مرقوم نموده اید، ثبت نام از لحاظ معدل و غیره برای اطلاع متون ادبی (نقد ادبی – سخنوری و فن بیان | مطالب و مندرجات کتابهای درسی ، از شما وسایر متقاضیان درج خواهد شد. البته و عروض) کتبی. عربی (ترجمه و جمله سال تحصیلی آینده مورد تجدید نظر کلی . رحمانی (در پاسخ مشترک و یک فقره هم بعلت رکود تحصیلی در سال تحصیلی (۳۸ سازی عربی و عربی در فارسی) کتبی | قرار می گیرد و مواد زائد حذف جداگانه) * قم – آقای علیرضا زارع: – م دوشیزه پروین بیات: * تهران ـ دوشیزه ژاله – شین: * تهران – دوشیزه پریوش رحمانی: نکاء – مازندران. آقای اسماعیل * تهران – دوشیزه پریوش رحیمی ۳۷) امکان دارد که آگهی مذکور هم دیرتر قرائت عربی (شفاهی) منطق و علم اخلاق | نیازمندیهای هر رشته طبق برنامه از سالهای تحصیلی گذشته منتشر گردد (کتبی) سیر فلسفه (کتبی) ورزش و | مصوبه ای در کتابهای مربوطه گنجانیده بهرحال معدل کلاسهای سه ساله راهنمایی بهداشت فردی (عملی و شفاهی) انضباط یح می شود * ۲ – تعداد دبیرستانهای مختلط تحصیلی شما درحد (عالی) بود و امیداست (نظری) * با توجه به تاخیر در شروع سال | انگشت شمار و شاید تشکیلات آنها هم معدل سال اول دبیرستان شما نیز بهمان تحصیلی، امتحانات مذکور هم در إلى سنة | مورد تجدید نظر قرار گیرد و تصمیم آن در نسبت باشد تا بتوانید برای سال دوم ماه، احتمالا نسبت به سالهای تحصیلی قبل | سایر مدارس مقدور نیست. دبیرستان نظری در دبیرستان دانشگاه شیراز، دیرتر بانجام میرسد. تهران ـ آقای سعید شرقی: * ابوظبی – العين. آقای ادامه تحصیل دهید. * مازندران ـ شاه .. آقای سیدرضا سمندری پتکانی؛ هموطن عزیز، با در نظر گرفتن جالب و در خور شایان توجه بود. استعداد و . دانش آموز، عزیز، حل معادله ریاضی مورد نظر شما از (راه حل و ابتکار جدید) دوست عزیز، بادریافت برگ معافیت . توضیحاتی که در نامه خود مرقوم داشته استدلال ریاضی شما حاکی از علاقه ر (کفالت) ادامه تحصیل شما از طریق شرکت بودید، بطوریکه بار ها در همین ستون | توفیق نهایی شما در رشته (ریاضی جهت اطلاع سایرین تذکر داده شده است نیزیک) می باشد. موفقیت همیشگی شما در امتحانات متفرقه مقدور خواهد بود و بعلاوه درمؤسسات آموزشی هم درصورت فعلا برای دوره راهنمایی تحصیلی (مه واجد بودن شرایط استخدام، ادامه تحصیل و ساله) امتحانات متفرقه وجود ندارد و ادامه را از خداوند توانا آرزومندم یا اشتغال بکار درمورد شما موانعی وجود تحصیلات شما از طریق تحصیلات * میانه ـ آقای علی عبدی: F05 * صومعه سرا ـ دوشیزه زهرا ـ ن: دخترخانم عزیز، آئین نامه گذرانیدن درکلاس درمدت یک سال تحصیلی، درموقع مناسب برای اطلاع شما و سایر متقاضیان مجددا درهمین ستون بچاپ خواهد رسید ـ آئین نامه مذکور یکبار قبلا نخواهد داشت. (0) (۳۷/۱۰/۲۵۶۲۵) +. –
1 خادم …. لباس انقلاب پوشیده و چهره ملی و مردمی میگیرند. اعلام موجودیت نمایند. فدراسیون کشتی دمکراتیک بوده و تنها سازمان دمکراتیک در کشور است. گیران اینطور شروع کرد. خادم سخنان خود را در اجتماع کشتی یکروزی همه رستاخیزی بودیم ولی حالا زمانیکه همه دنبال پول میدویدند و : هوشیار شدیم و به راهی افتادیم که انقلاب انرا جلوی پای ما قرار داد حسن انقلاب برای چپاول مردم مسابقه گذاشته بودند، کشتی گیران روی تشک عرق میریختند تا همین است که مردم را تسویه میکند، ملت قهرمان جهان بشوند و این مملکت را پیدار میشود کانات را از خود بالا ببرند، مربیان با چندر غاز حقوق زندگی ما حالا : جاده صحیحی خودشان را وقف تربیت جوانان کرده بودند. گرفته ای که باید آنرا تا انتها ادامه دهیم. ا این این الوقتها که آب را گل آلود دیده اند یک قهرمان جهان آرزو داشت تا برای دنبال ماهی های چاق هستند و میخواهند با گذران زندگی خود، صاحب یکدستگاه ویرانی دیگران خود را آباد سازند. چرا باید . تاکسی بشود آقایان ما ایرانی هستیم و مملکت خود اجازه بدهید را هم دوست داریم، روی همین اصل از وصلههای ناجور شما یک قدرت هیچ کوششی برای بثمر رسیدن انقلاب فرز قابل توجه همه پهلوان و پهلوان ار خواهیم کرد من رسوی شما بزرگ پرور، چرا باید بگویند، نصیری و برزگر شده ام و فلان تیمسار نیستم که درد شما را – ساواکی هستند، چرا اینها که عمری افتخار ندانم، کی مرا سه بار رئیس فدراسیون کرد؟ آورده اند و در سخنترین شرایط زندگی شماها، مردم. کی مرا از کار انداخته؟ کرده اند باید چنین معرفی شوند. . بعد از سخنرانی مفصل خادم که ستم، همه سابقه هم را خوب میدانیم، من یک رئیس مردمی هستم نه دولتی، زیر بار قهرمانان و مربیان در تائید و مخالفت با حاکمان روز قلدرها و دوستداران ظلم و . گوشه ای از آنرا انعکاس دادیم، گروهی از ظلم و خفت نرفتم حالا اگر میخواهند نواهند حرفهای خادم خادم سخنانی ایراد کردند و در پایان وصله هایی را بمن و یا به ما بچسبانند، این بستگی خود را با نهضت اعلام نمودند و کار آدمهای ابن الوقت است. ابن الوقتها این اجتماع پر شور باعث تقویت و تحکیم همه جا هستند انهائیکه زود پوست عوض روابط حسنهای بین جامعه کشتی ایران کنند و از نوکری دستگاه جاکمه ناگهان گردید. می چایسا زیبا،طبیعی،دائمی برای خانم وآقا چایپا برادران خیامی… باز پرس به وکیل احمد خیامی که آقای مهندس شریف امامی نخست مدعی شد در آمریکا مریض و گروه متخصصین چلیپابا استفاده ازآخـرین تحقیقات و مطالعات انستیتوهارواردلندن مدرنترین و اساسی ترین نوع سیستم ترمیم مو را ارائه میدهد . چلیپا این امکان را برایتان فراهم میآورد که موی خود را براحتی شسته و شانه کنید ، بخوابیدوبه شنا، تنیس ودیگر ورزشهای مورد علاقه تان بپردازید . جلیپاموی ترمیم شده شمارا یک عمر بیمه میکند سالها جوان شوید و جوان بمانید. انستیتوترمیم موبا همکاری انستیتو هارواردلندن تهران ـ امیرآبادشمالی خیابان هفدهم پلاک۱۵ 900 تلفن ۶۳۶۸۸۵۰ – ۶۳۵۰۳۸ درواقعہ.. ولی دکتر باهری باین بهانه که اند از طرف دولت وقت وبدستور افشای این حقایق به پیگیری ماجرا کرد و با تاکید گفت که دولت بزودی گزارشی تهیه کرد که در مطبوعات پرونده ماجرا را تکمیل میکند شد و درباره چگونگی وعلت فاجعه لطمه میزند از پاسخگویی خودداری به آبادان اعزام وزیر وقت، هیاتی با وحقایق را به آگاهی ملت ایران وراديو وتلویزیون انعکاس یافت بستری است گفت در صورتیکه ولی از طرف ملت ایران میرساند. در همان زمان خانواده های دلایل کافی نیاورد از طریق و بازماندگان شهدای سینما رکس، داغدار آبادانی ومردم نوعدوست در بویژه، آنها که از نزدیک شاهد حریق سینما بوده اند مورد تائید سراسر کشور با بی تابی منتظر نتیجه تحقیقات دادگستری رافشای پلیس بین المللی اقدام می کند قرار نگرفت و گفته شد که واقعیت حقایق بودند و بارها در این باره سوالاتی را در مطبوعات مطرح فاش کند. دولت نمیخواهد حقایق ماجرا را کردند اما جوابی بأنها داده نشد تهران احضار شدند. خبرنگاران ما و ۲ برادر معروف احمد چیز دیگری است ومعلوم نیست چرا ر محمود در هفته گذشته ضمن تحقیق در خیامی را بدادسرا احضار میکند که پیرامون پرونده ایندو برادر جوابگوی اتهامات وارده باشند * دستگیر شده کو؟ گفته میشود که بعد از طرح منصور علی منصوری یکی از شکایت و احضاریه ای که برای آنها وکلای دادگستری در ماه گذشته فرستاده میشود برادر وکیل احمد رئيس وقت شهربانی آبـادان مینویسد که وهیچکس ندانست که شخص دستگیر شده کیست؟ کجانی است؟ بدنبال فشار افکار عمومی، چگونه و بدستور چه کسی سینما را باتش کشیده و در بازجوئیها چه گفته اعلام جرم و شکایتی علیه احمد و خیامی به بازپرس مراجعه می کند و و همچنین فرماندار جديد الانتصاب. است و بالاخره در کجا زندانی است؟ ان شهر بتهران فرا خوانده شدند اما محمود خیامی تسلیم دایسرا میکند مدعی میشود که احمد خیامی در تنها خبر که از طرف موضوع همچنان مسکوت ماند تا و مدعی میشود که آنها چندین ایران نیست و در آمریکا در یکی از | اینکه وزیر وقت دادگستری – دکتر دولت در این باره انتشار یافت این میلیارد ریال در اسناد دست برده اند. بیمارستانها بستری است که بود که شخص دستگیر شده از مرز باهری – در یک مصاحبه رادیو بدستور دادستان پرونده شکایت بازپرس در جواب وکیل احمد تلویزیونی ومطبوعاتی اعلام داشت بود ایران گذشته ووارد خاک عراق شده منصور علی منصوری برای تحقیق خیامی می گوید که باید فورا احمد که بوسیله مرزداران عراقی رسیدگی کامل به شعبه اول خیامی از بیمارستانی که در آمریکا رکس آبادان دستگیر شده وهمدستان که یکنفر در رابطه با فاجعه سینما دستگیر گردیده وبدولت ایران تحویل داده شده است. بازپرسی دادسرای تهران ارجاع بستری است نامه ای مبنی بر بستری | او هم شناسایی شده اند وتحت تعقیب هستند. خبرنگار انیکه با میشود. شدن در بیمارستان دریافت کرده و ادامه تحقیقات بهرحال، پرونده پر سر وصدا منصور علی منصوری و تحقیق کند در غیر اینصورت از طریق بازپرس پرونده بعد از احضار سفارت ایران در آمریکا آنرا تائید | دکتر باهری در حال مصاحبه بودند و جنجال برانگیز این فاجعه همچنان از وی درباره هویت این اشخاص در پرده ایهام وسکوت بود تا اینکه کرده به نکات جرمی برخورد می کند و به ایران باز گردانده میشود پیرامون اعلام جرمی که مطرح پلیس بین المللی در هر جالی جلب | وچگونگی بازجوئیهای مقدماتی از خبرنگاران سرویس حوادث فرق جوانان به صفحه ۵۲ * سال ۱۲۰۱ خص دستگیر شده سوال کردند بقیه در صفحه ۵۸ باجرای… cn.۱۷۱.۳٦
انتقاد و پیشنهاد و پرورش همان شهرستان واگذار مسئولین آموزش و پرورش تقاضا گردیده وآموزش و پرورش تمرینات داریم فکری بحال معلمان بکنند ورزشکاران را از ساعت ۸ صبح تا تاعصر بعداز تدریس در یک محیط ۵ بعداز ظهر بعهده دارد و از ساعت مناسب مثل باشگاه معلمان ۵ بعداز ظهر دراختیار دبیرخانه های شویم ودیگر کسی مارا در مجله جوانان امروز: شورای ورزش قرار میگیرد و در این سرچهارراه نبیند. در پاسخ مطلب مندرج در استان سمنان مدت دبیران شورای ورزش سعی بران دارند که حداکثر استفاده را در راه تمرینات وسالم سازی * دم خروس را فتوکپی نامه شهرداری شاهرود به ورزشکاران بعهده داشته باشند در آن زمان هیچگونه محدودیت برای باور کنیم یا قسم تمرينـات. ورزش برای هیچ حضرت عباس را؟ ورزشکاری وجود ندارد. عطاء الله مهاجرانی – دبیر شورای من و تعدادی از اهالی قزوین ورزش خراسان قسمتی از زمینهای شهرداری را متن فتوکپی: اداره اطلاعـات وجهانگردی استان سمنان احتراما عطف بنامه * باشگاه معلمان خریداری کرده ایم تا برای خودتان شماره ۲۵۱۸ مورخ ۵۷/۸/۱۴ خانه بسازیم ولی هر وقت برای منضم به فتوکپی مجله جوانان گرفتن جواز ساختمان به شهرداری اشعار میدارد: محل مورد نظر میخواهیم مراجعه می کنیم می گویند هنوز اسفالت گردیده است. معلمين قوچان بخاطر نداشتن زمینها آزاد نشده اند تا شما در آن علی درویش – کفیل شهرداری شاهرود باشگاه معلمان و یا جایی مثل آن، ساختمان بسازید. اگر زمینها بعداز کار روزانه مجبورند در آزادنیست چرا به ما فروخته اند وحالا چهارراه صوابکار که مطبوعاتی که فروخته اند چرا اجازه ساختمان صوابکار در آن قراردارد بایستند نمی دهند؟ وایستادن در اینجا هم باعث سدمعبر می شود. من و امثال قزوین: اصغر لنکرانی نیشابور سردبیر محترم مجله جوانان: در پاسخ نامه های مسلم خالو که در صفحه یادداشتهای کوتاه سردبیر گردیده مورخ هشتم آبانماه درج اینگونه با زندگی خواهشمند است مطالب زیر را در همان صفحه دستور چاپ صادر فرمائید: پاسخ اطلاعات وجهانگردی قوچان: علی اصغر رجایی صفحه ۴ شماره ۶۱۲ تحت عنوان کمند پدیده ای نو وشگفت انگیزباروش جدید «پارتی بازی در اسفالت» اینک که بزودی توضیح شهرداری از دانشسرای تربیت معلم قوچان فارغ التحصيل خواهیم شد از فروشندگی وسیله کاری دستی در پیاده مخالف قانون است وشهرداریها مکلف به جلوگیری از ایجاد هرگونه سد معبر در پیاده روها هستند. با توجه به رعایت این اصول وسیله نامبرده درسال جاری به شورای داوری معرفی نشده تا جریمه ای پرداخت نماید. – شهردارنیشابـور شریف محسنی خانمها و آقایان اگر علاقمند بموهای زیبا و پرپشت هستید اگر از ریزش مو و کم پشتی و طاسی سررنج پیوست ارسال میگردد. خواهشمند میبرید انستیتو کمند این امکان را برایتان فراهم است دستور فرمائید برابر قانون کرده که در کمترین مـدت مـمكنه شمـا را دارای مطبوعات نسبت بدرج ان اقدام موهای زیبا نماید شما بـعداز مراجعه بـه کـمند نمایند. بھر G ا انستیتو ترمیم مو E .E कब احساس خواهید کرد که دوباره موهای طبیعی خود را بدست آورده اید شاهرضا صبـای شمـالي مـقابل دبیرستان جاویدان ساختمان ۱۷ طبقه سوم شماره ۱۲ تلفن ٦٤١٩۱۲ بدون شرح! اور /// بدون شرح! جوانان * صفحه ۵۳ * سال ۱۲۰۱
جالب یک گزارش تازه دیگر از دنیای عجیب وغر مورچگان تله پاتی آیا شما به له ای و دیداری ازشهر اعتقاد دارید بشری جلوتر هستند چرا که میتوانند درباره دنیای مورچگان کتابها چنانست که این مطالعات پیوسته ادامه دارد. بسیاری مدعی و رساله های متعددی ر نسل خودرا برای مقاصد معین منتشر شده است اما پیچیدگی که مورچگان از نظر تمدن ر بیافرینند، اگر به سرباز احتیاج زندگی مورچکان و عجایت آن پیشرفت ده میلیون سال از تمدن داشتند سرباز واگر به کارگر احتیاج مقالات در یک آمارگیری در آمریکا ۶۹ درصد به این سئوال جواب مثبت دادند. نتیجه یک همه از در آنستکه اهمیت این همه باهوشترین افراد آمریکایی روشن کرد که ۶۹ درصد آنها به حس ششم، نشان میدهد بطور کلی در دوسال تله پاتی و روشن بینی اعتقاد دارند گذشته آمریکائیها شروع به اکثریت قاطع آمریکائیان پذیرفتن چیزهایی کرده اند که قبلا باهوش در پاسخ یک آمارگیری آنها را قبول نداشتند. در اینجا ابراز کردند که به پدیده های ماوراء نمونه ای از سئوالاتی که توسط طبیعه معتقدند. تقریبا نصف افراد دکتر «فوگل» در آمارگیری پرسیده شرکت کننده در این همه شده است بانتايج آنها بنظرتـان رؤیاهای پیش بینی کننده داشته و رسد. * آیا فکر میکنید که امکان ازهر پنج نفر، یک نفر خروج روح کشف قوانین و ابعادی از هستی که از بدن را شخصا تجربه کرده اند. این نتایج غافلگیر کننده از یک همه خارج از محدوده فکری امروز باشد در بین افرادی باضریب وجود دارد؟ هوشی بالای ۱۳۰ که آنها را در ۸۸ درصد به این سئوال جواب ردیف دو درصد باهوشترین افراد مثبت دادند. قرار میدهد انجام شده بدست آمده * آیا فکر میکنید که تحقیق است. این آمارگیری از بین یک درمورد مسایل ماوراء طبيعـه گروه برگزیده ۸۵۰ نفری انجام شد معقول و منطقی است؟ ۶۹ درصد یا بعبارت دیگر ہونفر ۸۶ درصد به این سئوال پاسخ مثبت دادند. ۱۶ ۳۱۱۲۰۵ جوانان از سه نفر مورد پرسش جواب دادند * آیا هرگز به یک جلسه که به تله پاتی و روشن بینی اعتقاد دارند. ۵۹ درصد اظهار کردند که · احضار ارواح رفته اید؟ ۱۹ درصد به شخصا تجربه حس ششم داشته ۴۸۰ این سئوال پاسخ مثبت دادند. آنها رؤیاهای پیش گویی * آیا هرگز حضور یک شخص مرده را در کنار خودتان درصد تجربه خروج روح از جسم خود را داشته اند. دکتر تجربه کرده اید؟ «ماکس فرگل» روانشناس که این همه پرسی زیرنظر او انجام گرفته مثبت دادند. درصد به این سئوال پاسخ گفت: * هرگز که – نتیجه این همه بانیروی ایمان شفا میدهد ملاقات اوراست. درده سال گذشته آمارهای کرده اید؟ بخوبی روشن فکری آمریکائیها ۱۰ درصد به این سئوال پاسخ را روشن کرده است. من فکر میکنم مثبت دادند. آیا مری کی رات سفر از اروپا به آمریکا بافولکس واگن و از روی آب! گیورگی آمورتی یک کرد که مانند یک قایق بتواند از اقیانوس اطلس حرکت کرد تا اولین شماره تلفن مستقیم ایتالیایی ۴۶ ساله است که میخواهد روی آب بگذرد. یک دستگاه بیسیم کسی باشد که از اروپا، از طریق فولکس واگن از توی آب طی کند! قایق پلاستیکی نیز سوار فولكس فولکس واگن؛ مجله جوانان امروز همه او را دیوانه میدانند غیر از زن کرد و داخل فولکس را هم پر از گیورگی دوربین فیلمبرداری فاصله اروپا و آمریکا را با اتومبیل هم دران کار گذاشت و بادبان و در دریاها به آمریکا برود آنهم با و دو فرزندش که عقیده دارند کنسروهای غذایی کرد و بعداز هم با خودش برده تا از این سفر کارش صحیح است. گیورکی خداحافظی با زن و فرزندانش براه – تاریخی خود فیلم و گزارش تهیه مدتها روی طرح خود کار کرد و افتاد. او طی مراسمی ساده، اتومبیل کند و بیک مجله ایتالیایی که با فولکس واگن خود را طوری آماده خود را باب انداخت ر بسری وی قرارداد بسته است بفروشد. شما صفحه ۵۴ * سال ۱۲۰۱ SERI دیوانگی است یا سفر تاریخی؟! Kiren
چگونه در شهر مورچگان کانالهای تهویه هوا وجود دارد . مورچگان چگونه بر مسئله پیچیده کنترل جمعیت فائق شده اند؟ مورچگان از طریق امواج صوتی باهم حرف میزنند تصمیمات از طریق «گذرگاه مغزها» انجام میشود مورچگان داشتند کارگر بیافرینند و این زدند در یکروز از موضوع از جنگهای طبقاتی کاملا گرسنگی نابودگردند! بهرحـال جلوگیری میکند و تازه ترتیبی داده مطالعات درباره این موجودات همچنانچه سربازان دست عجیب همچنان ادامه دارد رش این دوقلوهابزبان از افراد (مورچگان) وظیفه ای دارد میکنند؟ موجودات ناشناس حرف میزدند؟! اجتماع پیاده میشود. بیش از دوهزار قله تپه ای که گفته شد شش متر یک گروه کاوشگر پیشاپیش براین تعداد اضافه شود باینترتیب در مستعمره یا شهر مورچگان هستند که کجا بخوابند. برنامه تنظیم خانواده بخوبی در این ده کانال تنگ هواوجود دارد که از لشکر مورچگان، از میان خود نوع مورچه از مورچگان سفید ارتفاع دارد شروع میشود و به میفرستد… این گروه در ساعت وجود دارد که در هر یک از گروههای سنگهای پائین منتهی میگردد معینی از روز بجلو میروند وهمه جا را جستجو میکنند تا جای مناسبی هوای فاسد به اتاقک سقف در ساعات آن سه شکل مورچه برحس برای خوابیدن «ملت» میرود و در کانالهای بالاتی جمع وظیفه ای که در لانه انجام میدهند میگردد و از لابلای مسامات و منفذ شب تا روز بعد پیدا کنند. وهمینکه بچشم میخورد هر یک از گروهها با حس شامه های ریز موجود در گلی که لانه از جای انتخاب شده مورد تایید فعالیت میکنند و مانند دنیای آن ساخته شده با هوای پاک بیرون موافقت همه قرار گرفت، تصویب زنبورها تعدادی سرباز مسلح دارند عوض میشود، درست مانند کاری و «بر» نقش عمده ای در تعیین تعداد ها انجام میدهند و هوای میشود. هوبر دانشمند دیگر طبیعی د مورچگان هردسته بازی میکند. تمیز باردیگر به اتاقک زیرزمینی کتابی تحت عنوان «زندگی ومرگ که در سال ۱۸۱۰ انتشار موقعیکه تعداد سربازان به حد که یک متر عمق دارد میرود. تعیین شده میرسد مورچگان بوی این تهویه توسط تعدادی داد مینویسد که مورچگان از طریق زده بودند! جشن تولد «گریس» و بزرگتر میشدند بیشتر با این زبان تندی از خود میدهند که همین بو کارگر که کاری جز تعمیر دستگاه مالیدن شاخکهای خود بهمدیگر «ویرجینیا» در. خواهر دوقلـوى مرموز صحبت میکردند تا جائیکه مانع میشود تا نسل تازه بزرگتر تهویه ندارند نگهداری میشـود صحبت میکنند… این نظریه مدتها آمریکایی، امسال، برخلاف سالهای پدر و مادر نگران شدند و به شوند و بدین ترتیب مورچگان تازه و برحسب زمستان یا تابستان، شب یا رواج داشت تا اینکه تجربه های گذشته پرشورتر بود چون آنها برای روانشناسان مراجعه کردند ولی آنها گروه کارگران را تشکیل میدهند. روز، روزنه ها و کانالها را تنگ یا جدید اشتباه بودن آنرا ثابت کرد. اولین بار به زبان انگلیسی حرف هم به نتیجه ای نرسیدند. بعضی از تاکتیکی . که دراردوگاههای . گشاد میکنند یا بکلی می بندند. در نظریه تازه گفته میشود که افرادی که به زندگی پس از مرگ مورچگان سرباز بکار میرود، گروه مسئله ای که در شهر مورچگان مبادله خبر میان مورچگان از طریق گریس و ویرجینیا از روزیکه اعتقاد دارند میگفتند که گریس و زیادی از دانشمندان از جمله مورد توجه میباشد، اتاق ملکه شاخکهای احساسی و از طریق توانستند حرف بزنند ـ یعنی از ۱۷ ويرجينيا هزاران سال پیش باین پروفسور مارتین لوشرازاهالی است، که دچار هیچگونه آسیبی حرکتهای معین قسمت جلوی بدن ماهگی، بزبانی صحبت کردند که زبان تکلم میکردند و حالا که سویس را به حیرت واداشته است. نمیشود وحرارت آن همیشه در یک مورچه انجام میشود. مورچگان برای هیچکس مفهوم نبود آنها هرچه زندگی دوباره یافته اند بهمان زبان | درهرلانه متوسط مورچگان که میزان باقی میماند و این کار حتی از همچنین از طریق امواج صوتی با حرف میزنند و بهمین دلیل زبان آنها بنام «مستعمره» شناخته شده، در همدیگر صحبت میکنند. معادل سی درجه سانتیگراد زندگی متر قطر دارد با مقایسه با اندازه بدن دست بشر ساخته نیست. شهر زبـان مهم مورچگان بدون ربی زبانهای امروزی جانی حدود دومیلیون مورچه در حرارتی مورچگان که شش متر ارتفاع وسی شک، زبان «ترشحات شیمیایی ندارد! سال گذشته و ه پدر و مادر گریس میکنند و برای اینکه این درجه مورچه، کاری عظیم بحساب میآید. است واین زبان بعلت سرعت و ویرجینیا آندو را به پزشکان حرارت با محیط خارج ارتباط اگر انسان بخواهد در مقایسه با زایدالوصفی که مشورت وتصميم متخصص اطفال نشان دادند و این پیدانکند، مورچگان سفید، هنگام مورچه اتاقی برای خود بسازد، این گیری انجام میشود، مناسب ترین زبانها است. پزشکان هم دوقلوها را بطور ساختن مستعمره خود طوری آنجا را اتاق باید یکهزار متر ارتفاع داشته جداگانه تحت نظر گرفتند و زبان میسازند که یک سیستم تهویه باشد، در حالیکه انسان با تمام این تصمیم را ملکه به تنهایی انگلیسی بانها آموختند و دوقلوها هم در داخل لانه (مستعمـره) تعبیه پیشرفت تکنولژی خود نتوانسته وحتی هیچیک از مورچگان به فکر میکنید این کار نوعی دیوانگی از آن پس دیگر به زبان قبلی که به میشود که این سیستم نمیگذارد است چنین کاری انجام دهد و یا تنهایی اتخاذ نمیکنند، بلکه تصمیم است؟! زبان موجودات ناشناس مشهور شده حرارتی که دراثر تلاش و کار اینکه درجه حرارت آنرا در یک ها بطور دستجمعی، آنهم از طریق عکس، گیورکی داخـل بود حرف نزدند. سال تحصیلی در داخل لانه مبادله اندیشه ها از راه «گذرگاه فولکس واگن گذاتی در وسط آب گذشته در خواهر بمدرسه رفتند و درجه بالاتر برود هرتپه ای که لانه در اینجا است که معجزه نمایان مغزها» ی مورچگان اتخاذ میشود بهمین دلیل جشن تولد امسال آنها از مورچگان در آن ساخته میشود جشنهای گذشته پرشکوه تر ارتفاعی تاشش متر و قطری تاسی کوچکترین مخلوق خداوند… مورچگان انجام میدهند نتیجه بود. عکس خواهران دوقلو را شاد و متر با دیواره هایی سخت مانند ومعجزه خداوند در پست ترین تصمیم یک مورچه نیست، بلکه میآید، از . میزان نگهدارد. بهمین جهت هر اقدامی که میشود.. معجزه همه خلقت در دیده میشود «شارل هوج دانشمند طبیعی در جهان مورچگان که بگفته میشود و هیچگونه روزنه و گروهی از دانشمندان باید آنرا به پنجره ای ندارد ولی با نبودن روزنه، دان معروف مدتها مورچگان را در عجایب هفتگانه دنیا افزود، هر یک مورچگان از کجا هوای پاک تنفس جنگلهای «کاستاریکا» زیر نظر گرفت وبخصوص مورچگان مهاجر هر گروهی از گروه مورچگان تعداد آنچه در شهر مورچگان سفید را تحت مطالعه دقیق قرار داد و به معینی مورچه دارد و برخلاف رخ میدهد، عجیب تر از عجایب این نتیجه رسید که مورچگان در اجتماعات انسانی اجازه نمیدهند است. حركت ومهاجرت خود بفکر شبها خندان در جشن تولدشان نشان سیمان دارد که این دیواره های مخلوقش سخت بوسیله مورچگان ساخته تصمیمی است دستجمعی که در اثر جنگلهای کاستاریکا احساس مشکل اتخاذ کرده اند. * جوانان * صفحه ۵۵ * سال ۱۲۰۱
نمونه های شعر معاصر سلام و تسلیت عموتوچنان یگاه… خوش باش، که زندگی، جو اهی کوتات است از شعر:مرثیهای سرد رسید…. خبر رسید…. تا برای «رباب» عمر من و تو، چنان پگاهی کوتاست سلام، ای تو گذرگاه خون صاعقه ها چشم بهم زنی، سراید هستی صفای وقت تو باد، ای قلندر تجرید! سلام و تسلیت روشنائی مشرق سلام و تسلیت نخل ها و صحراها سلام و تسلیت ابرها و دریا اتاق در یاگشت خاکی که تو و مرا از آن ساخته اند و شامگاه، نه از خاک و آفتاب سلام و تسلیت هر چه ساکن و جاری زان، چشم و لب و گوش و زبان ساخته اند که از نور و آب ، نام گرفت و قلب آبی خورشید خفته در اعماق این خاک که ما از آن برون آمده ایم ـ نابگاه شکافت سلام و تسلیت. امانه، صد ها من و تو، در آن نهان ساخته اند اری. تو پاکبازترین عاشقی در این آفاق چه جای آنکه درین راه تسلیت شنوی. افسانه ی زندگی، چه درد انگیزست شمشیر اجل چو داس غم ها تیزست و جز هوای قماری دگر نماندش هیچ. قمار بازی عاشق که باخت هر چه که داشت پیمانه ی عمر، تازنی بر هم چشم بینی زسراب زندگی، لبریزست؛ بزرگوارا اینک بهار جان و جماد شقایقان پریشیده در سموم ترا هزار باغ و هزاران هزار بیشه کند چه بیشه های برومند سرخ رویا نروی که روزگار نبارد ستردش از آفاق اگر چه توفان صدها هزار صاعقه را ای از تبار خاك ای همصدای خوب زیرابی ای پاک چون شبهای مهتابی شعری بخوان از دفتر بودن تا کی چنین در خویش فرسودن؟ حرفی بزن اای پاک ای از تبار خاک این شاعر دلخسته این حال پریشان و دل پر اندود پی در ودن این سرخ بیشه، تیشه کند. دکتر شفیعی کدکنی «م. سرشک» وین جامه به تن دریدن من از توست *** ای عشق، بخود رسیدن من از توست دل از همه کس بریدن من از توست چشمان تو آئینه شعر است در ژرف این آئینه شفاف صدها غزل، صدها رباعی ارمیده ست باغ نگاهت، آبشاری از سپیده ست أي شط لبخندت، پراز گلواژه صبح حرفی بزن، دلتنگی ام را همصدا باش چون جان شیرین در وجود من رها باش پیش چشمان همه بیگانه هستم تنها تو با من، با غم من، آشنا باش چشمان بی پاییز تو، اقلیم شعر است چشمان نازت، سرزمین ارزوهاست ابی ترین، دریاست * جوانان * صفحه ۵۶ * سال ۱۲۰۱ *** در ساحل چشمم فرودا اینجاکسی نیست جز شط جاری هزاران قطره اشک ای آفتاب آرزو، ای شعر امید آسمان ابری چشمم بتابان انوار رنگین نگاهت را ای پاک چون شبهای مهتابی ای همصدای خوب زیر ان ذبیحی – ز ذبیح با ماه رخی شراب خوردن عشق است لب بر لب لعل او فشردن عشق است از حسرت و غم خوردن بیهوده چه سود؟ پیمانه به دست و جان سپردن عشق است محمد تابنده – اندیمشک *** و روح نیلوفر، پراب ها بالید . …………………………….…….. شعاع و موج و قلبی از خورشید و خونی از دریا و گیسوانی از موج شاخه های شکوفان شاخه های شکوفان کوکنار سپید زن زمستانی، که چوب نادره ی آبنوس را برداشت و بر سریر سراپردهی همیشه نشست: ـ «اهای…. های!» و آبنوس…… وشب، که گل داد ورود نیلوفر، که جاودانه از آفاق روح او بگذشت که هودج او را، که ناگه شقایق آوردند ن به شانه ها برداشت *** 424 شب همیشهی انبوهی از ملائک آبی شب همیشهی خورشیدی از میانهی خاکستر و نوری از افیون، به سایبانی همسایگان شاعر تو، · : روستائیان غريب – شب همیشهی با یاد مهربان تر در قاب آفتاب شراب شب همیشه نی های استخوانی تو، بر لب همیشهی مرگ **** و کودکی برخاست در برابر آئینه ی شکسته نشست و خواند باران را طبیب آوردند طبیب داغ شقایق بر آبنوس نهاد «چقدر حق شماست؟ برای رستن تن از تب همیشهی مرگ برای ماندن تن در تب همیشهی مرگ» و چشم آینه، در حسرت همیشه دیدار او، به خلوت ماند و پیرزن، که دیگر آینه، او بود، پرده داران را…. از: محمد حقوقی
از گل نازکتر مشکل ایدوست به یک افزایا تبریزی، جنگل گریس پنجره اش ماه سرک میکشد از توبه تنهایی میخواهی جنگل باشی؟ رهگذرش وه فروشی بقل کوچه ی ماه با دو فرزند و زنش کل پاتو، برادرهایش، باهم فامیل سلیمانی را میسازند. ه روشن کن، ، گلی است، ه بیک غفلت خواهد پژمرد. خواهی روشن یکنی میشود آیا غفلت نکنیم؟ کافه ها مضطربند وتودرفنجانت بهت زده مینگری، ونمیخواهی باوریکنی که به همسایگی تو کسی از بی چیزی که به میدان خراسان ته شهره دوستی دارم من. گی فروشی دارد. مرد خوش برخوردی ست. اورفیقاتش را، ج حوصله تنگ پاکسی دارد از باغ پرازمیوه ی ما، که به جان کندن بار آوردیم میوه های شیرین میدزدد ترفقط میخواهی مه مردم برتر باشی. لیچکس برترنیست. چه گلی بر سر مردم زده ایم، تا که بیهوده بیالیم و بخواهیم که برتر باشیم. ار درختیست تناور برخاک که به دستان ثمر سوخته اش، سایه میاندازد برسر فرزندانش دردوچشمان سبزش باغیست. نها کسی برتر نیست؟ گوشهی کافه نشستن شب و روز، برای چه ازغرو به تاریکی می پیوندد، رانجامش بربی مهریست. ازتو میپرسم، پرسفره ی مردم، آیا، رونق سیزی و نان خواهد داشت؟ کارانی صحبت از گل نازکتر باهم نکنیم، تامبادا به کسی بربخورد. خانهی کوچک مارا ای دوست و به فنجان تهی خیره شدن. اریمن میگوید: چندگونی که هوای دل من، باهمه خستگی و بدخلقی، کزنفسهاشان با خویش به باغ آوردند. سخت بگرفته زبیحوصلگی، آسمانهای گل آلود از ابر دوست میدارد، وصفای سبزه، به فروش گچ و بازار کساد من رفاقت را گاهی شبها مییابم، وخیابانهارا پرسه زنان باهم میپیمائیم. دلپسند او نیست گوشهی کافه نشستن شب و روز و «راسل» پیرمردی که با اینهمه سال، میشیند برخاک، تا گدانی بکند صلح را از همه ی دولتها، .و به لبخندی آرام بازمیگرداند مطلب را حاصلش سبزی صحراها، کوهستانهاست. ن از گل نازکتر باهم نکنیم سایه میاندازد برسرما، سایه میاندازد برسرشهر، ونمیگوید جنگل هستم. گاه شبها او را مییابم، وخیابان ها را پرسه زنان باهم میپیمائیم. بارور گردانیم. التهابش را با آرامش میگوید: از برای سگ میشی چشمی که زمین را توپی آبی رنگ، زیر پایش میدید. تامبادا به کسی بربخورد رونق سفره زنان و سبزی. رونق آدمی از درستی است، دوستی هامان را، جعفر کوش آبادی من بال پروازم شکسته هیچکس باور نمی دارد صدای ناله ام را با من از رفتن مگر، من بال پروازم همچنان پرواز کوهستان آغازم شکسته گریه ام موسیقی درد است و دستانساز غمه اشیانم بادبرده، زنگ آوازم شکسته جونین بیادت نغمه دل می سروده. زخمه این ناله های دل شکن سازم شکسته دیگر آهنگی نمانده، نغمه پردازم شکسته تو می خواهی برو، پرواز کن تا بال سیزی امیدم بود و برگی همزبانم داری تیشه سنگین غم همدرد و همرازم شکسته بامن از رفتن مگر، من بال پروازم شکسته باغبان خسته این شهر غمناکم که طوفان شاخه های ترد احساس و گل نازم شکسته * جوانان شیراز – محمد جواد سپاهی. صفحه ۵۷ ۴ سال ۱۲۰۱
از یکشنبه سیاه عکسهاسخن می گویند وقتی دارو، پتو، موادغذایی و خون بیماران کرده بودند کم نبودند هرروز. پیر هر گوشه و حاشیه ای جایگاه فراگیری، داشت و بسیار امیدوار بود تا سلامتی پردند و امان نمیدادند تا فرار کنیم. شانس اوردم که نمردم هرچند از این زندگی دیگر خسته شده و مرگ را بیشتر دوست مجید، میگفت: قدم زنان از دانشگاه دارم اما فکر بچه ها مرا ازار میدهد. که ناگهان خیاط مصدوم گفت ما مسلمان هستیم از تونلهای گوشتی بهرشکل رگباری وحشتناک شروع میشود من اش را بازیابد. بطرف ۲۴ اسفند آمدم «لنگی» پیدا کرد، مردم آنچنان در رساندن خدمتکاران داوطلب که اغلب محصل و بطوریکه در اینمدت پیش از تمام کمبودها هجوم آورده و همت نشان دادند عمرمان فهمیدیم و روشن شدیم. دانشجو میباشند از صبح تا شب و از شب که بیمارستانها و بخصوص بیمارستان اولین دیدار صبح در بیمارستان آماده اند تا هرنوع تا هزار تختخوابی از هدایای مردم اشباع کار و بیکاری را انجام دهند از پاسداری شد و تقاضا از ملت که: احتیاجی نیست تارساندن دارو به بخش های مختلف میگذریم، مأموران انتظامی برای و دیگر چیزی قبول نمیشود. حفظ نظم و انتظامات که نظیر اینطور رنگاران مجله جوانان اغلب چراغ سبز وقتی دو نفر بغل پایم زمین خوردند و را روشن میکردند بایک دسته گل به شهید شدند، سنگ را بطرف یک ماشین صف اهداء کنندگان خون از یک جوانها در همه جادیده میشوند کیلومتر هم تجاوز میکرد، آنها ساعتها سرچهار راهها که راهگشای ترافیک اولین اطاق میرویم، دوتیر خورده که انتظار میکشیدند تا خونهای ریخته را هستند در محله ها که توزیع نفت را هردرجوان هستند و محصل جبران کنند و یا آن پیرزنی که یک شیشه عهده دارند و در مساجد که آماده اند تا در اینجا خوابیده اند. برداشته بودم تا از خودم دفاع کنم دین اسلام را پذیرفته ایم پس باید از طرفداری کنیم، برقرار باد جمهوری عدل اسلامی. * سربازها را بوس ؟ ارتشی پرتاب کردم و در حالیکه بسرعت بوس کردیم سعی داشتم تا خودم را از مهلکه مرگ و در اطاق شماره ۲۸ ، یک تکنیسی جوان بستریست که او نیز در «یکشنبه کنم، ناگهان پایم درد گرفت و آتش درر داد کشیدم، بعدش تو امبولانس و بعدش هم اینجا روی تخت دراز کشیده ام. سیاه» تهران گرفتار حادثه شده. حسین مختاری ۲۸ ساله مجرد گفت: کوچک «دواگلی، آورده و به مسئولیت هر محتاج و دردمندی را یاری دهند. بیمارستان تحویل میداد، نمونه ای داوطلبان خدمت رایگان این روزها مجید مزرعه که ۱۶ سال بیشتر شکوهمنداز غمخواری و همبستگی ملی میگویند: هرچند مدرسه ها تعطیل بود اما ندارد و تیری در پای چپ دارد از روحیه را نشان میداد، همچنین جوانهائیکه با امسال مابیشتر از هرسالی درس خواندیم ای قابل تحسین برخوردار بود او از اسلامی، میخواهم و اعتراضم اینستکه – در مقابل دانشگاه دو نفر شهید یک بازوبند سفید خودرا وقف خدمت به و چیز یادگرفتیم، خیابانها همه «کلاس، نوک پا تا انتهای رانش در گچ قرار چرا فرودگاه را بسته اند و نمیگذارند شدند. ما بطرف خیابان کاخ آمدیم. در آنجا سربازها را بوسیدیم، آنها هم رفتند. اینطور از حادثه سخن مجید میگفت من «جمهوری داشتیم دنبال یک گروه نظامی دیگر می درواقعہ : ایشان درخواست کرده اند که اجازه اعلامیه ای بین مردم توزیع شد که دهد در جریان بازجویی از شخص حاوی سوالات متعددی درباره در اطاق دیگر به ملاقات علیرضا دریدیم که با ماشین ابپاش متفرق شدیم و رفتیم درباره نزدیک دانشگاه که صالحی میرویم، جوانکی ریشر که با یکمرتبه از پشت ما را بستند به مسلسل، همه درد و ناراحتی. خنده ای ملایم چهره یک تیر به سفید رانم خورده. * بعد از آتش سوزی نوربابا حسنی ۳۳ ساله صاحب 5 العاده مجله جوانان که از همان زمان دستگیر شده، چندتن از بازماندگان فاجعه سينما ركس وعواقب آنست. | اش را شاد نشان میدهد. ماجرا را در آبادان و تهران دنبال فاجعه و یک روحانی به انتخاب اعلامیه بدین شرح است: صالحی میگفت: داشتم برای خودم «اسلام برتر از همه چیز (است) | فیلمبرداری میکردم، از مهلکه هم دور میکردند این هفته کسب اطلاع مردم شرکت کنند. بچه، در امیریه دچار حادثه گردیده و شده بودم اما وقتی صدای تیر و مسلسل کردند که دادسرای آبادان شخصی را * پولها کجا رفته؟ چنین تعریف میکند که: از خیابان امیریه برگشتم و زدم توی جمعیت. آقا ۱ – چرا به این چراهای ما سیه ضمنا بطوریکه از آبادان کسب پاتهام شرکت در حریق سینما رکس وهیچ چیز برتر از اسلام نیست آمد میرفتم بطرف خانه، . دایره یک دفعه > «آقا» بیاید؟ فیلمبرداری میکردم هفته گذشته در شهر آبادان بدادستان آبادان مراجعه کرده و از بدجوری میزدند، راه گریزی نبود یک آبادان (که بعضیها هنوز آنرا نوعی اطلاع شده است وجوهی که از جامگان و سوخته دلان آبادانی پاسخ تیر از توی مردم آمد. فکر میکنم با شلوغ شد و مردم بسرعت میدویدند، یک عرق فروشی و چند مغازه به آتش کشیده نمیدهید؟ «کلت» شلیک شده بود و حتما از یک . شد و درد فضا را پر کرده بود. ناگهان فعلا شغلی ندارد و بقول خودش دانشجو انفجار میدانند) دستگیر کرده و این طرف دفتر ملکه فرح پهلوی جهت ۲ ـ چرا سینما رکس آبادان را به | «سلواکی، بود اعتراف نموده که بهمراه سه کمک به آن دسته از بازماندگان شخصا صدای تیر آمد و مثل برگ خزان مردم را علیرضا صالحی که ۲۲ سال دارد آتش کشیدید و شهری را عزادار نفر دیگر، سینما رکس آبادان را به فاجعه که نان آور خود را از دست آتش کشیده وموجب مرگ جانگداز داده اند حواله شده است هنوز بین کردید؟ ۳ – چرا آن شب (شب حادثه) آنان تقسیم نشده و این گروه، با توجه راهنمایان سینما را مرخص کردید؟ اوضاع واحوال فعلی کشور پیرمرد مجاهد ریختند زمین. تیراندازی از چهارسو «یداله زینلی، ۲۴ ساله و کارگر چاپخانه که روز یکشنبه هفته گذشته در میدان ۲۴ اسفند از ناحیه ران مجروح صدها نفر شده است. بموجب اعترافات این شخص، هر سه کنار این دانشجوی جوان، مرا ۴ ـ چرا بوفه سینما را آن شب، | سالمندی بستر پست که دست چپش را به همدستش در جریان آتش سوزی و کسادی کسب وکار، در مضیقه قبل از شروع فیلم تعطیل کردید و | «سرم» بسته و آنرا سراسر گچ گرفته اند کشته شده اند ودادسرای آبادان فعلا مالی شدیدی قرار گرفته اند. اما – من جزء تظاهرکنندگان دانشگاه برنه چی را فقط یک شب توقیف | خودش را اینطور معرفی کرد: یعقوب بطور محرمانه به تحقیقاتش از این کمکی که از طرف دولت، بهمین تهران بودم. وقتی صدای تیراندازی را شنیدم، از دانشگاه بیرون امدم و به میدان اسفند رفتم، در اینجا بود گاز اشک آور فضا را پر کرده بود و ماموران من ساله، خیاط و صاحب کردید؟ منظور حواله شده زیر نظر آقای بصیرت فرزند. ادامه میدهد. * نظارت مردم دکتر بامداد رئیس دادگستری آبادان ۵ ـ چرا در تمام درهای ورود سالن سینما را از بیرون قفل کردید؟ بقرار اطـلاع عده ای از مراحل نهایی خود را میگذراند. بقیه درصفحه ۶۲ از سه طرف بسوی مردم تیراندازی بازماندگان فاجعه سینما رکس پخش اعلامیه جوانان * صفحه ۵۸ ۵ سال ۱۲۰۱ .wy! خياط عیالوار، از سخنرانی آقای طالقانی در دانشگاه می آمده که گرفتار تیراندازی شده، او میگفت. توی ۲۴ اسفند از بالا و پائین مردم را به تیر بسته میکردند. با آتش زدن یکی از اتوبوسهای
نظامی، حدود ساعت ۲/۵ تا ۳ بعد از مادر «مصطفی» به ما گفت: ظهر ناگهان چند کامیون ارتشی از خیابان – پسرم حدود سی و دو روز پیش در امیر آباد وارد شدند و باهجوم و تیر جریان رویداد ها و حوادث خونین قزوین اندازی آنها همه مردم غافلگیر شدند چون وقتی به همراه برادر و پسر عمو هایش به حالا از چهار طرف بسوی مردم خانه عمویش در میدان ولیعهد میرفت تیراندازی می شد. در همین بین تیری به مورد اصابت شش گلوله قرار گرفت که ۵ رانم خورد و بعد بوسیله چند نفر که در تیر به شکم و سینه او و یک تیر هم بحبوحه تیراندازی ماموران شجاعانه به بدستش اصابت کرد برادر و پسر مجروحین کمک میکردند به آمبولانس عموهایش هم در این حادثه شهید شدند. منتقل شدم و مرا به بیمارستان هزار مصطفی، مدتی در یکی از تختخوابی آوردند. بیمارستانهای قزوین بستری بود و الان * هدف تظاهر کنندگان حدود پانزده روز است که او را به بعداز عیادت و گفتگو با مجروعين تیری هم به «در» عقب امبولانس خورد که یکی دیگر از مجروحان در خیابان بیمارستان هزار تختخوابی آورده ایم سیمتری تیر خورده. است. او میگوید: یکی از جوانانیکه مسئول انتظامات – من «اسفندیار ژده ۲۳ ساله این بخش است به ما میگوید؛ مصطفی کارمند هستم. روز دوشنبه منهم از تظاهر چگونگی شهادت پسر عموها و برادرش و کنندگان خیابان سیمتری بردم مصدوم شدن خودش را برای من تعریف ماموران فرماندار نظامی در ساعت در کرد. شروع به تیراندازی کردند و من از ناحیه مصطفی به من گفت که: او روز حادثه بخش (ccu) مراقبتهای مخصـر کتف مجروح شدم. به اتفاق برادر و پسر عموهایش می هدف همه تظاهر کنندگان از بین خواستند از سبزه میدان به میدان ولیعهد * عیادت از خبرنگاران خارجی نوبت به کسی میرسد که درانتقال از سمت چپ بدنه خارج شد روز یکشنبه مجروحین و شهداء به بیمارستان نقش بردن چیزهایی است که در شرع مقدس بروند در این بخش «جیان چزارو فلسکاه من جمعا ۲۵ مجروح را به بیمارستان اسلام حرام است و تا این نظام وجود دارد برای رفتن بمحل مذکور هم یک خبرنگار ایتالیایی که روز یکشنبه از مهمی را بازی می کند. کار اورانندگی رساندم که متاسفانه سه نفر از آنها در بین نهضت هم ادامه خواهد داشت. است، رانندگی امبولانس. «غلامرضا راه بیشتر وجود نداشته. ناحیه کتف مورد اصابت گلوله قرار * بود گاز اشک آور و بوی باروت آنها در بین راه به نظامیان برخورد گرفته بستری است. دینی، راننده ۴۲ ساله امبولانس علی رحمانی، کارمند بانک رفاه میکنند، گروهبان ارتشی که مسلسل به. روزنامه های تهران درباره چگونگی ۲۱ سال است که در این بیمارستان کارگران که به سختی میتواند حرف بزند دست دارد به آنها میگوید: اصابت گلوله بری نوشتند که وی رباره چگونگی حادثه راننده آمبولانس هستم اما هیچوقت به برگردید از آنطرف بروید، آنها هنگامی که از بالای یک ساختمان در . روز یکشنبه در میدن ۲۴ اسفند جواب میدهند برای رفتن به محل مورد اندازه این چند ماهه اخیر کار نکرده ام. میدن ۲۴ اسفند ناظر تظاهرات مردم و وحشتناکترین روزمن کشتار بیرحمانه کنار اتومبیلی ایستاده بودم، درد گاز نظرشان جز این مسیر راهی وجود ندارد تیراندازی ماموران بود تیری هم به کشف شک آور و بری باروت همه جا را واگر او راهی را می شناسد به آنها نشان او اصابت می کند که بعد از آن او را به شهداء (ژاله سابق) و بعداز آن حادثه راگرفته بود، یکمرتبه حس کردم توان بدهد تا آنها هم از آن راه بروند، گروهبان بیمارستان هزار تختخوابی میرسانند. میدان ۲۴ اسفند درروز یکشنبه هشتم یستادن ندام و وقتی چشم باز کردم دیدم ارتشی هم با مسلسل به طرف آنها بجز این خبرنگار ایتالیایی بهمن بود بیمارستان هستم. راه جان سپردند. بیمارستان هزارتختخوابی می گود: البته توضیح بدهم که آمبولانسهای زیادی مصدومین را به بیمارستانها میرساندند یکی از آنها بودم. * معاینه و معالجه ساواکیها بایکی از مسئولین بیمارستان هم گفتگو کردیم. حرفهایی که هفده شهریور (جمعه سیاه) درمیدان زد جالب بود و ما قسمتهایی ازان را نقل گوید: می کنیم: وی گفت. تیراندازی می کند که در نتیجه برادر و عموهایش شهید می شوند و بخود دوخبرنگار فرانسوی هم مورد اصابت ه شش گلوله در سینه و شکم روز یکشنبه من سه مجروح را گلوله قرار گرفتند که یکی جانسپرد و سوار کردم تابه بیمارستان بیرم یکی دیگراز مجروحان حوادث اخیر مصطفی، هم شش تیر اصابت می کند صدای ه با وجود اصابت شش گلوله یکی به دست چپ او، دو گلوله به دو حال دیگری وخیم است (که امکان دارد تیراندازی لحظه ای قطع نمی شد، تا این لحظه یعنی روز دوشنبه ۱۶ . جمعیت زیادی درجلو آمبولانس – نوشبختانه هنوز زنده مانده مصطفی طرف سینه اش و سه گلوله به شکم او و حال او بهتر یا وخیم تر شده باشد.) حمودیان، پسر عموی شهید جوان روده هایش را متلاشی می کند. اعضاء بود من سرم را از پنجره بیرون کردم تالز از تمام تروت نیزدانی غارتگر معروف حسین محمودیان، خبرنگار اطلاعات در مربوطه به دفع مواد زاید بدن او فعلا بدرستی کار نمی کنند و اینکار از بعداز حادثه روز یکشنبه، پیرزنی که شیشه «مرکورکورم » بدست داشت به بیمارستان مراجعه کرد و گفت: این شیشه دوارا برای زخمی ها استفاده کنید! این همبستگی و صداقت برای ما بیشتر به هرحال این خبرنگار خارجی را مردم بخواهم که کنار بروند ولی ناگهان ارزش دارد. مسئله دیگر اینکه ماپزشکان تیری به شیشه عقب امبولانس اصابت بحكم وظيفه وجدانی باید هر بیماری را باید نخستین شهید مطبوعات دنیا طریق لوله ای که به شکمش متصل شده در انقلاب ملت ایران دانست چرا که هدف کرد و بعداز برخورد با کپسول هوا گوش معاینه و معالجه کنیم، حتی اگر این او رساندن صدای آزادگی و آزادیخواهی راست مرا مجروح کرد. اگر در انزمان بیمار ساواکی باشد. ایرانیان بگوش مردم دنیا بوده است سرمن از پنجره بیرون نبود گلوله درست انجام می پذیرد…. ازاتاق این جوان خارج شده و به روحش شادباد چون مافقط وظیفه پزشکی داریم و · به پشت سرم اصابت کرده بود بعداز آن قضاوت کارمقامات صالحه است. * جوانان * صفحه ۵۸ * سال ۱۲۰۱ زوین میباشد. د بخاطر همین با ماستیم در خواب ما به اتاق او ردیم 9 * عکسها بیشتر از هر نوشته و تفسیری از «یکشنبه سیاه» سخن میگویند، تظاهرات مبارزه، تیراندازی، لحظه خشم، لحظه سرود راستین انقلاب، و لحظه مرگ… این عکسها همه آن صحنه ها را نشان میدهد، صحنه هایی که موی بر اندام آدمی راست می کند و شجاعت و شهامت نسل جوان را بی پیرایه باز گو می کند… به عکسها نگاه کنید، و خودتان آنها را تفسیر کنید. jf!
.اللہ اکبر سه چهره از امام… امام برای نخستین بار پس از پانزده سال در خاک وطن لب بسخن میگشاید… بسم الله الرحمن الرحيم… امام در سالن تشریفات مهرآباد اولین پیام خود را پس از بازگشت خطاب بملت ایران ایراد می کنند برای اینکه امام بتواند صحبت کند جمعیت می نشینند و امام سخن میگوید. * جوانان * صفحه ۵ * سال ۱۲۰۱
برادرتختی قهرمانيها وهم روح فتوت وايثار ومردم دوستی به اوج محبوبیت رسید و این نکته دستگاه را پریشان کرد. آنها مرتبا از غلامرضا میخواستند که درفلانجا نطق کند وضمن نطق، فلان موضوع را بیان نماید. غلامرضا زیر بار نمیرفت و بمن میگفت آنها میخواهند نام مرا آلوده کنند و برچسب وابستگی بمن بزنند. پیشنهادهایی هم باو شده بود که همه را رد کرده بود یکروز غلامرضا با یک کشتی گیر بلغاری در تهراز مسابقه داشت و مرا هم برای تماشا با خود برده بود. آنروز غلامرضا پیروز شد و عده ای که مرا در جایگاه خبرنگاران دیده و شناخته بودند مرتبا بوسيله من بار تبریک میگفتند. در همین اثنا، مردچاقی که من نمیشناختمش بمن نزدیک شد و گفت: این عکس تختی در سه سالگی شما نسبتی با آقای تختی دارید؟ است . این عکس برای اولین بار در جوابدادم: مطبوعات ایران چاپ میشود ـ بله، برادر من است! ۶۰ میتوانم خواهش کنم لطفی در حق من ای مرده ای مان بردی میانه داری کی جان درانی ت ا را ا اور ۱۲۰ رارا بکنید؟ میکرد وخصوصیات اخلاقیش نیز خوب بود – چه لطفی؟ فرمانده پادگان باو اجازه داده بود که هرچند باتفاق اخرى بدفترم بیائید تا عرض روز یکبار بخانه بيايد وما از این بابت کنم. اینهم آدرس دفترم! این مرد، سوگند داد و قول گرفت که نوشته و آنرا به غلامرضا تختی اهدا کرده است خوشحال بودیم. غلامرضا اولین مسابقه اش را دره حتما اینکار را بکنم. من ماجرارا به یکروز با آقای نامدار کشتی گیر معروف و سربازخانه داد ووقتی یک حریف سرباز را سلامرضا گفتم. او نپذیرفت ولی چون من پهلوان سابق ناهار میخوردیم. نامدار رو به تهدید میشد که با آنها همکاری کند و لی او شکست داد از خوشحالی در پرست قول داده بودم قبول کرد و رفتیم بدفتر آن غلامرضا کرد و گفت: مرد. او با خوشروئی مارا پذیرفت و در نمیگنجید. دفترش نزدیک خودنشاند و رو به غلامرضا برادرم بعداز سربازی یکی دوسال کرد و گفت: بیکار بود و از این موضوع رنج میبرد درهمین زمان برادر بزرگ ماهم از ما جدا شده بود ومن برای اینکه غلامرضا بخاطر از وضع مادی شما هم خبر دارم. دلم | تومان بدهیم و همینطور چیزهای دیگر چون بیکاری راختلاف خانواده با برادر بزرگ میخواهد بدون اینکه شما کاری برای من بهرحال عده ای از ما توقعاتی دارند که حرفی برای گفتن ندارم! بکنید ماهی هزار تومان از من بگیرید و | ناچاریم بر آوریم حالا از کجا بیاوریم خدا – هیچ حرفی؟ رنج نبرد او را به باشگاه میبردم که با کشتی فقط باسم کارمند من، دفترم را امضا کنید! سرش گرم شود در واقع اولین مشوق ومربي غلامرضا من بودم اما کسان دیگری وقتی حرف این مرد تمام شد غلامرضا میداند! و غلامرضا خندید و گفت: ۔ مولا سخی است و میرساند! * من نمیخواهم «آقا» را ببینم! ب نه، همینقدر میگویم که او یکروز آمد و گفت که میخواهد با دختری که عاشقش شده ازدواج کند. ما گفتیم او وضع مثل آقای بلور هم برای او زحمت زیادی که بشدت برافروخته شده بود گفت: اجازه بدهید فکر کنم و بعد جوابتان را ماجرای خرم را برایتان گفتم اما او ترا میداند؟ غلامرضا گفت: بله، بار گفتم که من عضو جبهه ملی و مخالف رژیم هستم و کشیدند * یک نمونه کوچک از جوانمردی بدهم! دست بردار نبود، یکروز که با غلامرضا و بیکاری درراه آهن مشغول کار شد غلامرضا چند لحظه ای ناراحت بود و بعد خصی برادرم را صدا زد و گفت: او هم موافقت کرد. او جشن دامادی خود را بعد هم خداحافظی کرد و ما بیرون آمدیم. دوستانش به رستوران فرودگاه رفته بودیم بهرصورت، غلامرضا بعداز چند سال باشگاه دانشگاه برگزار کرد و پس از آن ودر باشگاه ورزشی راه آهن هم به کشتی گفت: . آقا لطفا تشریف بیاورید! زندگی مشترک خود را جدا از ما آغاز کرد ۔ شناختیش؟ ادامه داد آنموقع مااز خانی آباد به پشت مسجد سپهسالار نقل مکان کرده بودیم. ولی این زندگی بیش از یکسال ادامه نیافت غلامرضا جلو رفت و آن مرد پاکتی در آورد و بدست غلامرضا داد و گفت: و آن حادثه شوم اتفاق افتاد من وقتی به پزشکی قانونی رفتم و جسد غلامرضا را غلامرضا تمام هم وغمش کشتی بود ومردم این جناب، آقای رحیمعلی خرم . «آقا» داده! ویادم میاید که یکروز دیدم بدون کت سرمایه دار معروف است. دلش هم بحال من غلامرضا پاکت را باز کرد دید ده هزار نیدم باورم نشد که او خود کشی کرده باشد بخانه آمد. گفتم غلام کنت چه شده؟ با بی نسوخته که پول مفت بمن بدهد. او میخواهد | تومان پول توی انست. حامل پاکت گفت: و گفتم این یک دروغ بزرگ است زیرا . «آنا» میخواهد شما را ببیند! دلیلی برای خودکشی غلامرضا وجود مثلا با ماهی هزار تومان مرا بخرد که بموقع – تفاوتی گفت کت چیه داداش؟ دیدم روحیه اش خوب نیست. اصرار کردم. گفت: انتخابات و با جمع آوری رای غلامرضا پول را بان مرد پس داد و نداشت. من اسرار مرگ غلامرضا را میدانم راستش توی خیابان یکنفر جلویم را گرفت بکمک من – به – وطه خودش برسد ولی | گفت رپول میخواست وچون من پول نداشتم کنم کور خوانده چون من اگر از این پولها – سلام مرا به «آقا» برسانید و بگوئید و آنگاه آنرا برای اطلاع بابک و همه افراد منتها گذاشتم تا «بابکه به ۱۸ سالگی برسد را درآوردم وباو دادم که بفروشد وشکمش خورده بودم که دیگر «تختی» نبودم! من نمیخواهم «آقا» را ببینم! ملت ایران فاش کنم. البته با مدارک کامل و | کند * مولا سخی است لحظه ای که ما برگشت و وغلامرضا از این جوانمردی ها بسیار داشت. در اینجا من باید توضیح بدهم که پرسیدیم کی بود؟ گفت: خرم باز پول و برادرم آنموقع واقعا در آمد چندانی نداشت و | پیغام فرستاده بود که ریش کردم! داستان آقای خرم! روزی رسید که برادرم، هم بخاطر هزار تومان هم خیلی پول بود. یادم میآید که غلامرضا همیشه از طرف دستگاه سال ۱۲۰۱ جوانان * اینهم عکسی است که پیشوای ملت ایران – دکتر محمد مصدق بخط خود * اسراری که پیش من است ۔ غلام می بینی شهرت و محبوبیت در این لحظه از برادر تختی خواستم برای مادردسر شده؟ باره ازدواج جهان پهلوان حرف بزند. چون مثلا برای یک واکس زدن کفش. آقای تختی، من شما را دوست دارم. همه پنج ریال میدهند ولی من و تو باید دو – هرچه بوده مطبوعات نوشتند من گفت: 9 کافی. در وصیت نامه چه نوشته؟ بهر صورت بعد از مرگ غلامرضا و | برگزاری مراسم عزاداری، آقای مهندس
ختی همیشه از این رنج میبرد که به او پیشنهاد نمیکنند بیار بورزش مورد علاقه ات کشتی سروصورت بده بلکه به او پیشنهاد می کنند بیا فیلم بازی کن، چلوکبابی باز کن ووو… کاظم حسیبنی عضو مهم جبهه ملی بعنوان مهاجر مدتی روی غلامرضا کار میکند * فشار ماموران ساواک «قیم» و من بعنوان «وصی» بابک تنها ميايد ومیخواهد مجسمه ای از گچ از یادگار غلامرضا انتخاب شدیم. غلامرضا یکروز قبل از آن فاجعه، به محضر شماره غلامرضا بریزد. پیشنهادش را باغلامرضا درمیان میگذارد. غلامرضا اکراه نشان شانزده تهران رفته و وصیت نامه ای تنظیم کرده بود. بعداز اعلام مرگ غلامرضا میدهد. ولی وقتی با اصرار مجسمه ساز حيليها بمن تلفن زدند و نکته هایی از راز مواجه میشود رضایت میدهد و مجسمه ساز مرگ برادرم را گفتند که همه را گذاشتم در هجده سالگی بابک برملا کنم. و فقط چند روزی به اتمام مجسمه باقی مانده که برادرم گرفتار آن فاجعه میشود ومنهم مسئولان دولتی میگفتند که غلامرضا موضوع را فراموش میکنم تا روزیکه مجسمه ساز بمن تلفن میزند وميگويد خودکشی کرده اما خودشان هم باین گفته ماموران ساواک مرا تحت فشار قرار داده اعتقاد نداشتند چون هرگز اجازه ندادند که ما اند ومیخواهند مجسمه را از من بگیرند براحتی برسر مزار جهان پهلوان جمع شویم ونابود کنند. ترا بخدا بیا وانرا در جای امنی وفاتحه ای بخوانیم. غلامرضا روز هجدهم محفوظ کن که از بین نرود تا یادگاری از دیماه مرحوم شد وما هر سال شب هفدهم علاقه من به جهان پهلوان باقی بماند. من برایش سالگرد میگیریم. در این سالها من فورا مجسمه را از او میگیرم و مخفی میکنم | کنار تختی هربار صبح خیلی زود، تک وتنها، با یک وحالا این مجسمه پیش من است وارزویم امروز پیدا شاخه گل و یک گلدان برمزار آن مرحوم اینست که مجله جوانان مجسمه را تکمیل حاضر میشدم وآنجا را آماده میکردم که اگر کند و در جای مناسبی نصب نماید تا در افرادی خواستند برای فاتحه خوانی بیایند معرض دید تمام ملت ایران باشد. خودم باشم اما هرسال ماموران ساواک که * مجله جوانان: ما با سپاس از آقای آنجا گاهی تعدادشان به صد نفر میرسید مهدی تختی از این پیشنهاد ایشان استقبال حضور مییافتند ونه تنها از برگزاری مراسم دیروز میکنیم واز هنرمندان عزیز مجسمه ساز جلوگیری میکردند بلکه حتی اجازه نمیدادند خواهش میکنیم آمادگی خود را برای تکمیل کسی یک شاخه گل روی آرامگاه قرار مجسمه جهان پهلوان با تلفن ۳۱۱۲۰۵ بدفتر فقط امسال اجازه دادند که مراسمی برگزار شود * چمدان شانس غلامرضا در زندگی مادی خود چیزی نداشت بجز یک چمدان که به چمدان شانس او معروف بود و پر از نامه های محبت آمیز مجله اعلام نمایند. انتشار مجموعـه زندگینامـه جهان پهلوان تختی مردم ومدالها ركابها ودیپلمهای افتخار وچند عکس ودستخط است ومن تا کنون آنرا این هفته مجموعه زندگینامه یکسی نداده و باز هم نکرده ام تا بابک هجد – غلامرضا تختی قهرمان نامدار ساله بشود و با حضور او باز کنم وتحويلش کشتی ایران وجهان بهمت آقای بدهم تا بداند پدرش چه چیز ارزنده از عطاء الله آذر تیموری انتشار یافت و در دسترس علاقمندان قرار گرفت. این مجموعه قرار بود در سال ۱۳۲۵ در زمان حیات قهرمان منتشر شود برایش بیادگار گذاشته است. دعوت از مجسمه سازان برادر تختی در اینجا از پیشنهاد مجله جوانان در مورد نامگذاری استادیوم که بعللی معرق ماند ولی اخیرا که امجدیه به استادیوم غلامرضا تختی با مبارزات دلیرانه ملت ایران از بار سپاسگزاری کرد و گفت: نشار سانسور کتاب ومطبوعات تا . دلم میخواهد که شما یک خدمت صودی کاسته شده است دوستداران دیگر هم به جهان پهلوان بکنید حقیقت جهان پهلوان دست بکار شدند. اینست که در سالهانیکه غلامرضا به رزندگی نامه او را تدرين ومنتشر باشگاه میرفت یک مجسمه ساز مهاجر از کردند. مطالعه این مجموعه را به خلاقيات وروحيات جوانمردانه او خوشش خوانندگان عزیز. توصیه میکنیم خاطراتی از «تختی» بقلم فیروز مجللی شماره گذشته مطالبی از خاطره های کار و کشتی گیران عازم کوی امیر آباد بودیم تختی بودن و در کنارش با نیک و بد دانشجویان در اواسط ایبر آباد اتومبیل ما گرفتن از مردانگی اش پند گرفتن و از را متوقف کردند الیکه بسیار ناراحت و بودند و در برایتان نوشت چگونه مطلب روز ها تلفنی از من سئوال را شروع گفتند که مراسم را بهم زده اند. را نمی نویسی و تختی رو به فیلایی کرد و گفت فیلاب دیدی گفتم که نمیگذارند در این لحظه عرق شرم و ناراحتی صورت دوستان آن زمان و این زمان تختی چیست انشاالله شاید روزی فرصت شد و دوستانی که آنروز در پهلوان فیلایی نشت و سکوت عمیقی در اتومبیل – حکمفرما شد هیچکس نمیدانست چه بگوید و دوستانی که در حالیکه چکار کند بالاخره تختی گفت برگردید برویم و را ببینیم (جمله معروفی که در هنگام برایم از تن حال پر قراوان بیان میداشت؟ شادروان تختی ورزش را از زور فردای آن روز به عبدالله مجتبوی قهرمان و مربی د و بهمین جهت این ورزش کشتی برخوردیم فیلایی داستان روز قبل را گفت نیوی بی اختیار این شعر را خواند شت و به زورخانه و کود زورخانه را پنداشت کف شیر نر خونخواره ای میکردند نی تا ر زورخانه اخر عمرش رآمد برایش صلوات فرستادند او را اری گذاشتند برگزاری • امروز جهان پهلوان، ما را – خانه محل ورزش میکند مردانگی از دانشگاه مندتن از دوستان و و شمه ای از رنجهاو شادیهای تختی گوش میدانند جز به تسلیم و رضا کو چاره ای این شعر را بهنگام ناراحتی هایی که برای تختی تا بهنگامی که دولت اجازه را نداد مجتبوی ربیت بدنی هم برایه پس از کتاب برایتان فختی مقداری از آنرا حتی بود هم خیلی دوست داشت را و بهنگام انجام ورزش.. زمزمه میکرد بیشتر اوقات گلستان و بوستان سعدی را مطالعه مینمود و از قصیده ها و شعرهای سعدی را نیز حفظ بود به فال حافظ نیز علاقه داشت و وقتی سرحال بنت لاو اور قال گرفتن با حاند سرت امام رضا د و در روزهای ن بهرترتیب که بود به ت حضرت رضا میشعانت و قبل از هرسفری ه زیارت میرفت که چه پیشنهادهایی به ریکیار که نه حیط پاکیزه تاسیس کن ورزش بازی کن و…. این مسائل درهم میگوییدش رانان ه ۹۶۱ سال ۱۲۰۱
در واقعه آتش سوزی.. خدمت سرویں راهنمایی و رانندگی اهراز واقع در مشکتانی – نورمحمد طاهری سناجردی – بزرگ این جنایت و چهره های منطقه کمپلو یافته است که محتوی فرزام قریشی – یوسف عظیمی – علی | آن شب و شخص دیگری را بجای ۱۲ ـ چرا تیمسار رزمی عامل ۶ – چرا آپاراتچی اصلی سینما /۲/۰۰۰ ریال /۵۰۰ ریال شناخته شده را بپای میز محکمه سعدیان گواهینامه پایان تحصیلات متعلق به اشرف محمدی – عباسقلی حیدرزاده . وی گماردید که آن خدا بیامرز عبدالحسین سیاح طاهری – شناسنامه عيسى صادق على تپه کارت شناسانی: بهجت خازنی | قربانی شد؟ بهداشتی – شناسنامه و کارنامه پنجم ابتدائی عبدالمحمد بیت سیاحی قاسم علی کیا ۔ خسرو کوچکی زاد – بیت سیاحی. این مدارک در دفتر مجله الله بنی طباجشوقانی ـ محمد باقر خلق نمیکشید؟ بزودی این گروه، از مسببین و .. چرا مسببین آدم سوزی سينما تاکنون معرفی نشده اند مسامحه کاران این آدمکشی انتقام * شیرالی * جهانبخش ۵۰۰۰ ریال قائمی /۱/۰۰۰ ریال /۵۰۰ ریال جوانان نمایندگی اطلاعات در اهواز نزد اصفهانی ـ علی محمد عبدالعلی – على – اقدامات دولت بکجا انجامیده؟ میگیرد چون انتقام مظهر عدل الهی * حاجب۲۰۰ ریال است. خبرنگار ما علی منصوری است که فروزش پی ۔ حبیب علی رضا پور ه – چرا مسامحه کاران این صاحبان این اشیاء میتوانند بایشان . * گواهینامه و کارت مالکیت و بیمه راجعه و مدارک خود را دریافت دارند. اتومبیل: همچنین، آقای مهران صمدی خامنه ای جنایت عظیم، آزادانه میگردند؟ ا – چرا پولیکه برای خانواده احمد علی ضرایی – سعید فروغی سینما رکس آبادان) ۲۹۱. آموز کلاس سوم ابتدایی در تبریز دهنوی ـ خسرو کوچکی زاد ـ عذرا عالی | های مستمند این فاجعه ارسال شده * کمک کنندگان این هفته عزیمت به منزل یک قطعه چک نژاد – رحیم کرام آشتیانی – بشیرلک – بین آنان تقسیم نمیکنید؟ هفته گذشته نیز گروهی دیگر بانک ملی ایران شعبه پهلوی شبستر میرشجاع میر انصاری زرگر – جمال ساعدی نشقانی ه ۱۰ – چرا کمیسیون عرایض از هموطنان عزیز و خیر خواه از ناصری بمبلغ /۵۰۰۰ ریال پیدا کرد و توسط جلالی – داود خسروی فخر – سیمن خوش مجلس شورای ملی به اعلام جرم و داخل و خارج کشور بجمع کمک * ساکی پدرش تسلیم دفتر نمایندگی اطلاعات – در تبریز نمود تا صاحبش از طریق مجله حين عليزاد شهیر – کارت شرکت در شکایت شمـاره ۳۳۳۷۸ کنندگان به ایجاد بنای یادبود مورخ از اطلاع و مراجعه چک خو. آزمون رانندگی، محمد حیدری . جوانان ۵۷/۷/۲۶ سازش (جعفر سازش ؟ قربانیان فاجعه سینما رکس آبادان را دریافت نماید. غلامرضا بیک زاده – ابراهیم امامی پنج عضو خانواده اش در این فاجعه پیوستند و هر کدام مبلغی بحساب * تحویل گرفتند شماره ۹۹۹ بانک پارس شعبه هفته گذشته، عبسی صادق علی تپه * عینک و سوسن اخباری مدارک خود را از دفتر عینک ذره بینی مردانه و مجله تحویل گرفتند. در ضمن آقای جاسوئیچی ۔ عینک ذره بینی زنانه محمد على سلطانی نژاد نیز ساک محتوی لباس و مدارک خود را از دفتر نمایندگی در بندرعباس تحویل گرفت. ۲۰۰۰۰۰ ریال حيدر على باقری پیشه ور اشیاء تازه دیگر: چکی بمبلغ ۴۰۰/۰۰۰ ریال متعلق ۱ – گواهینامه رانندگی کارت بیمه و به «علی رجبیان». مالکیت ۔ رمضان نظری اشکنانی مدارک و ۲۹۰ تومان پول قدرت ۲ – کارت تحصیلی و شناسائی ـ علی صالح ثابت قدم – یابنده حمید رضا جعفری – کیف پول قهوه ای با مبلغ ۵۰ مقیمی اسکوئی ترمان، فاطمه نجف بار رازلیقی ـ چکی ۳ ـ شناسنامه ـ حميد رصاده میانی بمبلغ /۱۲/۰۰۰ ریال – چکی بمبلغ ۴ – گواهینامه رانندگی و چک حامل /۷۰۰۰ ریال متعلق به گاسقاه پوره مبلغ ساک و کیف بمبلغ /۲۴۰۰۰ ریال متعلق به نعمت اله ۱۔ دوساک بزرگ محتوی لباس و سه دفترچه بیمه متعلق به سید حسن /۱/۰۰۰ ریال ۱ـ خانم جهانگیری- تهران ۱۰۰۰۰ ریال پول نقد موجود است. مجله کمالی جامکانی گواهینامه رانندگی . /۲۰/۰۰۰ ریال | ۱/۰ ریال ۱/۰ ریال. نسرین سازش ۔ آبادان ـ مبلغ /۱۰۰۰۰ ریال متعلق به غلام احمدی شاندیزمی. محمد رضا کیان – عباس ریوندی . /۱/۰۰۰ ریال ۲ـ بشیر حکیمیان – زنجان رانندگی و کارت باقری – چکی بمبلغ /۱۸۸/۵۰۰ ریال در ۲۔ کیف سورمه ای محتوی رادیو – * نازنین سازش – آبادان دفترچه بیمه و گواهینامه «ذوالفقاری ۱/۰۰۰۰ ریال ۴- سعیده زند مقدم – آبادان /۲۰۰ ریال گواهینامه بیمه و مالکیت ـ غلامعباس بختیاری وجه حامل. ری شناسنامه – عزیز آریک ۔ چک بمبلغ کیف قهوه ای رنگ با مبلغ /۱۱۷ غیبی /۲۰۷۰ ریال در وجه محمود قاضیان تومان پول نقد و یک چک /۵۰۰ تومانی و یک قطعه عکس یابنده: مصطفى بالغين كشف ه – شناسنامه – فریبا پورحسین زاده یک چک /۱۹۰۰۰۰ ریال و گواهینامه رانندگی (امیر علی خزائی وجه حامل /۵۰۰ ریال /۱/۰۰۰ ریال ۴ رانی موسسیان – بندر پهلوی – /۵۰۰ ریال * مرضیه سازش – آبادان ۳۔ کیف قهوه ای گواهینامه رانندگی – کارت شناسائی دفترچه حساب انداز ۲ شناسنامه و ** علیرضا سازش – آبادان چکی به مبلغ ۵۰۰ تومان متعلق به جعفر اسلامی ه کیف قهوه ای – گواهینامه /۱/۰۰۰ ریال ۵ـ حسین شاهین فر ـ آبادان رودسری نامه – منوچهر خرم خوی.. یابنده: چکی بمبلغ /۷۰۰/۰۰۰ ریال در /۲۰۰ ریال جواد فرزی شناسنامه های: * مهدی سازش – آبادان چک ۴۶۷۶۰ ریالی در وجه حامل رانندگی – صلو ده تومان پول ـ محمد * الهام سازش – آبادان /۱/۰۰۰ ریال ۶- یوسف رضا ـ بندرعباس /۲/۰۰۰ ریال ۷ـ خانم پریدخت نوقان – همدان /۵۰۰ ریال فریدون احمدی فر – بهروز افشار * مدارک تحصیلی مهدی و ناصر حسین محبت صفا یزدی – کامران اسعدنيا ـ شمسى الضحی صفارمنش – مهوش رفیعی جغلی و ساک /۱/۰۰۰ ریال شیریہ سازش – آبادان /۲ ریال /۲/۰۰۰ ریال ٨- جهانبخش کبیری – تهران — /۱/۰۰۰ ریال /۱/۰۰۰ ریال /۱/۰۸۰ ریال ./۱/۰۰۰ ریال ۱۰ عناصری . محتوی سه عدد پیراهن – مروی عابدی – ربابه پایی نژاد شمس محسن فرهنگی – مهرزاد چرخیان ـ ناصر شناسنامه و وسایل دیگر نوروز گرمی * بهاره سازش – آبادان آبادی – طاهره صادقی – عشرت الزمان قرامی – شهناز خورسندی ـ حسن گلی – . کیف قهرمای شامل سه دفترچه صلاحی ـ نسرین ناظمی . سیده زهره محمد عبداللهی خبیصی – گواهینامه بانکی – گواهینامه رانندگی – شناسنامه – نقاش فر . قمر نجمی شریفه نورانی . متوسط – پروین محمد باقری – فتوکپی دسته چک ـ کارت مالکیت اتومبیل و ناصر مرادی ۔ ولی معروفخانی – طاهره دیپلم – شهین دخت ليلاميان ـ گواهینامه : مدارک دیگر ـ احمد علاف جو مرندی – اکرم مذهبی – ناز معتمدی ابتدائی – چهارجلد کارنامه دوره ه کیف زنانه کرم رنگ . محتوی . هوادرق – پورانداخت محرمی نانوا ـ الهه دبیرستان – بتول همدانی – امیر کارت شناسائی – کارت دانشجوئی – محمد و مهدی احقاقی – سید محمد علی علوی فرح محمودخانی. گواهینامه رانندگی – چکی بمبلغ ۲۰۰۰ شهرام سیف الله زاده . از آبادان /۱/۰۰۰ ریال دخت عبادی ـ شیرین فاضل ـ ناهيد فتح . * دفترچه بیمه: ريال ووسایل دیگر «هایکانوش | انگلستان توسط آقای سازش در ۱۱ – سرگرد. بازنشسته حسـن اله زاده تبریزی – ملیحه فخفوری ـ ثریا محمدرضا افشارنجاتی – محمد باباقالوست پانسه. آبادان /۲/۰۰۰ریال میرویس /۱۰/۰۰۰ ریال | سلیمان پور – شريفه سخن سنج – آزاد مصحفی – زینت حسینیان – علیرضا ۹- ساک برزنت دورقهوه ای محتوی بدرخانی ـ محمد زمان بهرامی – ناصر عطاالهی – ایران وجدانی حسین حیدری – * شهریار سیف الله زاده . از ۱۲ ـ خانم زهرا بابلی – دزفول مرادی ـ صفر علی رضائی کمالی علی اصغر پشم زن ـ شهرام خدادادی. /۷۰۰ ریال | شلوار، چادر، و یک زنبیل قرمز رنگ و انگلستان توسط آقای سازش در آبادان /۲/۰۰۰ ریال ۱۳- دوشیزه فرحناز بهمن از…؟ شهشهانی – ولی اله شعبانی – ناهید سند مالکیت زمین و مدارک دیگر، یکدست کت و شلوار – دربلوز و یک * شاهرخ سیف الله زاده – از /۵۰ ریال طالبیان – زهرا طاهری ابهر – سیروس قسمت اله شاهوردی ۔ چند برگ اسناد کلاه که دردفتر مجله موجود است. انگلستان توسط آقای سازش در ۱۴ ـ ناشناس از…؟ /۶۵ ریال طاهرزاده اقدس تیمور – سوسن اخباری احمد خانلری – پروانه پزشکی موقت – ۱۱- کیف قهوه ای زنانه حاوی | آبادان /۲/۰۰۰ ریال ۱۵ ـ ناشناس از اهواز ۵۰۰۰ ریال – زهرا اسمعيل ـ معصومه ابراهیم بندی۔ دکتر نادر الیاسی – گواهی کار اتوبوس پاسپورت عینک و مدارک دیگر «ایرین * ورت عینک و مدارک دیگر دایرین | رضا سیف الله زاده ـ آبادان ۱۶ ـ ناشناس از اهواز /۵۰۰ ریال ربابه بهرامی – فاطمه کسانی تفنگ خفیف کالیبر ۲۲ رضا احمدی سند برگ معافیت و پایان خدم: ۱۲۔ سناک قهوه ای رنگ محتری – /۲/۰۰۰ ریال. ۱۷- ناشناس از اهواز /۵۰۰ ریال عظیم خاک نژاد ـ سید احمد درخشان – ازدواج – – پرویز عباس نژاد وهما رحيم دوعدد شناسنامه ـ نوار و پیراهن متعلق کمکهای کارکنان تلمبه خانه ۱۸ ـ ناشناس از اهواز /۵۰۰ ریا ۱۹ ـ ناشناس از اهواز /۵۰۰ریا شامل لباس چادر، بلوز کامرا. ۱۰. یک کاورلبـاس محتـوى استاد . شهرداری – ریتا شافرازیان . شهره حمل على جورسرا – محمد علی صدری نژاد به «علی محمد مراد طلبه. آبادان جوانان – صفحه ۶۲ سال ۱۲۰۱ – – – اسامی و ریز کمکهای این عده بدین شرح است: * دفترچه حساب پس انداز: علی اصغر…؟ – چیذر پروین رستگار شهرودی – نواده عبداله – محمد علی اصغری ۔ محمد عبدالهی خبصی * جعفر سازش – آبادان * پاسپورت /۱۰۰۰ ریال /۱۰/۰۰۰ ریال بیطرفان نظری ـ غلامعلی قربانی طاهره سازش – آبادان – 9 * ظهرایی قطره نبی د میداری د اشتری (گروه انتقام باز ماندگان فاجعه شهریار سازش – آبادان رضا فروغی /۲۰۰ ریال موسسه اطلاعات واریز کردند که ۰* ایرانشاهی /۲۰۰ ریال شهید شده اند) پاسخ نمیدهد؟ ۱۱ ـ چرا جنازه ۸۳ نفر قربانیان /۵۰۰ ریال این حادثه که همه جوان بودند پیدا خانواده سازش که پنج قربانی در بحرینی نژاد /۳۰۰ ریال این ماجرا داده اند جزو کمک * فیروزی مقام بنواری نشد؟ زنده اند و در زندانند یا نه و در /۱۵۰ ریال دهندگان هستند. پول و چک: چکی بمبلغ | جای دیگری بخاک سپرده اید؟ صابری حسینعلی پور کاظنی /۲/۰۰۰ ریال /۲/۰۰۰ریال سبزی پور /۳۰۰ ریال /۱۰۰ ریال /۲۰۰ ریال . /۱۰۰ ریال /۱۰۰ ریال /۵۰۰ ریال /۲۰۰ ریال /۲۰۰ ریال /۳۰۰ ریال /۲۰۰ ریال /۳۰۰ ریال /۲۵۰ ریال /۱/۰۰۰ ریال /۲۰۰ ریال صالحی /۵۰۰ ریال /۵۰۰ ریال | ؛ رحمانی فهرست اسامی هفته گذشته: ـ رجب قشمی از…؟
متولدین فروردین دوشنبه را سرشار از کارو هیجان آغاز میکنید نقشه هایی که تا کنون برای اجرا متوقف متولدین تیر متولدین مهر در این هفته خصیصه مهم شما تفکر درباره آینده خودتان هست، میخواهید بعد از یک دوره پرشر و شور از خودتان بپرسید، بکجا میروید؟ متولدین دی نگهداشته بودید درباره به جریان می اندازید دوشنبه شغل و کار و حرفه شما با مسائل خانواده گی ارتباط نزدیک دارد، در کارهای دستجمعی موفق میشوید. روز چهار شنبه در ا تماس با دوستان روزی هیجان انگیز دارید،روز پنجشنبه شما برای پذیرش و مباحثه درباره عقاید تازه و نو و ایده های بکر آمادگی بیشتری دارید، جمعه باز هم عقاید و انتظارات تازه ای در سر می پرورانید اما اغلب قابل عمل نیستند، روز شنبه از نظر احساسی روز قشنگی است و یک شنبه شما هنرمندانه قابل اجرا خواهید داشت. دراین هفته تلاش برای کسب آگاهی ها و آینده تان چه میشود؟ از نظر تحصیلی از نظر دانش و اطلاعات تازه بسیار آسانتر از گذشته حرفه ای حتی از نظر شخصی و احساسی چه برای شما پیش می آید، چه از نظر علمی و تئوری وضعی خواهید داشت؟ خوشبختانه روز سه شنبه با وضعی آرام و راحت و آسان | شروع خواهد شد. در کار ها و برنامه ها با بخصوص میتوانید با لطف و ملاحت و احساس و چه از نظر عملی موفقتر هستید، افق های محبوبین خود یا همکاران خویش بسیار ساده و با جدیدی در برابر دیدگان شما گشوده خواهد شد ذاتی خود مورد توجه قرار گیرید، حتی اشخاص تفاهم شروع میکنید. شما دوستان نسبتا خوب و درفامیل فرصت های تازه ای برای نشان دادن تازه ای را ملاقات کنید. و اصولا درکارهای زیادی دارید که بیشتر در کنار آنها خواهید بود و همدری همدلی و همگامی پیدا خواهید کرد. هم دارای انرژی خوبی هستید و هم ایده های اجتماعی آینده خود را نیز جستجو نمایید در امور شادیهای خود را با آنان تقسیم می کنید، در اواسط درمحیط خانه بیش از هر نقطه دیگر امنیت و خانوادگی اواخر هفته دخالتها با حمایت های شما هفته شخصیت شما بسیار دوست داشتنی خواهد بیشتر میشود و افکار تازه ای برای رفع عقب سلامت شادمانی خواهید داشت و بهترین موقعیتها بود و شما از جاذبه بیشتری برخوردار خواهید بود ماندگیها در ذهن شما بوجود می آید در امور مالی را در محیط خانه خواهید داشت، در اواخر هفته شما ر مهر و محبت شما در دلها اثر بیشتری خواهد در چند مورد تصمیماتی سریع و تند خواهید گرفت نیز شانس های تازه ای پیدا می کنید. روز شنبه گذاشت روز چهارشنبه در مرحله ای هستید که البته اگر اندکی با مشورت دیگران همراه باشد حمایت یک دوست در هر حال بشما کمک خواهد نتایج خوبی خواهید گرفت روزشنبه آغاز هفته را کرد و اگر مشکلی پیش آید درست در برطرف بخصوص از نظر مالی احساس راحتی و آسایش بیشتری می کنید. خواهید کرد. با شادی و همکاری و همفکری دستجمعی شروع کردنش بشما کمک خواهد کرد، در روز جمعه تفاهم و محبت و عشق بیشتری بهمسر یا محبوب خود خواهید داشت و شنبه آغاز هفته نیز با شادی و رضایت همراه خواهد بود. متولدین بهمن متولدین اردیبهشت Luby M شما هفته را با خوشحالی، تماس با دوستان کنید، در این آغاز می شهرها و متولدین امرداد متولدین آبان انجام برنامه های دستجمعی ا هفته در تماس با دوستانی که سرزمینهای دیگر دارید یا تماس با اشخاص با نفوذ فواید و رضایت بیشتری خواهید داشت. یک دوست روز چهار شنبه درس خوبی با استفاده از · تجربیات خویش بشما خواهد داد، اصولا باید این این هفته درامور اجتماعی شانس های روحیه را پیدا کنید که از تجربیات دوستان موفقیت بیشتری دارید، با افرادی روبرو میشوید استفاده نمائید. روز پنجشنبه بشما هشدار میدهیم که با عقاید و طرز تفکر شما بیشتر همراه میشوند. در این هفته حمایت ها و دوستی های اشخاص اصولا از اواسط هفته خود را از نظر جسمانی نیز که در کار کردن با ابزار برقی عبور از خیابان یا با نفوذ را بیشتر بدست می آورید، در زمینه امور قویتر می بینید، به دیگران شادی و امید هدیه انجام اعمال خطرناک بسیار مواظب خودتان اجتماعی برای موفقیت های آینده تلاشهای شما میکنید، بملاقات دوستان میروید و آنها را دلگرم باشید، روز جمعه شما از نظر فکری دچار تشنت بهتر در آغاز هفته شما در بیان افکار و اعتقادات نتیجه بخش خواهد بود، فرصت های تازه ای بدست کنید در اواخر هفته درقبول عقاید نوآمادگی خواهید بود، تصمیمات ضد و نقیض هم ممکنست وضع بهتری نسبت به گذشته دارید، ایده های می آورید تا استعداد و ارزش خود را با اطرافیان است با دقت و وسواس همیشگی | پیشتری نشان میدهید و میتوانید از افکار بگیرید هنرمندانه در مغز و فکر شما خود را نشان خواهد نشان دهید در اواسط هفته درخرج کردن و همچنین رفتار کنید، در رفتار با محبوب خود بهتر است آزاردهنده گذشته خود را خلاص کنید شادیهای حفظ انرژی خود بیشتر توجه کنید و انرژی و پول داد اواسط هفته شادیهای شما در زندگی نقش دچار حادت نشوید. شنبه و یکشنبه راحتی را بادیگران تقسیم کنید، درجلب محبت دارید. متولدین خرداد و رنگ بهتری خواهد گرفت و در روابط با همسر یا خود را هدر ندهید، دراین هفته بمسائل فامیلی دیگران موفقتر باشید و توجه محبوب خود را محبوب خود موفقیت ها و رضایت های بیشتری بیشتر توجه می کنید، بزرگسالان درتوجه و بیشتر از گذشته بخود جلب کنید شما حتی از آغاز هفته نسبت به آینده و افکار و برنامه های خود مراقبت فامیل و رسیدگی بوضع مالی آنها دقت احساس خواهید کرد، برای دوستان خود نیز بهترین بسیار شاد و امیدوارتر از گذشته هستید بیشتری بخرج میدهند، در کمک بدیگران نقش یاور و کمک خواهید بود. مخصوصا در روز تری ایفا خواهند کرد اصولا در این هفته انجام چهارشنبه نقش زیبایی در زندگی دوستان خود اینکارها خوبست، خرید خانه یا اپارتمان، درخت بازی خواهید کرد، احساسات انسانی شما نیز در این هفته اوج بیشتری خواهد گرفت و نه تنها بخود لباس، موفقیت در انجام برنامه کم کردن وزن. بلکه بتمامی مردم اطراف خود نیز فکر خواهید کرد. روز شنبه را با ایده های خوب آغاز میکنید، و از اینطریق سود بیشتری خواهید برد شما در این هفته خود را بسیار پر انرژی فعال و پرشور احساس خواهید کرد. برای انجام کارهای تازه و برنامه هایی که از پیش برای خود در نظر متولدین شهریو متولدین آذر متولدین اسفند دلگرمی اطرافیان نیز میشوید. گرفته بودید آمادگی فراوانی دارید، در روز چهارشنبه اصولا در آخر هفته با یکی از دوستان نزدیک مشکلی خواهید داشت در حل این مشکل از آغاز هفته شما درجلب مدیر یا رئیس یا عجله بخرج ندهید، در اواخر هفته بخصوص | بزرگتر خود بیشتر از هفته های گذشته موفق پنجشنبه ایده ها و افکار و احساس تازه ای پیدا هستید و میتوانید خود را واستعداد خود را بیشتر خواهید کرد. در روابط با محبوب بسیار حساس و از همیشه نشان دهید، اصولا از سه شنبه شما در در این هفته در باره یکی از نقشه ها که موفق خواهید بود. روز جمعه شما از نظر فکری | یک گذرگاه خاص حرکت می کنید که کارهای متکی بر فامیل است بیشتر فکر خواهید کرد، در بیان عقاید در ارتباط با مردم بسیار قوی، شجاع و موفقیت امیزی ارائه میدهید، ضمنا پذیرش عقاید تازه دچار محافظه کاری میشوید و هفته فالی خود را با شادی و نشاط و خنده آغاز صریح خواهید بود و عقاید شما مورد توجه قرار درعشق و احساس نیز وضع کاملا مساعدی دارید در امور مالی با اینکه دلتان میخواهد وضع کاملا خواهید کرد و روز دوشنبه بیشتر با دوستان و خواهد گرفت اصولا در آغاز هفته آینده بسیار سر و قلب و روح شما شفافیت خاصی در پذیرش متفاوت و بهتری پیدا کنید، اما فقط اندکی از همکاران خواهید گذرانید و شادی شما حتی برای حال و شاد خواهید بود و باعث خوشحالی و احساس خوب و صادقانه خواهد داشت، نقشه ها و آنچه میخواهید بهتر خواهید بود، در اواسط هفته از دیگران نیز امید بخش خواهد بود، در کارهای برنامه های شما روابط شما با گروه همکاران و نظر احساسی و روابط با همسر یا محبوب در وضع اجتماعی احساس رضایت بیشتری نسبت به هفته همدوره ایها بسیار مناسب و لطف آمیز است، نسبتا خوبی قرار خواهید گرفت همچنین در روابط های گذشته خواهید کرد. و از اینکه در کار های يكنوع صداقت و رضایت فوق العاده توام با با همسایگان نیز احساس رضایت خواهید کرد، در جتماعی شرکت دارید احساس سرفرازی خواهید شادی درفالتان دیده میشود. در این هفته درخت و این تاریخ از نظر اجتماعی روزبروز احساس کرد، در اواسط هفته خاصه روز چهارشنبه از نظر دوز، خرید خانه، رسیدگی به مسائل عقب افتاده رضایت بیشتری خواهید داشت بشرط اینکه فورا با احساسی با محبوب با همسر خود بهترین روابط را هر حرفی به احساستان بزنخورد و خود را کنار خواهید داشت و ممکنست در یک مورد احساس نکشید. در آغاز هفته آینده نقشه یک سفر خواهید خود را که مدتها در دل پنهان نگهداشته اید بر کشید که بسود شما تمام خواهد شد. زبان بیاورید، روزشنبه در حرف زدن یا قبول یک مسئولیت تازه سخت مراقب خود باشید چون مکتست کاری بکنید که بعدا پشیمان شوید. درسی از هرجهت مناسب است. بنیانگزار موسسه اطلاعات: عباس مسعودی جوال از گروه انتشارات اطلاعات تلفن مستقیم ۳۱۱۲۰۵ فال معاون فنی ومیزانپاژ محمد حسین محبوبی عکسها: ین هفته شما مصطفی کاویانی یونس علیشیری صاحب امتیاز: جعفر صاعدی * سردبیر مجله جوانان: ر. اعتمادی نشانی: تهران خیابان خیام ساختمان | اطلاعات مجله جوانان چاپ «ایرانچاپ» تلفن ۳۲۸۱ تلفنهای هیئت تحریریه: ۳۲۸۳۰۱ ۳۱۱۲۰۵ تلفن روابط عمومی و . هایی باکس: ۳۲۸۲۰۳ استفاده از فالنامه های سال ستاره جدید و منابع مهم یناسی . روی جلد: گوشه ای از تظاهرات مردم بمناسبت ورود امام خمینی
بـاغـذاواقعـأخـوبـه سـون آپ تنهـانـوشـابـهـای کـه بـه رنـگ احتيـاج نـدارد anz 7up Pars Advertising
امام آمد…الله اکبر را می شنیدند و نه صدای خداوند را… من بارها آن مرد عصابدست و گل بسینه را در همین فرودگاه دیده بودم که با کبر وغرور تمامی وجود یک ملت را فراموش کرده بود، دوسه ماهی قبل از سقوطش او را دیده بودم، خبرنگاری از او پرسید: آقا! فکر میکنید گرفتاری نحسی سیزده نشوید؟… با کبر وغرور خاصی گفت سیزده سال دیگر هم میمانم!… میدانید چرا برای اینکه صدای «الله اکبر» این ملت را نشنيد وشاید هم نمیدانست که هرچه بزرگتر باشد «الله اکبر» بمعنى خدا بزرگتر است…. *** تمامی مستقبلین که از ساعت هفت و هشت صبح در فرودگاه و سالن تشریفات جمع بودند پر از هیجان ودلهره بودند، هیجان بخاطر بازگشت امام ودلهره که نکند اتفاقی بیفتد؟.. من در سیمای مستقبلین، این نگرانی را اشکارا میدیدم و در میان آنها سیمای آدمهایی که هرگز تا امروز برای چنین استقبالی بفرودگاه نیامده بودند، چهره دکتر کریم سنجایی که سفر معروفش به پاریس وملاقات با امام دگرگونی دیگری در تفکر سیاسی اش بجا گذاشت، دکتر لاهیجی که میگفتند وزیر دادگستری آقای بختیار خواهد شد و نشد، چهره آرام وسنگین دکتر علی اصغر صدر حاج سید جوادی که بیشک در کمال فروتنی، یکی از پایه گزاران این جنبش بود. چهره آرام ومهربان دکتر متین دفتری نایب رئیس كانون وكلا… وبعد چهره نمایندگان اقلیت های مذهبی… چه بسیار شنیدیم که اقلیت های مذهبی از اینکه در ایران ممکنست یک حکومت مذهبی روی کار آید وحشت زده اند اما حضورشان غیر از سرانجام «امام» وارد خیابان میشود، هجوم مردم فوق العاده است، جمعیت میجوشد و اتومبیل را درمیان میگیرد. این ثابت میکرد، و اینکه ایران زمین در را بسته اند؟… باید اینراه می فهمید، به پله کان هواپیما سوار یک بنز ابی رنگ درهیجان آینده… اگر «امام» پافشاری کند مردم بودن، خواست مردم گام زدن چه میشود و ر اندیش خواهد ماند. هر عصر ودوره ای آزاد اندیش بوده و آزاد سالن تشریفات رفت، با مستقبلین آشنا که خواهد کرد و اگر «بختیار» پافشاری شیرین است، چه دلپذیر است، چرا عده ای مستقیما به سالن تشریفات روبوسی کرد «آیا همه چیز مرتب است؟» میرود. بمحض اینکه در استانه در قرار میگیرند جمعیت حاضر سه بار تکرار می «بله همه چیز مرتب است، انوقت باتفاق برادر امام و عموی خود (حضرت آیت خلبان هواپیمایی ارفرانس – مردی کنند: الله اكبر، الله اکبر، الله اکبر… موقعیت طلب بود، این از ذهن بازرگان الله پسندیده) که ریش سپیدش ابهت غربی هاست، وقتی آنهمه دوربین خاصی داشت به هواپیما برگشت. وفيلمبردار وخبرنگار بر سطح فرودگاه کند که ظاهرا خواهد کرد روزهای آینده معنی ایهنمه ایثار صادقانه را از سوی ذهن خودم را با این تصویر مشوش کنند مردم نمی فهمند و نمی دانند، آنها هم چه روزهایی خواهد بود… اما بهتر است روزگاری از اینگونه هیجانها داشتند اما برداشته است… بخیابانها نیازارم، شادی دیدار «امام» خیابانها را پشت بمردم کردند و رفتند و مردم هم بانها نور فلاشها، فریاد الله اکبر، هیجان برویم… پشت کردند، درحالیکه هیچ چیز زیباتر از مردم، محیط وأن نظم معمول تشریفات را دریافت پیام محبت مردم و هیچ چیز غم دید حیفش آمد که نام شرکت آرفرانس – سیل خبرنگاران خارجی حالا از بهم میریزد، همه میخواهند «امام» را که د امام سوار بریک اتومبیل «بلیزر» انگیزتر از بریدن از مردم نیست، من در فیلمها نیاید، استانه فرود باز هم هواپیما پیاده میشوند، ۱۵۰ نفر خبرنگار، جلوه گاه یک مبارزه دیرین هستند به آبی رنگ نمره ترانزیت میشوند خروش مردم را برای دیدن امام، برای در بینند. اوج گرفت، همه را بدلهره انداخت که «نکند ارتش اجازه فرود نداده باشد، اما شبیه مسلسل هستند، بین آنها حتی با دوربین های کوتاه و بلند که بعضی موتورسواران جوان، اتومبیل امام را لمس کردن تقدس امیز اتومبیل امام یک اسکورت کنند حرفه آنها برای بهرافرشادن بادکنک ها، برای پخش کنند او دلش میخواست نام شرکت وطن زن دیده نمیشود، خبرنگاران خارجی تلاوت قرآن کریم سرود امام خمینی و موتورسواری نیست، آنها با شوق و ذوق شیرینی و شادی میدیدم و طعم شیرین میخواهند امام را اسکورت کنند، عده ای درست ملت بودن را.. بیشک امام را محافظت اسلحه یا با اسلحه مهم اینست که از ته اتومبیل، و دراوج هیجان نه بخاطر چیز دیگری، امام را استقبال همه چیز ترفنده همه چیز جالب محافظت می کنند، اتومبیل خبرنگاران و و دیدنی بود. اتومبیل های مخصوص اتومبیل اعضای کمیته استقبال، تا چند بادستگاه پمپ مخصوص گلاب بروی مردم میریخت و بوی معطر لحظه ای از مسیری آرام عبور می خودش بر فیلمهایی که در همان شب از بعد طنین کلام آرام ولی محکم «امام» کاملا مردانه اند. آنها هم نگران هستند، انتظار یک محاصره، یک خطر، از درگوشها می نشیند. تمامی شبکه های تلویزیونی جهان نمایش داده میشود بدرخشد ودرخشید! پیشانیشان که پراز خطوط استفهام است «عواطف ملت ایران پردوش من خوانده میشود اما وقتی چشمشان بارگرانی است که نمی توانم جبران کنم. از طبقه روحانیون که درقضایای نخستین کسی که از هواپیمای بخبرنگاران ایرانی می افتد دستها تكان ارفرانس پیاده شد، در حالیکه همه قلبها گذشته جانفشانی کرده اند و زحمت میخورد: هلو!… هلو…! یعنی همه چیز کشیده اند. از طبقات دانشجویان که مرتب است و «امام» بعداز پانزده سال در انتظار دیدار امام فشرده میشد «احمد» تبعید، و بعداز آنهمه تهدید، بآرامی در این مسائل مصائب دیده اند، از… فرزند امام بود. مردی چهل و چندساله با اما در میدان آزادی انظباط معمول زیارتگاههای مسلمین تمامی خیابان را «امام» بارامی سخن میگوید، بیشک ریش انبوه، موهای بلند که از زیرعمامه برخاک وطن نشسته است. در تشریفات بهم میریزد، هزاران مستقبل. بفضائی روحانی تبدیل کرده بود.بسیاری شما این سخنان را تا انتشار مجله بارها و سیاهش بیرون ریخته بود، نگاهش مثل از خانواده ها ایستاده بودند و از سرشوق ران ناشناخته، فریاد کسان – الله اكبر دل امام روی پله کان هواپیما ظاهر بارها شنیده و خوانده اید، سخنانی که پدرنافه بود، با ناباوری به صحنه آرام و خطر فرودگاه نگاه کرد، لابد دران میشوند، دوربین ها نشانه میروند، او که یک مرد کاملا سیاسی است درسیمای لحظه از خود می پرسید: آیا همه چیز است، هنوز رنگ و بوی تند مبارزه در آن نهفته گویان، اتومبیل امام را درآغوش خود میگریستند، چند نفری با دیدن امام میگیرند… دیگر هیچ نیرویی قادر نیست فریادی میکشیدند و بیهوش نقش برزمین مرتب است؟… آیا آن سلاحهایی که هنگام مذهبی، هردو ابهت را یکجا دارد مثل در سیمانی دکتر سیدجوادی و دیگران «امام» را از آنها جدا سازد، کلمات و شدند خبرنگاران خارجی از مامی جملاتی که از دهان این مردم مشتاق پرسیدند: پس پلیس کو؟… و ما مردم را انعکاس این کلمات «امام» را جستجو همیشه چهره آرام او، سکوت و سنگینی خانه «امام» درآن نیمه شب در نشان میدادیم و میگفتیم اینها پلیس… بیرون می آید سراسر شیدایی است. امام کنم… همه درهیجان دیدار اما آنها ماندانی توهستیم! بفکر فرومیروم، با خبرنگاران هیجان زده عکس میگرفتند. و من درسیمـای سنجابی می شهر قم آماده شلیک بودند دهانهای خود دریا را منعکس می کند. امام از جلو جوانان * صفحه ۶ * سال ۱۲۰۵ *** ها 77520
برادر بزرگتر امام حضرت آیت الله پسندیده نفر دوم از سمت چپ پس از سالها دوری، بدیدار برادر نائل میشود. عکس میگرفتند، یک حلقه فیلم ۳۶ تانی که ۱۵ تومان قیمتش بود حالا به یکصد تومان رسیده بود، لحظاتـی میگذشت که ارزش آن بسیار بسیار بیشتر بود و باید ثبت میشد… *** جوانها مخصوصا جوانهای جنوب شهری نقش شورانگیز تری درروز استقبال داشتند، درمسیرجنوبی «امام» آنها بیشتر از شمال شهر مرفق بايجار نظم شدند، آنها مواظب همه چیز بودند، مواظب بچه ها، پیرمردها، مواظب سلامتی همه، اتومبیبل های اورژانس را هم جوانان اسکورت میکردند، چقدر شورانگیز است وقتی جوانان وارد مبارزه میشوند، آنها قلب شان صاف و چون اینه در بهشت زهرا مردم چشم بصفحه تلویزیون دوخته اند تا تصویر است، آنها دشمن استبداد دشمـن امام خود را به بینند اما… زورگویی و تشنه آزادی هستند، درهمه جای دنیا، جوانان پیشگامان تحولات اجتماعی هستند، و حالا این جوانان در انتظار طلوع خورشید آزادی، در کنار اتومبیل امام عرق ریزیان: لبخند برلب، امید درچشم میدویه میلودند و بامید خداوند که امیدشان هرگز به پاس بدل نشود چرا که ، یکبار یک نسل دیگر درفجرآزادی گرفتار ظلمت شد و اینکه با همه امیدشان به این جوانان مینگرند که پیشگامان آزادی و غنچه های شکوفان آزادی خواهند بود. اتومبیل امام بسوی بهشت زهرا میرود، بهشت شهدا، دشتی که از خاکی بسیاری از مردم با مشاهده «امام» دچار حالت غش میشوند. . ـ هلیکوپتر حامل امام از بهشت زهرا بسوی مقر خود در مرکز می شکنند! از بلند گوها شعارهای هیجان هزاران لاله سرخ انقلاب دمیده است، خاطره انگیز سماور بچشم و دماغ و شهر حرکت می کند. بسیاری از مردم در مسیر گوسفندها برای گوش میرسد. سلامها را بگرمی جواب انگیز مذهبی بگوش میرسد، در ساعت ده قربانی آماده کرده اند اما بانها میگویند از میدهند. تهرانیها برای بساط ناهار و شام صبح یک هلیکوپتر نیروی هوایی که این تشریفات بپرهیزند و جوانی پیشنهاد شهرستانیها هدیه می برای انتقال امام خمینی از بهشت زهرا به اتومبیل امام در نقطه ۱۷ ـ جایگاه و مزار آورند. و کند گوشت گوسفند ها را به شهرستانیها با صفای بیریای خود از آنها اقامتگاهشان در پشت مجلس شورایملی شهدا متوقف میشود، نوجوانی کلام خدا بیمارستانها ببری در نظر گرفته شده بر آسمان بهشت زهرا را از کتاب خدا بر میخواند، و امام برگور همه چیز شکل انسانی پذیرایی می کنند. جوانها با دقت و دارد، و چه خوش است اگر این حال و حوصله بسیار، رفت و روب و نظافت ظاهر میشود گروهی فکر می کنند که شهدا باحترام می ایستد و دعای آمرزش وقتی مادری را که فرزندش را از دست هوای انسانی همچنان با برجا بماند. محوطه را بعهده گرفته اند کاری که میخواند… امام با هلیکوپتر آمده اما بلافاصله می بینیم سنگینی بردوشم پیدا می شاید هرگز در خانه خود نکرده اند، اینجا و شود که تاب تحمل آنرا ندارم. و پس از آن سخنرانی مشهور امام آغاز متوجه میشوند، میشود، اگر چه شما در این چند روز بارها می توانم خسارات آن را ورم، من مصیبت های زنهای جوان مرده، مردهای اولاد از دست داده، فرزندهای پدر از دست داده و داده بهشت زهرا» در این دو سه روزه حال و آنجا آمبولانسها، و اتومبیلهای پزشکان ساعت یک بعد از ظهر است، و بارها آنرا شنیده اید بگذارید فراز اول نمی توانم از ملت تشکر بکنم، ملتی که اینجا دیگر یک گورستان آلوده به میخورد، بعضی از خانواده ها آنرا بعنوان حسن قیام این رپرتاژ نقل اشتیاق دیدار تمامی مسلمین را در کنم…. همه چیز خود را در راه خدا از دست داده و خدا باید اجرا و را بدهد و من به مادر گریم به فرزند از دست داده تسلیت می ما عزا نیست، میعادگاه مردم با امام خمینی تلویزیونهای خود را روی اتومبیل محیط بهشت زهرا از پا انداخته است که بسم الله الرحمن الرحيم است، هزاران شهرستانی در این جا چار گذاشته اند تا صحنه ورود امام را به · اتومبیل امام ظاهر میشود، همه بدنبال زده اند و زندگی می کنند، از درون بینند اما این لحظه انقدر گذرا و سریع و اتومبیل میدوند صدای صلوات و تکبیر این مدت مصیبتها دیده ایم، پدرهای جوان از دست داده تسلیت می چادرها، بوی غذا، بوی خوش خورش های کوتاه اتفاق می از هر نقطه بلند است، اینجا گویم به جوانهای پدر از دست داده مصیبت های بسیار بزرگ، بعضی ایرانی، بوی و عطر چای دم کرده، قل قل ناراحت آنها را خاموش و یکی دو نفر هم استقبال رنگ و روی مذهبی دارد پیروزی ها حاصل شد البته آنهم بزرگ تسلیت می گویم. . * جوانان * صفحه ۷ * سال ۱۲۰۱ افتد که عصبی و ***
ریدشت جوانان * صفحه ۸ * سال ۱۲۰۱ عد پرونده دیگری از جنایات این دانشج کشتندو * امتیازات تحصیلی و اخلاقی من، جواد صاحب اختیاری، شهید جوان غلامحسین صاحب اختیاری که زیر شکنجه ماموران . ساواک کشته شده است در شماره های گذشته، با پاره ای از شگردهای ویژه سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) در مورد کشتن جوانان مبارز و مجاهد و نحوه سرپوش گذاشتن بر روی این جنایات آشنا شدید. کارمند بازنشسته وزارت امور اینک خبرنگاران سرویس حوادث فوق العاده مجله جوانان پرونده اقتصادی و دارایی هستم و شصت دیگری از این فجایع را رو میکنند: با مطالعه این اگهی در داد سال دارم و اهل کرمان هستم، در غلامحسین در خردادماه کلاس حرکت بسوي مشهد است و چون حدود ۳۷ سال پیش در شهر خودمان ششم ریاضی را با معدل عالی پشت دوستانش با آن به مشهد میروند دلش «ملتی یابد سعادت، کز خیانت، پاک روزنامه های عصر تهران، تصمیم با دختر مورد علاقه ام ازدواج کردم گذاشت و بلافاصله در کنکور میخواهد که خودش هم برود. مادرش باشد شرکت جست و در سه دانشکده اجازه داد و ثمره اش ده بچه بود که گرفتیم به بهشت زهرا برویم و ضمن غلامحسین تلفنی در نبرد خائنین پرمایه و بیباک باشد شرکت در مجلس ترحیم دانشجوی غلامحسین فرزند شهیدم پنجمین قبول شد. در بین این دانشکده ها خداحافظی کرد و رفت. من شب که تن رها سازد زقید مستبدين سیه دل شهید، در صورت امکان با خانواده آنها بود. غلامحسین ۲۶ سال داشت رشته مهندسی صنایع دانشگاه بخانه برگشتم همسرم گفت که و صاحب روحیه ای قوی و سالم و او نیز بگفتگو بنشینیم. صنعتی را ترجیح آن غلامحسین به مشهد رفته و چند اخلاقی نیک و مردم پسند بود. آقای صاحب اختیاری پدر مشغول تحصیل گردید. روز دیگر برمیگردد. من کمی دلم بیاه بود فرزند مجـاهد و دانشجوی شهید، با محبت هرچه عقیده اش نسبت بدین اسلام پابرجا غلامحسين، ضمن تحصیل، مطالعه شور افتاد اما گفتم جوان است و اختیاری دانشجـوی سال آخر تمامتر ما را پذیرفت و مراتب و مستحکم بود. در تمام دوره که در هم میکرد و بیشتر اوقاتش به لابد دلش میخواهد هم بزیارت امام تسلیت ما را قبول کرد ولی گفت که دانشگاه صنعتی تهران که بوسیله خواندن کتابها و جزوه های درسی و رضا علیه السلام برود و هم گردشی دبیرستان خوارزمی گذراند با معدل چون مجلس یادبود برای گفتگر خوب و بعنوان شاگرد ممتاز قبول یا کتابهای اجتماعی و تاریخی کرده باشد. ماموران سیه دل به شهادت رسیده مساعد نیست بخانه اش برویم و ما شد اینک مدارک تحصیلی او میگذشت. در مردادماه سال ۵۴. * کدام پس فردا؟ مجلسی از ساعت ۲/۳۰تا۴/۳۰ بعدازظهر روز سه شنبه ۲۸ دیماه هم قبول کردیم و روز بعد در خیابان موجود است باضافه چند مدال و یکروز مثل همه روزها از خانه غلامحسین چند روز بعد تلفنی فرح آباد تهران نو پای صحبت آقای کاپ و تقدیر نامه که این نکته را به خارج شد که بدانشکده برود ولی با من و مادرش صحبت کرد. من بار ۱۳۵۷ در سالن…….. جواد صاحب اختیاری، پدر اثبات میرساند. بعدازظهر، تلفنی با مادرش تماس گفتم: * جواد صاحب اختیاری و خانواده * رفتنی که بازگشت نداشت گرفت و گفت که اتومبیلی در حال – پسرجان، تو داری سال آخر دانشجوی شهید نشستیم. در طریق رادمردی، رهروی چالاک باشد مبارزمان، غلامحسین صاحـب چهارمین رپرتاژ و پرونده از اعمال دردناك «ساواک» در باره 9 jould
شنکنجه گران ساواک را رو میکنیم: نوی جوان رازیرشکنجه گفتند«سیانور»خورده! در این پروانه تاریخ در گذشت مهندس جوان ۳۶/۱/۱۸ ذکر شده و ماموران ساواک به پدرشهید: علت آن (بعدا اعلام خواهد شد) عنوان شده ولی ساواک گفته در تاریخ ۳۶/۲/۱۸ مرده و علتش هم خوردن سیانور بوده است! م ٤٩٦٢ تاریخ ۰۲۱ ۲۶۰ ماه ۱۳۰۴۹ اداره کز پزشکی قانونی 4:09. پروانه دفن ۔۔۔۔۔۔۔۔۔ درتاریخ ۱۸ ۱٫۰ ,۶ ۴ ماه ۲۹ ۱۳۰ درگذشته است. داده شود بمراجع انتظامی و قضایی و امنیتی بموجب این برگ اجازه دان …. ع —– فرزند — هرار – مخصوصا «ساواک» مراجعه کردم قانونی: غلامحسین صاحب که چهره ام برای تمام ماموران آشنا شہرت ملے امه من —- که بعلت … . شده بود و آنها تا مرا از دور میدیدند ختیاری درتاریخ ۳۶/۱/۱۸ مرده و کش هم روشن نیست) ما از پسرت، غلامحسین بصدای بلند میگفتند: صاحب اختیاری دانشجوی سال آخر پزشک کانونو دانشکده مهندسی صنایع دانشگاه چرا با تو نیومد خونه؟ ر هفته به ماه تبدیل شد و از صنعتی تهران خبری نداریم! * مژده! پسرت زنده است! سوالات متعدد بود اما دوست ملاقات خبری نشد. من میدانستم که ” c شده به اقیانوس ریخته و با بخار ۳۶/۲۰۱۸ است؛ شده آسمانها رفته بود. انقدر ام روبرو شدن با ماموران خورده و تاریخ مرگش مژده! مژده! مژده !…. من، ما را آرام کرد و نشاند و گفت: غلامحسین ناراحتی معده دارد و بیست و پنجم فروردین ماه – غلامحسین یک «خرابکار» نمیتواند با شرایط و غذای آنچنانی دانشکده را میگذرانی و درسهایت هیچکس نشانی از غلامحسین و مانده، بیا و بفکر امتحاناتت باش! دوستانش نداد. به مشهد که وارد غلامحسین گفت: شدیم به سراغ مراکز قضائی و سال گذشته بود که یکی از دوستانم است؛ خیلی متاسفم! بمن اطلاع داد که پسرم زنده است هیچ یادم نمیرود که انروز، غمزده و زندان بسازد و آنرا تحمل کند. این بود که مرتبا بدوستم سفارش او دقیقا روز هجدهم اردیبهشت ماه پارسال بوسیله ماموران ساواک میکردم که توصیه غلامحسین را به بابا دارم نماز میخوانم و روزه انتظامی رفتیم و خیابان به خیابان و پریشان در خانه نشسته بودم که این دستگیر شده حالا زندان بسر اشنای خود در ساواک بکند و او هم میگیرم و درحال عبادت هستم. کوچه به کوچه به جستجـری دوست من که با یکی از ماموران من به شوخی گفتم: غلامحسین پرداختیم اما کوچکترین ساواک بستگی داشت بخانه ما آمد میبرد اما حالش خوبست. قول مساعدت میداد. در همین لازم نکرده، زودبیا! غلامحسین، در سال فعالیت سیاسی اوضاع و احوال، ماموران ساواک دخترخاله غلامحسین را دستگیر و غلامحسین جوابداد: و با داد و بیداد و خوشحالی فریاد میکرد و بعد بدام افتاد. بهرحال نگران نباشید آزاد میشود!…. کردند و به ساواک بردند و مورد از این دوست خواستیم ترتیبی بازجوئی و تحقیق قرار دادند ولی از بدهد که ما با غلامحسین ملاقات بازداشت او خودداری کردند. ما پس رد و اثری از او بدست نیاوردیم. چندین روز در حرم مطهر حضرت زد: باشد بابا، پس فردا حرکت رضا علیه السلام «بست» نشستیم و میکنم! وقتیکه بازهم هیچ اطلاعی از پس فردا آمد و رفت و از غلامحسین پیدا نکردیم با دلی غلامحسین خبری نشد و تاخیر او شکسته و خاطری پریشان بتهران با همان هیجان و شادی گفت: کنیم و او هم قول مساعد داد. از آزادی این دختر از او درباره سه هفته بطول انجامید. ما دستپاچه برگشتیم. * بازجویی از دختر خاله غلامحسین پرسیدیم. او گفت که و بدانشکده و دوستانش . پرسیدم: – چه شده؟ غلامحسین زنده است! نمیدانید چه غوغایی توی خانه من تا قبل از اینکه بملاقات غلامحسین زنده و سالم است و من شدیم * تحقیق در تهران سرزدیم ولی دوستان پسرم گفتند که دو سال تمام کار ما جستجو و ما راه افتاد. همگی اعضای خانواده غلامحسین بروم مدام فکرم این بود فقط همین را میدانم! که پسر من چطور «خرابکار» نتیجه و گریه و زاری بدور این مرد جمع شدند و او را شناخته شده؟ او که جوانی و جشن گرفتیم. با وجود این آرزوی ما آنروز گوسفند قربانی کردیم تحقیق از غلامحسین خبری ندارند. * جستجو در مشهد بود. خدا میداند که هر بار زنگ در سوال پیچ کردند: کجاست؟ خانه ما بصدا در میآمد من با همسرم ناچار عازم مشهد شدیم و بین راه بهر شهر و آبادی و حتی با پای برهنه و سراسیمه خودمان را قهوه خانه ای که رسیدیم سراغ بدر میرساندیم شاید غلامحسین اتومبیلهای تصادفی و احتمالا · باشد یا خبری از او رسیده باشد اما مقتولین و مجروحین را گرفتیم اما کوئی غلامحسین یک قطره آب ما دیدن غلامحسین بود. درسخوان، خداشناس و مردم دوست * خبر ناراحت کننده بود چگونه امکان دارد قدمی برخلاف قول خدا و پیغمبر و یا خلاصه بعد از چند ماه پارتی – تو خودت دیدیش؟ چطور بود؟ منافع مردم بردارد؟ با وجود این بازی و گرفتن نامه های سفارشی از باهاش حرف هم زدی؟ منتظر ملاقات شدم اما روز به هفته چی گفت؟ بقیه در صفحه ۵۰ وانان مبارز کشور 9 * جوانان * صفحه ۹ * سال ۱۲۰۱